... در بن طور هو ت کرده وطن

بر سر اسب لات کرده سوار

هفت هیکل نوشته بر تو عیان ...

... ز سهم آتش این سینهای تیرانداز

تو اسب عمر پی مال کرده تیز و بدان

که مال در ده و گیرست و عمر در تگ و تاز ...

... بس خرابی که در عمارت تست

خود نمایی به اسب و جامه مکن

گوش بر اهل سوق و عامه مکن ...

... خرقه پوشد ز پوست در بلعام

به وفا سگ چو ز اسب شد ممتاز

گشت در روی او بلند آواز ...

... که به دوشش کشید نتوانی

تیغ بی اسب نیک و بازوی گرد

به سر دشمنان نشاید برد ...

... زین یکی را به مخلصی برسان

چون تو اسب و شتر بهم رانی

به گل و گوچو گاو درمانی ...

... گه نوازی و گاه رنجانی

آوری اسب قربت اندر زین

به اجابت شود دعات قرین

بر نطع تو اسب شیرکاری گردد

فرزین تو پیل کارزاری گردد ...

... کز نور تو شب رهی بده میداند

سیب ذقنت متاز گو اسب جمال

کان بازی را رخ تو به میداند

... تا کی ز برای زر و سیم دنیا

بر اسب نشینی به در شاه روی

... از هبوب صرصر نکبت زبن برکنده باد

شهسوار همتش در زیر ران اسب مراد

بر سر میدان رفعت تا ابد زنده باد ...

... همچو شمشیر اجل بیخ امل برنده باد

شهسوار همتش در زیر ران اسب مراد

بر سر میدان دولت تا ابد تا زنده باد ...

... آن شهسوار عرصه مردی که در نبرد

بر اسب پیلتن چو شود روز کین سوار

رمحش سواد دیده رباید ز چشم مور ...

... کانرا ز ثابتات فروزنده شد شرار

بر اسب پیلتن خرد او را چو دید گفت

بر شیر آسمان شه سیاره شد سوار ...

... چون رام اوست توسن افلاک بعد ازین

اسب مراد بر شه سیاره گو بتاز

ایخسروی که گر نه ز انوار رأی تو ...

... به تعبیرش فلک گوید زهی نادان زهی احمق

بر اسب پیلتن روزی که رخ سوی مصاف آرد

بفرزین بند تدبیرش بگیرد شاهرا بیدق ...

... در حق من تواتر بر و نوال شاه

نی نی چو من پیاده ز اسب مراد خویش

فرزین صفت چگونه رسد در وصال شاه ...

... شدست دری اکلیل آسمان میخی

که داد بر سم اسب خدایگان بوسه

زهی جناب تو در رفعت آنچنانک فلک ...

... سوی جناب خود ننمودی بلطف راه

همچون منی پیاده ز اسب مراد خویش

فرزین صفت چگونه شدی همنشین شاه ...

... روز رزم اعدا پیاده رخ چو فرزین مینهند

سوی هر گوشه ز پیش پیل پیکر اسب شاه

شاه چون گیرد عنان و بندگانش در رکاب ...