گنجور

 
۱۳۸۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۷- سورة الحدید » ۱ - النوبة الثالثة

 

... از جان و تن و دیده و دل بیزارست

سبح لله ما فی السماوات و الأرض آفریدگار جهان و جهانیان پروردگار انس و جان خالق زمین و زمان مبدع مکین و مکان خبر میدهد که هر چه در آسمان و زمین است باد و آتش و خاک و آب و کوه و دریا آفتاب و ماه و ستارگان و درختان و جمله جانوران و بی جان همه آنند که ما را بپاکی میستایند و به بزرگواری نام میبرند و بیکتایی گواهی میدهند

تسبیحی و توحیدی که دل آدمی در آن میشورد و عقل آن را رد میکند اما دین اسلام آن را می پذیرد و خالق خلق بدرستی آن گواهی میدهد

هر کرا توفیق رفیق بود و سعادت مساعد آن را نادریافته بجان و دل قبول کند و بتعظیم و تسلیم و اقرار پیش آید تا فردا در انجمن صدیقان و محافل دوستان در مسند عز جاودان خود را جای یابد

زینهار ای جوانمرد نگر تا یک ذره بدعت بدل خود راه ندهی و آنچه شنوی و عقل تو درمی نیابد تهمت جز بر عقل خود ننهی راه تأویل مرو که راه تأویل رفتن زهر آزموده است و به خار خار از پای برون کردن است ...

میبدی
 
۱۳۸۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶۴- سورة التغابن- مکیة » النوبة الثالثة

 

... خود دیده ما محرم دیدار تو نیست

قوله تعالی یسبح لله ما فی السماوات و ما فی الأرض الآیة معنی تسبیح تقدیس است و تنزیه و تقدیس آنست که خدای را جل جلاله از صفات ناسزا و نعوت حدثان منزه و مقدس دانی پاک از نقص دور از وهم بیرون از عقل قدوس از قیاس موصوف نه معلول معروف نه معقول پیدا نه مجهول و چونی وی نه معلوم عقل در او معزول و فهم در او حیران هستی دیدنی او را ذات و صفات است پذیرفتنی نه دریافتنی و شنیدنی و کیف او نه دانستنی میگوید هفت آسمان و هفت زمین و هر چه در آن خدای را تسبیح میکند و او را بپاکی و بی همتایی می ستاید از خلق پذیرفتن و استوار گرفتن درخواست نه دریافتن و دانستن آن نمیخوانی که الله گفت جل جلاله و لکن لا تفقهون تسبیحهم شما تسبیح آسمان و زمین و آب و آتش و باد و خاک و کوه و دریا و همه جانور و بیجان در نیابید ایمان بآن واجب کرد و خلق را از دریافت آن نومید کرد چون مخلوق را بعقل در نمی یابی بعقل محض در ذات و صفات الله چه تصرف کنی ظاهر می پذیر و باطن می سپار و بمراد خدا بازگذار و سلامت بیاد دار و بدانکه الله جل جلاله در بیست صفت از بیست صفت منزه است و پاک در احدیت از شریک و انباز پاک در صمدیت از دریافت پاک در اولیت از ابتدا پاک در آخریت از انتها پاک در قدم از حدوث پاک در وجود از احاطت پاک در شهود از ادراک پاک در قیمومیت از تغیر پاک در قدرت از ضعف پاک در صبر از عجز پاک در منع از بخل پاک در انتقام از حقد پاک در جبروت از جور پاک در تکبر از بغی پاک در منع از بخل پاک در انتقام از حقد پاک در جبروت از جور پاک در تکبر از بغی پاک در غضب از ضجر پاک در صنع از حاجت پاک در کید از غرور پاک در حیا از ندم پاک در مکر از حیلت پاک در تعجب از استنکار پاک در بقا از فنا پاک اینست صفات خالق بی ضد و ند بی شبیه و بی نظیر و صفات مخلوق اینست که اضداد آن را قرین است با حیات او ممات با قدرت او عجز با قوت او ضعف با منع او بخل با غضب او ضجر با مکر او حیلت با انتقام او حقد تا بدانی که کرده چون کردگار نیست و صفات خالق چون مخلوق نیست و خدای را در ذات و صفات و کبریا و عزت مثل و مانند نیست لیس کمثله شی ء و هو السمیع البصیر

هو الذی خلقکم فمنکم کافر و منکم مؤمن کار آنست که در ازل کرد حکم آنست که در ازل راند خلعت آنست که در ازل داد قسمتی رفته نه فزوده و نه کاسته یکی را بآب عنایت شسته و یکی را بمیخ رد وابسته حکمی بی میل و قضایی بی جور یکی را در دیوان سعد نام ثبت کرد و بر لطف ازلی قبول کرد و علل در میانه نه یکی را در جریده اشقیا نام ثبت کرد و زنار رد بر میان بست و از درگاه قبول و اقبال براند و زهره دم زدن نه قوم طلبوه فخذلهم قوم هربوا منه فادرکهم قومی شب و روز در راه طلب هیچ نیاسوده و در مجاهدات و ریاضات خویشتن را نحیف و نزار گردانیده و دست رد بسینه ایشان باز نهاده که الطلب رد و الطریق سد ...

میبدی
 
۱۳۸۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸۵- سورة البروج- المکیة » النوبة الثانیة

 

... مسلم بن الحجاج در صحیح آورده از هدبة بن خالد از حماد بن سلمة از ثابت بنانی از عبد الرحمن بن ابی لیلی از صهیب از رسول خدا ص گفتا در روزگار پیش پادشاهی بود بت پرست جادوپرور و در مملکت وی مردی بود ساحر حاذق چون پیر گشت آن ساحر کس فرستاد بآن ملک که مرا غلامی فرست تا او را سحر بیاموزم که من پیر گشتم و روزگار من بآخر رسید تا آن غلام بجای من می نشیند و کار مملکت تو در سحر روان دارد ملک بفرمود تا کودکی تازه جوان عاقل بر وی فرستادند آن کودک پیوسته بر آن ساحر رفتی و بر رهگذر خانه ساحر راهبی یافت خداپرست موحد با آن راهب بنشست و حدیث توحید و ایمان از وی میشنید و سحر و شعبده از آن ساحر می شنید تا روزی که دابه ای عظیم پدید آمد که مردم را از آن گزند میرسید و راه بمردم فرو بسته آن کودک گفت امروز آن روزست که من بتحقیق رسانم که راهب فاضلتر و بحق تر یا ساحر چون بنزدیک آن دابه رسید سنگی برداشت و روی سوی آسمان کرد گفت اللهم ان کان امر الراهب احب الیک من امر الساحر فاقتل هذه الدابة حتی یمشی الناس آن گه سنگ بر دابه انداخت و رب العالمین آن را بدست و زخم وی هلاک کرد و مردم ایمن گشتند و راه بر ایشان گشاده شد آن کودک واپیش راهب رفت و این قصه قتل دابه باز گفت راهب عظیم شاد گشت و گفت ای بنی انت الیوم افضل منی ای پسر تو امروز بعلم و فضل افزونی داری و ترا بلا و محنت رسد در میان این قوم نگر تا بوقت بلا آن قوم را بر من دلالت نکنی و مرا ببلا نه افکنی بعد از آن کار کودک بجایی رسید که کان یبری الاکمه و الأبرص و یداوی الناس سایر الادواء پس کار و قصه وی منتشر گشت و هر بیماری که اطباء از معالجه وی عاجز بودند بدست وی و دعای وی شفا می یافت آن ملک بت پرست را ندیمی بود نابینا مال فراوان و هدیه ها و تحفه های گرانمایه برداشت و آمد بر این کودک گفت اگر مرا شفا پدید کنی و روشنایی چشم دهی این مال جمله ترا بخشم کودک گفت شفای درد تو نزدیک من نیست و بدست من نیست بلی بنزدیک الله است و شفا دهنده خداست آفریدگار عالمیان و معبود جهانیان و مرا بمال تو حاجت نیست اگر ایمان آری من دعا گویم تا الله تو را شفا دهد آن مرد ایمان آورد و رب العالمین بدعای آن کودک دو چشم روشن بوی باز داد آن مرد برخاست و بنزدیک آن ملک باز گشت ملک او را چنان دید گفت این روشنایی و چشم بینا ترا که داد گفت ربی و ربک آن خداوند که آفریدگار و پروردگار منست و آفریدگار و پروردگار تو آن ملک در خشم شد و او را معذب همی داشت تا بر آن غلام دلالت کرد و غلام را بیاوردند و ملک گفت ای پسر جادوی تو بدانجای رسید که نابینا را بینا کنی و علت برص میبری غلام گفت این نه من میکنم خدای من میکند تعالی و تقدس و شفا میدهد آن غلام را بزخم و عذاب فرو کشیدند تا بر آن راهب دلالت کرد راهب را بیاوردند و او را بر کفر و شرک دعوت کردند راهب سرباز زد و بر دین توحید بپایید و محکم باستاد ملک بفرمود تا اره بر فرق وی نهادند و او را بدو شاخ کردند

و آن ندیم ملک که ایمان آورده بود او را با کفر خواندند هم چنان سرباز زد و از توحید برنگشت و او را هلاک کردند آن غلام تنها بماند ملک جماعتی را از اصحاب خویش بر وی موکل کرد تا او را بر بالای کوه برند و بزیر اندازند چون بر بالای کوه رسیدند غلام دعا کرد گفت اللهم اکفنیهم بما شیت رجفه ای و زلزله ای در کوه افتاد و آن جماعت همه بریختند و هلاک شدند آن غلام تنها بنزدیک ملک باز آمد ملک گفت اصحاب را چه کردی گفت خداوند من ایشان را هلاک کرد جماعتی دیگر بر وی گماشت تا او را در کشتی نشانند و در بحر غرق کنند چون کشتی بمیان دریا رسید غلام همان دعا کرد و رب العزة ایشان را در بحر غرق کرد و غلام تنها بنزدیک ملک باز گشت ملک گفت اصحاب را چه کردی گفت خداوند من ایشان را غرق کرد

ملک درماند آن گه غلام گفت ای ملک اگر میخواهی که مرا هلاک کنی من ترا رهنمونی کنم اهل شهر را همه حاضر گردان و در مجمع خلق داری بزن و مرا بر سر دار کن و یک تیر از ترکش برکش و بر کبد کمان نه و بگوی بسم الله رب الغلام ...

میبدی
 
۱۳۸۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹۸- سورة البینة (لم یکن)- مکیة » النوبة الثالثة

 

... ای در بچنگ آمده در عمر دراز

آورده ترا ز قعر دریا بفراز

غواص ترا نهاده بر دست ز ناز

افتاده ز دست و باز دریا شده باز

و ما أمروا إلا لیعبدوا الله مخلصین له الدین الله تعالی درین آیت بندگان را عبادت میفرماید و در عبادت اخلاص میفرماید روش اخلاص در عبادت چون روش رنگست در گوهر هر گوهر که رنگ ندارد سنگی بود بی قیمت هر عبادت که با وی اخلاص نبود جان کندنی بود بی مثوبت اخلاص آتشی است که در سینه مؤمن برافروزند تا هر آنچه در آن سینه دون حق بود بسوزد دست وی از محارم برشته اخلاص استوار کنند تا دست جز بحلال نبرد بدیده در اغیار ننگرد بسینه از دنیا و عقبی نیندیشد قوت شهوت منقاد وی گردد مخلص اوست که نفس وی در وی متحیر شده حرص را وداع کرده بخل بهزیمت شده بیخ حسد از سینه بر کنده خلق عالم را برادر گشته کبر از سر فرو نهاده لباس تواضع پوشیده زبان نصیحت گشاده گل شفقت شکفته اسباب تفرقت از راه وی برخاسته چون قدم اینجا رسید بسر راه اخلاص رسید یک رکن از ارکان عبادت قیام کردنست بفرایض و سنن چنان که گفت جل جلاله و یقیموا الصلاة و یؤتوا الزکاة و ذلک دین القیمة دین پاینده آنست که نماز بپای دارند بهنگام شرایط و ارکان آن بجای آورده خضوع و خشوع در دل آورده که فی صلاتهم خاشعون نظر الله پیش چشم خویش داشته که المصلی یناجی ربه در ساعت تکبیر روی بعالم کبریا آورده بسلاح اعوذ بالله شیطان را هزیمت کرده بدام بسم الله یمن و برکت صید کرده سوره فاتحه را مفتاح خیرات کرده بخواندن سوره سیرت ملایکه گرفته در صف نماز صفهای اهل صفوت یاد کرده در رکوع خشوع آورده در سجود بمحل شهود رسیده در تشهد حق را مشاهد گشته روح پیغامبر را ریحان صلوات فرستاده بسلام خلق را از بلاء خود مسلم داشته چنین نماز کننده متابع رسول ص بود و چنین نماز مستوجب قبول بود و حاصلش رضوان خداوند غفور بود اینست که در آخر سوره گفته رضی الله عنهم و رضوا عنه ذلک لمن خشی ربه

میبدی
 
۱۳۸۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹۹- سورة اذا زلزلت (الزلزال)- مدنیة » النوبة الثالثة

 

... درگرفتم بنام خداوند جهان قادر و قاهر و دیان لطیف و کریم و رحیم و رحمن بی نیاز از اهل زمین و آسمان دارنده هر دو عالم داننده آشکارا و نهان آفریننده خلق نه چنین و نه چنان بردارنده گردون گردان پیدا کننده بساط و میدان نگارنده از گل صورت انسان نوازنده او بخلعت احسان مطیعان را وعده داد بنعیم جاودان و درجات جنان عاصیان را بیم داد بدرکات نیران همه را هست کرد درین سرای امتحان جایگاه عموم و آخران و بحکمت اختلاف نهاد میان ایشان بعضی گریان و بعضی خندان لختی با کفر و نفاق لختی با اسلام و ایمان آن گه در خاک کند مدتی پنهان پس بجنباند زمین را بفرمان روان تا بیرون افکند بار خویش از آدمیان و پریان و غیر ایشان اینست که رب العالمین گفت در تنزیل قرآن إذا زلزلت الأرض زلزالها و أخرجت الأرض أثقالها و قال الإنسان ما لها

بدانکه این سوره همه صفات رستاخیزست و بیان احوال و اهوال آن آن روز که جبال راسیات راسخات از بیخ برکنند و چون پشم زده در هوا پران کنند زلزله در زمین افکنند و خاک فرا جنبش آرند دریا بجوش آرند و آب آتش گردانند آسمان فرو گشایند و ستارگان فرو ریزانند ماه از گردون بیفکنند و آفتاب از فلک جدا کنند ترکیب جهان نیست کنند و نظام عالم خراب کنند و گرد از کون بر آرند از هوا فریشته فرو آید و از خاک مرده بر آید نه در هوا فریشته ماند نه در خاک مرده همه را در یک عرصه جمع کنند و همه را جزای کردار خویش دهند مؤمنان را احسان و رضوان و غفران کافران را انکال و اغلال و زقوم و قطران قال الله تعالی فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره و من یعمل مثقال ذرة شرا یره

ای مسکین یکی بر اندیش تا چه کرده ای و چه ساخته ای آن روز را هر چه کرده ای از اعمال و هر چه گفته ای از اقوال هم سنگ ذره ای فرو نگذارند همه را در حساب آرند و جزاء آن بتمامی برسانند توفی کل نفس ما کسبت و هم لا یظلمون آن روز درگاه حکومت و خصومت بگشایند خروش مظلومان بر آید فریاد از ظالمان برخیزد سرگشتگی عاصیان ظاهر شود اقویا در دست ضعفا اسیر شوند فقرا بر امرا امیر گردند مطیع که طاعت دارست شادان و خندان بود مقصر که تقصیر کرده گریان و سوزان بود نه کس را زهره حمایت بود نه کس را مکنت عنایت بود یوم تبلی السرایر فما له من قوة و لا ناصر یکی از بزرگان دین گفته هر که را توفیق رفیق بود و سعادت مساعد از همه قرآن در وعظ او را این آیت بس که فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره و من یعمل مثقال ذرة شرا یره صعصعة عم فرزدق پیش مصطفی ص آمد و مسلمان گشت و از رسول خدا درخواست تا از قرآن لختی بر وی خواند رسول خدا ص سوره إذا زلزلت بر وی خواند چون باین آیت رسید که فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره و من یعمل مثقال ذرة شرا یره آن مرد بشورید آشوبی و شوری از نهاد وی بر آمد فریاد و ولوله در گرفت و چون مرغ نیم بسمل بخاک در افتاد و زار بگریست آن گه گفت حسبی هذا من القرآن ...

میبدی
 
۱۳۸۶

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و الثور » بخش ۸

 

... برنبندد گر بترسد از خطر بازارگان

و در سه کار خوض نتوان کرد مگر به رفعت همت و قوت طبع عمل سلطان و بازارگانی دریا و مغالبت دشمن و علما گویند مقام صاحب مروت به دو موضع ستوده است در خدمت پادشاه کامران مکرم یا در میان زهاد قانع محترم

نصرالله منشی
 
۱۳۸۷

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و الثور » بخش ۳۰ - باقی سخنان شنزبه

 

... و هرکه از ناصحان در مشاورت و از طبیبان در معالجت و از فقها در مواضع شبهت به رخصت و غفلت راضی گردد از فواید رای راست و منافع علاج بصواب و میامن مجاهدت در عبادت بازماند

و اگر این هم نیست ممکن است که سکرات سلطنت و ملال ملوک او را برین باعث می باشد و یکی از سکرات ملک آنست که همیشه خاینان را بجمال رضا آراسته دارد و ناصحان را بوبال سخط ماخوذ و علما گویند که در قعر دریا با بند غوطه خوردن و در مستی لب مار دم بریده مکیدن خطر است و ازان هایل تر و مخوف تر خدمت و قربت سلاطین

و نیز شاید بود که هنر من سبب این کراهیت گشته است چه اسپ را قوت وتگ او موجب عنا و رنج گردد و درخت نیکو بارور را از خوشی میوه شاخها شکسته شود و جمال دم طاووس او را پراگنده و بال گسسته گذارد ...

نصرالله منشی
 
۱۳۸۸

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و الثور » بخش ۳۳

 

دمنه گفتوجه دفع چه می اندیشی گفتجز جنگ و مقاومت روی نیست که اگر کسی همه عمر بصدق دل نماز گزارد و از مال حلال صدقه دهد چندان ثواب نیاید که یک ساعت از روز از برای حفظ مال و توقفی نفس در جهاد گذارد من قتل دون ماله فهو شهید و من قتل دون نفسه فهو شهید چون بجهاد که برای مال کرده شود سعادت شهادت و عز مغفرت می توان یافت جایی که کارد باستخوان رسد و کار بجان افتد اگر از روی دین و حمیت کوششی پیوسته آید برکات و مثوبات آن را نهایت صورت نبندد و وهم از ادراک غایت آن قاصر باشد

دمنه گفتخردمند در جنگ شتاب و مسابقت و پیش دستی و مبادرت روا ندارد و مباشرت خطرهای بزرگ اختیار صواب نبیند و تا ممکن گردد اصحاب رای بمدارا و ملاطفت گرد خصم درآیند و دفع مناقشت بمجاملت اولی تر شناسند ودشمن ضعیف را خوار نشاید داشت که اگر از قوت و زور درماند بحیلت و مکر فتنه انگیزد و استیلا و اقتحام و تسلط و اقدام شیر مقرر است و از شرح و بسط مستغنی و هرکه دشمن را خوار دارد و از غایلت محاربت غافل باشد پشیمان گردد چنانکه وکیل دریا گشت از تحقیر طیطوی شنزبه گفت چگونه

گفت

نصرالله منشی
 
۱۳۸۹

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و الثور » بخش ۳۴ - حکایت طیطوها

 

آورده اند که نوعی است از مرغان آب که آن را طیطوی خوانند و یک جفت ازان در ساحلی بودندی چون وقت بیضه فراز آمد ماده گفت در این سخن جای تامل است اگر دریا در موج آید و بچگان را دررباید آن را چه حیلت توان کرد نر گفتگمان نبرم که وکیل دریا این دلیری کند و جانب مرا فروگذارد واگر بی حرمتی اندیشد انصاف از وی بتوان ستد ماده گفتخویشتن شناسی نیکو باشد بچه قوت و عدت وکیل دریا را بانتقام خود تهدید می کنی از این استبداد درگذر و برای بیضه جای حصین گزین چه هرکه سخن ناصحان نشنود بدو آن رسد که بباخه رسید گفت چگونه

گفت

نصرالله منشی
 
۱۳۹۰

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و الثور » بخش ۳۶ - ادامهٔ حکایت طیطوها

 

طیطوی نر گفتشنودم این مثل ولکن مترس و جای نگاه دار ماده بیضه بنهاد وکیل دریا این مفاوضت بشنود از بزرگ منشی و رعنایی طیطوی در خشم شد و دریا در موج آمد و بچگان ایشان را ببرد ماده چون آن بدید اضطراب کرد و گفتمن میدانستم که با آب بازی نیست و تو بنادانی بچگانن باد دادی و آتش بر من بباریدی ای خاکسار باری تدبیری اندیش طیطوی نر جواب داد که سخن بجهت گوی و من از عهده قول خویش بیرون می آیم و انصاف خود از وکیل دریا می ستانم

در حال بنزدیک دیگر مرغان رفت و مقدمان هر صنف را فراهم آورد و حال باز گفت و در اثنای آن یاد کرد که اگر همگنان دست در دست ندهید و در تدارک این کار پشت در پشت نه ایستد وکیل دریا را جرات افزاید و هرگاه که این رسم مستمر گشت همگنان در سر این غفلت شوید مرغان جمله بنزدیک سیمرغ رفتند و صورت واقعه با او بگفتند و آینه فرا روی او داشتند که اگر در این انتقام جد ننماید بیش شاه مرغان نتواند بود سیمرغ اهتزاز نمود و قدم بنشاط در کار نهاد مرغان بمعونت و مظاهرت او قوی دل گشتند و عزیمت بر کین توختن مصمم گردانیدند وکیل دریا قوت سیمرغ و دیگر مرغان شناخته بود بضرورت بچگان طیطوی باز داد

و این افسانه بدان آوردم تا بدانی که هیچ دشمن را خوار نشاید داشت شنزبه گفتدر جنگ ابتدا نخواهم کرد اما از صیانت نفس چاره نیست دمنه گفت چون بنزدیک او روی علامات شر بینی که راست نشسته باشد و خویشتن را برافراشته و دم بر زمین می زند شنزبه گفت اگر این نشانها دیده شود حقیقت غدر از غبار شبهت بیرون آید

نصرالله منشی
 
۱۳۹۱

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و الثور » بخش ۳۷

 

... این گرد بلا را که تو انگیخته ای

بنگر ای نادان در وخامت عواقب حیلت خویش دمنه گفتعاقبت وخیم کدامستگفترنج نفس شیر و سمت نقض عهد و هلاک گاو و هدر شدن خون او و پریشانی جماعت لشکر و تفرقه کلمه سپاه و ظهور عجز تو در دعوی که برفق این کار بپردازی و بدین جای رسانید و نادان تر مردمان اوست که مخدوم را بی حاجت در کارزار افگند و خردمندان در حال قوت و استیلا و قدرت و استعلا از جنگ چون خرچنگ پس خزیده اند و از بیدار کردن فتنه و تعرض مخاطره و تحرز و تجنب واجب دیده اند که وزیر چون پادشاه را بر جنگ تحریض نماید در کاری در کاری که بصلح و رفق تدارک پذیرد برهان حمق و غباوت بنموده باشد و حجت ابلهی و خیانت سیرگواه کرده پوشیده نماند که رای در رتبت بر شجاعت مقدم است که کارهای شمشیر به رای بتوان گزارد و آنچه به رای دست دهد شمشیر دو اسپه در گرد آن نرسد چه هرکجا رای سست بود شجاعت مفید نباشد چنانکه ضعیف دل و رکیک رای را در محاورت زبان گنگ شود و فصاحت و چرب سخنی دست نگیرد و مرا همیشه اعجاب تو و مغرور بودن به رای خویش و مفتون گشتن بجاه این دنیای فریبنده که مانند خدعه غول و عشوه سرابست معلوم بود لکن در اظهار آن با تو تاملی کردم و منتطر می بودم که انتباهی یابی و ازخواب غفلت بیدار شوی و چون از حد بگذشت وقتست که از کمال نادانی و جهالت و حمق و ضلالت تو اندکی باز گویم و بعضی از معایب رای و مقابح فعل تو بر تو شمرم و آن از دریا قطره ای و از کوه ذره ای خواهد بود و گفته اند پادشاه را هیچ خطر چون وزیری نیست که قول او را بر فعل رجحان بود و گفتار برکردار مزیت دارد

و تو این مزاج داری و سخن تو بر هنر تو راجح است و شیر بحدیث تو فریفته شد و گویند که در قول بی عمل و منظر بی مخبر و مال بی خرد و دوستی بی وفا و علم بی صلاح و صدقه بی نیت و زندگانی بی امن و صحت فایده ای بیشتر نتواند بود و پادشاه اگر چه بذات خویش عادل و کم آزار باشد چون وزیر جایر و بدکرداری باشد منافع عدل و رافت او از رعایا برید گرداند چون آب خوش صافی که در وی نهنگ بینند هیچ آشناور اگر چه تشنه و محتاج گذشتن باشد نه دست بدان دراز یارد کردن نه پای دران نهاد ...

نصرالله منشی
 
۱۳۹۲

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الحمامة المطوقة و الجرذ والغراب والسلحفاة والظبی » بخش ۴

 

... موش گفت عادت اهل مکرمت اینست و عقیدت ارباب مودت بدین خصلت پسندیده و سیرت ستوده در موالات تو صافی تر گردد و ثقت دوستان بکرم عهد تو بیفزاید وانگاه بجد و رغبت بندهای ایشان مام ببرید و مطوقه و یارانش مطلق و ایمن بازگشتند چون زاغ دست گیری موش ببریدن بندها مشاهدت کرد در دوستی و مخالصت و برادری و مصادقت او رغبت نمود و با خود گفت من از آنچه کبوتران را افتاد ایمن نتوانم بود و نه از دوستی این چنین کار آمده مستغنی نزدیک سوراخ موش آمد و او را بانگ کرد پرسید که کیست گفت منم زاغ و حال تتبع کبوتران واطلاع برحسن عهد و فرط وفاداری او رد حق ایشان باز راند وانگاه گفت چون مرا کمال فتوت و وفور مروت تو معلوم گشت و بدانستم که ثمرت دوستی تو در حق کبوتران چگونه مهنا بود و ببرکات مصافات تو از چنان ورطه هایل برچه جمله خلاص یافتند همت بردوستی تو مقصور گردانیدم و آمدم تا شرط افتتاح اندران بجای آرم

موش گفت وجه مواصلت تاریک و طریق مصاحبت مسدود است و عاقلان قدم در طلب چیزی نهادن که بدست آمدن آن از همه وجوه متعذر باشد صواب نبینند تا جانب ایشان از وصمت جهل مصون ماند و خرد ایشان در چشم ارباب تجربت معیوب ننماید چه هرکه خواهد که کشتی بر خشکی راند و بر روی آب دریا اسب تازی کند بر خویشتن خندیده باشد زیرا که از سیرت خردمندان دور است گور کن در بحر و کشتی در بیابان داشتن

نصرالله منشی
 
۱۳۹۳

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الحمامة المطوقة و الجرذ والغراب والسلحفاة والظبی » بخش ۱۴

 

... و نگذشت بس روزگاری که حقارت نفس و انحطاط منزلت خویش در دل موشان بشناختمو توقیر و احترام و ایجاب و اکرام معهود نقصان فاحش پذیرفت و کار از درجت تبسط بحد تسلط رسیدو تحکمهای بی وجه در میان آمد و همان عادت بر سله جستن توقع نمودند چون دست نداد از متابعت و مشایعت من اعراض کردند و بایک دیگر گفتند کار او بود و سخت زود محتاج تعهد ما خواهد شد در جمله بترک من بگفتند و بدشمنان من پیوستند و روی بتقریر معایب من آوردند و در نقص نفس من داستانها ساختند و بیش ذکر من بخوبی بر زبان نراندند

و مثل مشهور است که من قل ماله هان علی اهله پس با خود گفتم هر که مال ندارد او را اهل و تبع و دوست و بذاذر و یار نباشد و اظهار مودت و متانت رای و رزانت رویت بی مال ممکن نگردد و بحکم این مقدمات می وان دانست که تهی دست اندک مال اگر خواهد که در طلب کاری ایستد درویشی او را بنشاند و هراینه از ادراک آرزو و طلب نهمت باز ماند چنانکه باران تابستان در اوادیها ناچیز گردد نه بآب دریا تواند رسید و نه بجویهای خرد تواند پیوست چه او را مددی نیست که بنهایت همت برساند و راست گفته اند که هرکه بذاذر ندارد غریب باشد ذکر او زود مدروس شود هرکه مالی ندارد از فایده رای و عقل بی بهره مانددر دنطا و آخرت بمرادی نرسد چه هرگاه که حاجتمند گشت جمع دوستانش چون بنات نعش پراگنند و افواج غم و اندوه چون پروین گرد آید و بنزدیک اقران و اقربا و کهتران خودخوار گردد

نه بذاذر بود بنرم و درشت ...

نصرالله منشی
 
۱۳۹۴

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الحمامة المطوقة و الجرذ والغراب والسلحفاة والظبی » بخش ۱۹ - به دام افتادن آهو

 

روزی زاغ و موش و باخه فراهم آمدند و ساعتی آهو را انتظار نمودند نیامد دل نگران شدند ,و چنانکه عادت مشفقانست تقسم خاطر آورد ,و اندیشه بهر چیز کشید موش و باخه زاغ را گفتند رنجی برگیرد و در حوالی ما بنگر تا آهو را اثری بینی زاغ تتبع کرد ,آهو را در بند دید ,بر فور باز آمد و یاران را اعلام داد زاغ و باخه موش را گفتند که در این حوادث جز بتو امید نتواند داشت ,که کار از دست ما بگذشت ,

دریاب که از دست تو هم در گذرد

موش بتگ ایستاد و بنزدیک آهو آمد و گفت ای بذاذر مشفق ,چگونه در این ورطه افتادی با چندان خرد و کیاست و ذکا و فطنت جواب داد که در مقابله تقدیر آسمانی که نه آن را توان دید و نه بحیلت هنگام آن را در توان یافت ,زیرکی چه سود دارد دراین میانه باخه برسید ,آهو را گفت که ای بذاذر ,آمدن تو اینجا بر من دشوارتر از این واقعه است , که اگر صیاد بما رسد و موش بندهای من بریده باشد بتنگ با او مسابقت توانم کردن ,و زاغ بپرد ,و موش در سوراخ گریزد ,و تو نه پای گریز داری و نه دست مقاومت ,این تجشم چرا نمودی باخه گفت چگونه نیامدمی و بچه تاویل توقف روا داشتمی ,و از آن زندگانی که در فراق دوستان گذرد چه لذت توان یافت و کدام خردمند آن را وزنی نهاده ست و از عمر شمرده ویکی از معونت بر خرسندی و آرامش نفس در نوایب دیدار برادران است و مفاوضت ایشان در آنچه بصبر و تسلی پیوندد و فراغ و رهایش را متضمن باشد ,که چون کسی در سخن هجر افتاد حریم دل او غم را مباح گردد و بصر و بصیرت نقصان پذیرد و رای و رویت بی منفعت ماند و در جمله متفکر مباش,که همین ساعت خلاص یابی و این عقده گشاده شود ودر همه احوال شکر واجب است ,که اگر زخمی رسیدی و بجان گزندی بودی تدارک آن در میدان وهم نگنجیدی ,و تلافی آن در نگارخانه هوش متصور ننمودی ...

... وشلت ید الایام ثمت تبت

و هرگاه که دست در شاخی زند بار دیگر در سر آید ,و مثلا سنگ راه در هر گام پای دام او باشد و آنگاه کدام مصیبت را بر فراق دوستان برابر توان کرد که سوز فراق اگر آتش در قعر دریا زند خاک ازو بر آرد ,و اگر دود بآسمان رساند رخسار سپید روز سیاه گردد

یهم اللیالی بعض ما انا مضمر ...

نصرالله منشی
 
۱۳۹۵

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب البوم و الغراب » بخش ۳

 

گفت در این کار تامل باید کرد و در فراز و نشیب و چپ و راست آن نیکو بنگریست که پادشاهان را به رای ناصحان آن اغراض حاصل آید که به عدت بسیار و لشکر انبوه ممکن نباشد و رای ملوک به مشاورت وزیران ناصح زیادت نور گیرد چنانکه آب دریا را به ممد جوی ها مادت حاصل آید

و بر خردمند اندازه قوت و زور خود و مقدار مکیدت و رای دشمن پوشیده نگردد و همیشه کارهای جانبین بر عقل عرضه می کند و در تقدیم و تاخیر آن به انصار و اعوان که امین و معتمد باشند رجوع می نماید چه هرکه به رای ناصحان مقبول سخن تمام هنر استظهار نجوید درنگی نیفتد تا آنچه از مساعدت بخت و موافقت سعادت بدو رسیده باشد ضایع و متفرق شود چه اقسام خیرات به دالت نسب و جمال نتوان یافت لکن به وسیلت عقل و شنودن نصایح ارباب تجربت و ممارست بدست آید ...

نصرالله منشی
 
۱۳۹۶

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب القرد و السلحفاة » بخش ۲

 

... در جمله ذکر پیری و ضعف کارداناه فاش شد و حشمت ملک و هیبت او نقصان فاحش پذیرفت از اقربای وی جوانی تازه در رسید که آثار سعادت در ناصیت وی ظاهر بود و مخایل اقبال و دولت در حرکات و سکنات وی پیدا و استحقاق وی به رتبت پادشاهی و منزلت جهان داری معلوم و استقلال وی تقدیم ابواب سیاست و تمهید اسباب ایالت را مقرر

و به دقایق حیلت گرد استمالت لشکر برآمد و نواخت و تالف و مراعات رعیت پیشه کرد تا دوستی او در ضمایر قرار گرفت و دلهای همه بر طاعت و متابعت او بیارامید پیر فرتوت را از میان کار بیرون آوردند و زمام ملک بدو سپرد بیچاره را به اضطرار جلا اختیار کرد و به طرفی از ساحل دریا کشید که آنچا بیشه ای انبوه بود و میوه بسیار و درختی انجیر بر آب مشرف بگزید و به قوتی که از ثمرات آن حاصل می آمد قانع گشت و توشه راه عقبی به توبت و انابت می ساخت و بضاعت آخرت به طاعت و عبادت مهیا می کرد

بار مایه گزین که برگذرد ...

نصرالله منشی
 
۱۳۹۷

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب القرد و السلحفاة » بخش ۳

 

... و با این همه اگر نه آنستی که ایزد تعالی بمودت و صحبت تو بر من منتی تازه گردانید و موهبت محبت تو در چنین غربتی ارزانی داشت مرا از چنگال قراق که بیرون آوردی و از دست مشقت هجران که بستدی پس بدین مقدمات حق تو بیشتر است و لطف تو در حق من فراوان تر بدین موونت وتکلف محتاج نیستی که در میان اهل مروت صفای عقیدت معتبر است و هرچه ازان بگذرد وزنی نیارد که انواع جانوران بی سابقه معرفت با هم نشین در طعام و شراب موافقت می نمایند و چون ازان بپرداختند از یک دیگر فارغ آیند و باز دوستان را اگرچه بعد المشرقین اتفاق افتد سلوت ایشان جز بیاد یک دیگر صورت نبندد و راحت ایشان جز به خیال یک دیگر ممکن نگردد در یوبه وصال خوش می باشند و برامید خیال بخواب می گرایند

و اختلاف دزدان بخانها از وجه دوستی و مقاربت نیست اما برای غرضی چندان رنج برگیرند وگاه و بیگاه تجشم واجب دارند وآن کس که داربازی کند اگر دوستان دران نشناسند از سعی باطل احتراز صواب بینند اگرخواهی که بزیارت اهل تو آیم و دران مبادرت متعین شمرم می دان که حدیث گذشتن من از دریا متعذر است

نصرالله منشی
 
۱۳۹۸

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و ابن آوی » بخش ۸

 

... وتو می دانی که در مدت خدمت تو و پیش ازان گوشت نخورده ست مسارعت در توقف دار تا صحت این حدیث روشن گردد که چشم و گوش بظن و تخمین بسیار حکمهای خطا کند چنانکه کسی در تاریکی شب یراعه ای بیند پندارد که آتش است و بر وی مشتبه گردد چون در دست گرفت مقرر شود که باد پیموده ست و پیش از تیقن در حکم تعجیل کرده و حسد جاهل از عالم و بدکردار از نیکو فعل و بددل از شجاع مشهور است

و غالب ظن آنست که قاصدانآن گوشت در منزل شگال نهاده باشند و این قدر در جنب کید حاسدان و مکر دشمنان اندک نماید و محاسدت اهل بغی پوشیده نیست خاصه جایی که اغراض معتبر در میان آمد و مرغ در اوج هوا و ماهی در قعر دریا وسباع در صحن دشت از قصد بدسگالان ایمن نتواند بود و شکره اگر صیدی کند هم آن مرغان که در پرواز از وی بلندتر باشند و هم آن که از وی پستتر باشند در آن قدر گرد مغالبت و مجاذبت برآیند و سگان برای استخوانی که در راه یابند با یک دیگر همین معاملت بکنند و خدمتگاران تو در منزلهایی که کم از رتبت شگال است حسد را می دارند اگر در آن درجه منظور مناقشتی رود بدیع نیاید در این کار تاملی شافی فرمای و تدارک آن از نوعی اندیش که لایق بزرگی تو باشد که چون حقیقت حال شناخته گشت کشتن او بس تعذری ندارد

نصرالله منشی
 
۱۳۹۹

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و ابن آوی » بخش ۱۲

 

... خل سبیل من وهی سقاوه

و یک سخن بخواهم گفت اگر رای ملک استماع آن صواب بیند که سزاوارتر کس بقبول حجت و سماع مظلمت ملوک و حکام اند و ملک اگر در این حادثه بر من رحمت فرمود واعتمادی تازه گردانید از وجه تفضلی بود که آن را نعمتی وصنیعتی توان خواند اما بدین تعجیل که رفت من در مکارم او بدگمان گشتم و از عواطف ملکانه نومید شد چه سوابق تربیت خویش و سوالف خدمت مرا بیهوده در معرض تضییع و حیز ابطال آورد بتهمتی حقیر که اگر ثابت شدی هم خطری نداشت و مخدوم چنان باید که بسطت دل او چون دریا بی نهایت و مرکز حلم او چون کوه باثبات باشد نه سعایت این را در موج تواند آورد نه فورت خشم آن در حرکت

نصرالله منشی
 
۱۴۰۰

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الملک و البراهمة » بخش ۴

 

... باطل گرداند و فواید مناصحت و آثار کفایت ایشان از ملک من منقطع شود رونق کارها و نظام مهمات چگونه صورت بندد و بی پیل سپید که شخص او چو خرمن ماه خرم و تابان و چون هیکل چرخ آراسته و گردان است مهد او هم کاخی دل گشای و منظری نزه است و هم قلعتی حصین و پناهی منیع

پیش دشمن چگونه روم و آن دو پیل دیگر که صاعقه صنعت ابر صورت باد حرکتند دو خرطوم ایشان چون اژدها که از بالای کوه معلق باشد و مانند نهنگ که از میان دریا خویشتن درآویزد در حمله چون گردباد مردم ربایند و در جنگ بسان سیل دمان خصم را فروگیرند و در روز نورد بینی

دندان یکی سخت شده در دل مرطخ ...

نصرالله منشی
 
 
۱
۶۸
۶۹
۷۰
۷۱
۷۲
۳۷۳