گنجور

 
خاقانی

سر به عدم درنه و یاران طلب

بوی وفا خواهی ازیشان طلب

بر سر عالم شو و هم جنس جوی

در تک دریا رو و مرجان طلب

مرکز خاکی نبود جای تو

مرتبهٔ گنبد گردان طلب

مائدهٔ جان چو نهی در میان

جان به میانجی نه و مهمان طلب

روی زمین خیل شیاطین گرفت

شمع برافروز و سلیمان طلب

ای دل خاقانی مجروح خیز

اهل به دست آور و درمان طلب

زهر سفر نوش کن اول چو خضر

پس برو و چشمهٔ حیوان طلب

خطهٔ شروان نشود خیروان

خیر برون از خط شروان طلب

سنگ به قرابهٔ خویشان فکن

خویش و قرابات دگرسان طلب

یوسف دیدی که ز اخوة چه دید

پشت بر اخوة کن و اخوان طلب

مشرب شروان ز نهنگان پر است

آبخور آسان به خراسان طلب

روی به دریا نه و چون بگذری

در طبرستان طربستان طلب

مقصد آمال ز آمل شناس

یوسف گم کرده به گرگان طلب

 
 
 
پرسش‌های پرتکرار
غزل شمارهٔ ۱۳ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم