گنجور

 
۱۴۲۱

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۴

 

... نه ای اختر چرا اختر عطایی

نه ای دریا چرا دریا نوالی

به کوشش آسمان کامرانی ...

ادیب صابر
 
۱۴۲۲

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۵

 

... ماند به سایلان خداوند مجددین

آن ساعتی که ابر به دریا شود همی

سبط رسول سید مشرق که ذات او ...

... خار موافقان ز تو خرما شود همی

دریای بی کرانی و دریای بی کران

روز عطا زجود تو رسوا شود همی ...

ادیب صابر
 
۱۴۲۳

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۹

 

... هم صراط مستقیم و هم طریق مستوی

لولو دریایی و دریای خوبی روی توست

ای شگفتی هم تو دریایی و هم تو لولوی

گر به خوبی بود نقش مانوی چون روی تو ...

... از نهیب دست و بیم بذل و شرم جود او

ابر متواری و کان محجوب و دریا منزوی

ای فلک هرگز نیابی پایگاه قدر او ...

ادیب صابر
 
۱۴۲۴

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۲

 

... کریم خلق صدر شرق ابوالقاسم علی کایزد

به قدر و جود او داده است گردونی و دریایی

خداوندی که مولایند رایش را و ذاتش را ...

... هوا را عنبر افشانی صبا را مشک پیمایی

بهاری ابر کز دریا برآید قطره پالاید

تویی آن ابر دریا دل که بر ما بدره پالایی

چو در باغ آمدی گل را زبان رعد می گوید ...

ادیب صابر
 
۱۴۲۵

ادیب صابر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۴

 

... تربیت در باب شاعر بیش از آن دارد اثر

در میان موج دریا هم زآب آسمان

تربیت دارد صدف زان در دهان دارد درر ...

ادیب صابر
 
۱۴۲۶

ادیب صابر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۵

 

... جانم ز عاشقی همه در جست و جوی توست

گر میل آبها سوی دریا بود همه

امروز میل آب ملاحت به جوی توست ...

ادیب صابر
 
۱۴۲۷

ادیب صابر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۶

 

... صورت زیبا تو داری سیرت زیبا تو راست

در مدحت بخش آن آمد که دریا بخشش است

در مدحت بخش توست و بخشش دریا تو راست

از تو گر ما را بود تمکین و اقبال و قبول ...

... بر درخت فضل و فخر امروز برگ و بر تویی

نیستم دریا و از مدح تو با گوهر منم

نیستم گردون و از وصف تو پراختر منم ...

ادیب صابر
 
۱۴۲۸

ادیب صابر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۷

 

... چشم عدو زبیم تو کان عقیق شد

و اندر صفات جود تو دریا غریق شد

در نثر و نظم طبع و زبانم زبهر تو ...

... ایمن شدم که تابعه با من رفیق شد

دریافتم دقایق مدح تو را به وهم

تا شعر من چو شعر دقیقی دقیق شد ...

ادیب صابر
 
۱۴۲۹

ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۷

 

... گر نیستمی ز عشق در هر بابی

دریا کنمی ز دیده هر محرابی

ادیب صابر
 
۱۴۳۰

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قصاید » شمارهٔ ۵

 

... نسیم مشک در خلقش نعیم خلد در خوانش

فری زان اسب میمونش که بر دریا و بر هامون

بود چون باد رفتارش بود چون چرخ جولانش

به دریا فرق نتوانند کرد از کشتی نوحش

به هامون باز نشناسند از تخت سلیمانش

خداوند از بر او خضر و موسی را همی ماند

از آن باشند دریاها و هامونها به فرمانش

خداوندی که اندر نامهای رتبت و رفعت ...

ادیب صابر
 
۱۴۳۱

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قصاید » شمارهٔ ۷

 

... گناه را چه خطر پیش عفو کامل تو

ز کام تشنه کجا گردد آب دریا کم

چو سر برهنه جرمم تنم به عفو بپوش ...

ادیب صابر
 
۱۴۳۲

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قصاید » شمارهٔ ۱۴

 

... به جز فراق رفیقان که داند این صنعت

که از دو دیده دو دریا همی کند انشی

ز موج جنبش گردون بدید دیده من ...

ادیب صابر
 
۱۴۳۳

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳

 

... بر سر عالم شو و هم جنس جوی

در تک دریا رو و مرجان طلب

مرکز خاکی نبود جای تو ...

... آبخور آسان به خراسان طلب

روی به دریا نه و چون بگذری

در طبرستان طربستان طلب ...

خاقانی
 
۱۴۳۴

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸

 

... کس دید غرق سوخته به نگاه زیر آب

دریا کشم ز چاه غمت گر برآرم آه

سوزد نهنگ را طپش آه زیر اب ...

... چون شد چراغ روز شبانگاه زیر آب

گریم چنان که از دم دریای چشم من

هر گوش ماهیی شود آگاه زیر اب ...

خاقانی
 
۱۴۳۵

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶

 

... من و گوشه ای کمتر از گوش ماهی

که گیتی چو دریا مشوش فتاده است

عجب کعبتینی است بی نقش گیتی ...

خاقانی
 
۱۴۳۶

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰

 

... تصویر شهنشه فری ساخت

یک دریا گوهر از قلم راند

تا صورت شاه گوهری ساخت ...

خاقانی
 
۱۴۳۷

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰

 

... هر که را درد کهن تر یافت درمان تازه کرد

نور تو صحرا گرفت و اشک من دریا نمود

موسي آتش باز دید و نوح طوفان تازه کرد ...

خاقانی
 
۱۴۳۸

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴

 

... در عشق چنین باید آن کس که سر اندازد

این تحفه طبعی را بطراز و به دریا ده

باشد که به خوارزمش دریا به در اندازد

تا تازه کند نامش در بارگه شاهی ...

خاقانی
 
۱۴۳۹

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۷

 

... چو تو در خنده شیرین دو چاه از ماه بنمایی

مرا در گریه تلخم دو دریا بر زمین خیزد

بگریم تا مرا بینی سلیمان نگین رفته ...

خاقانی
 
۱۴۴۰

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰

 

... کو برم جام زر ایمه که نه نرگسدانم

رطل دریا صفت آرید که جام زردشت

گوش ماهی است بر او آتش دل ننشانم ...

... به گلین رطل دل از بند خرد برهانم

من که دریاکش و سرمست چو دریا باشم

گوش ماهی چه کنم جام صدف چه ستانم ...

خاقانی
 
 
۱
۷۰
۷۱
۷۲
۷۳
۷۴
۳۷۳