گنجور

 
۱۳۲۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۲- سورة یوسف- مکیة » ۲ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی إذ قالوا لیوسف و أخوه أحب إلی أبینا منا الآیة برادران یوسف خواستند که قاعده دولت یوسفی را منهدم کنند و سپاه عصمت را در حق وی منهزم گردانند و بر کشیده عنایت را بدست مکر خود بر خاک مذلت افکنند نتوانستند و با قضاء رانده و حکم رفته برنیامدند و قد قیل اطول الناس حزنا و کثرهم غیظا من اراد تأخیر من قدمه الله او تقدیم من اخره الله حلق یعقوب را در حلقه دام محبت یوسف آویخته دیدند هر گاه که نزدیک پدر در آمدند او را دیدند نشسته و آن بهار شکفته و ماه دو هفته را پیش خود نشانده و نطع وصال در خیمه جمال وی گسترده ایشان چنان همی دیدند و از کینه و عداوت بر خود همی بیچیدند با یکدیگر گفتند لیوسف و أخوه أحب إلی أبینا منا و نحن عصبة إن أبانا لفی ضلال مبین پدر ما باین اختیار که کرده که یکی را بده برگزیده از راه صواب دور است اکنون تدبیر آنست که او را از چشم پدر غایب گردانیم که هر چه چشم نه بیند دل نخواهد تا یکبارگی دل بر ما نهد و با ما پردازد و این مایه ندانستند که هر که همه جوید از همه درماند من طلب الکل فانه الکل اقبال یعقوب بخود بکلیت می خواستند بآن نرسیدند و بجای اقبال اعراض دیدند چنان که رب العزه گفت و تولی عنهم آن گه از سر آن کینه و عداوت از روی تلبیس بر پدر باز شدند و از مکر این آواز دادند که أرسله معنا غدا یرتع و یلعب هیچ دستوری هست ای پدر که این روشنایی چشم یعقوبی را و واسطه عقد خوبی را فردا با ما بصحرا فرستی تا یک ساعت تماشا کنیم از حضرت پدر اجازت یافتند نه بمراد خویش بل بمراد یوسف که یوسف کودک بود و حدیث نزهت و تماشا بگوش وی رسیده از پدر درخواست تا او را با ایشان بفرستد پدر از بهر دل وی دستوری داد که محب همه مراد محبوب جوید و رنج خود بر حظ وی بگزیند چون پدر دستوری داد آن عزیز مکرم را و آن غزال مدلل از کنار پدر بناز بیرون بردند چون بصحرا رسیدند دهره زهر از نیام دهر بر کشیدند و آن چهره چون خورشید و ماه را در چاه انداختند و جگر یعقوب را بر فراق آن بدر منیر بسوختند مرغان عالم بخفتندی و ماهیان دریا بغنودندی و ددان بیابان بشب آرام گرفتندی و آن پیر پیغامبر پس از آن آرام نگرفتی و براحت نغنودی

همه شب مردمان در خواب من بیدار چون باشم ...

میبدی
 
۱۳۲۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۲- سورة یوسف- مکیة » ۹ - النوبة الثانیة

 

... قال الحسن و الله ما امسی علی ظهر الارض من عالم الا و فوقه من هو اعلم منه حتی ینتهی العلم الی الله عز و جل الذی علمه منه بدأ و الیه یعود و عن محمد بن کعب القرظی ان علی بن ابی طالب ع قضی بقضیة فقال رجل من ناحیة المسجد یا امیر المؤمنین لیس القضاء کما قضیت قال فکیف هو قال هو کذا و کذا قال صدقت و اخطأت

و فوق کل ذی علم علیم معنی آیت آنست که برداریم درجات آن کس که خواهیم بعلم زبر هر عالمی عالمی تا آن گاه که نهایت علم با خدای تعالی ماند عز ذکره که علم همه خلق آسمان و زمین در علم وی کم از قطره ایست در دریا

قالوا إن یسرق بنیامین فقد سرق أخ له من قبل یعنی یوسف ای له عرق فی السرقة من اخیه نزع فی الشبه الیه عکرمه گفت رب العزه یوسف را عقوبت کرد باین کلمات که بر زبان برادران وی براند در مقابله آنچ یوسف گفت بایشان که انکم لسارقون ...

میبدی
 
۱۳۲۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۳- سورة الرعد- مکیة » ۱ - النوبة الثانیة

 

... فقال عز من قایل الله الذی رفع السماوات ای من وضعها من جانب العلو بغیر عمد جمع عماد و قیل جمع عمود تقول العرب عمود البیت و عماد البیت و جمعها عمد بفتحتین کادم و اهب و یجمع العمود علی عمد ایضا کرسول و رسل ترونها الضمیر یعود الی السماوات ای ترونها کذلک فلا حاجة الی بیان و قیل یعود الی العمد و فیه قولان احدهما لها عمد غیر مرییة و هی قدرة الله سبحانه و قیل هی جبل قاف و السماء مثل القبة اطرافها علی ذلک الجبل و ذلک الجبل محیط بالدنیا مخلوق من زبر جدة خضراء و ان خضرة السماء من جبل قاف این آیت جواب سؤال مشرکانست که از رسول خدا ص پرسیدند که آن خداوند که معبود تو است فعل و صنع وی چیست و در قرآن مثل این آیت بجواب ایشان صد و هشتاد آیت است و المعنی خلق الله السماوات فی الهواء من غیر اساس و غیر اعمدة و بناء الخلق لا یثبت الا باساس و اعمدة لیعتبروا و یعرفوا قدرة الله تعالی ثم استوی علی العرش الاستواء فی العربیة ضد الاعوجاج و الاستیفاز و قد سبق بیانه و سخر الشمس و القمر معنی السخرة ان یکون مقهورا مدبرا لا یملک لنفسه ما یخلصه من القهر می گوید آفتاب و ماه را روان و فرمانبردار کردیم تا همی روند در مجاری خویش و همی برند درجات و منازل نام زد کرده خویش که بآن در نگذرند تا شما بر رفت ایشان سال و ماه و روزگار همی دانید و حساب معاملات همی کنید اینست معنی کل یجری لأجل مسمی بیک قول و بقول دیگر کل یجری لاجل مسمی ای کل واحد منهما یجری الی وقت معلوم و هو فناء الدنیا و قیام الساعة التی عندها تکور الشمس و یخسف القمر و تنکدر النجوم یدبر الأمر یقضیه وحده و قیل یبعث الملایکة بالوحی و الرزق یفصل الآیات یبین الآیات الدالة علی وحدانیته و قیل یبین آیات القرآن لعلکم بلقاء ربکم توقنون کی تتفکروا یا اهل مکة فتعرفوا قدرته علی البعث و الاعادة

و هو الذی مد الأرض ای بسطها من تحت الکعبة لیثبت علیها اقدام الخلق این آیت دلیلست که شکل زمین بسیط است نه بر مثال کره رب العزه از زیر کعبه پهن باز کشید بر یک طبقه آن گه شکافته کرد آن را و هفت طبقه ساخت فذلک قوله کانتا رتقا ففتقناهما پس رب العالمین فریشته ای فرستاد از زیر عرش تا بزیر این طبقه های زمین در شد و آن را بر دوش خود گرفت یک دست آن فریشته سوی مشرق دیگر دست سوی مغرب و هر دو طرف زمین بدو دست خود استوار بگرفته فریشته در نگرست قدم خود دید بر هوا معلق ایستاده و بهیچ قرارگاه نرسیده تا رب العزه از فردوس گاوی فرستاد که وی را چهل هزار سیر و است و چهل هزار قایمه و برزه آن گاو قرارگاه قدم فریشته ساخت و می گویند سروهای گاو از اقطار زمین در گذشته است و هر دو بینی گاو روی ببحر دارد و هو یتنفس کل یوم نفسا فاذا تنفس مد البحر و اذا مد نفسه جزر و آن گاو قدم بر هیچ قرارگاه نداشت چنانک فریشته نداشت تا رب العزه زیر وی صخره ای آفرید سبز برنگ یاقوت چندانک هفت آسمان و هفت زمین تا قدم گاو بر آن صخره قرار گرفت و هی الصخرة التی قال لقمان لابنه یا بنی إنها إن تک مثقال حبة من خردل فتکن فی صخرة و آن گه صخره بر هوا بود آن را مستقری نه تا رب العزه ماهی بیافرید از آن صخره بزرگتر و عظیم تر فوضع الصخرة علی ظهره و سایر جسده خال و گفته اند که ماهی بر دریاست و دریا بر باد و باد بر قدرت حق

وهب منبه گفت رب العالمین باد را بیافرید و آن را در زمین دوم محبوس کرد اکنون بادهای مختلف از آنجا بیرون می آید و چنانک الله خواهد در عالم می گرداند کما قال عز و جل و تصریف الریاح و در زمین سوم خلقی آفریده که رویهای ایشان چون روی آدمیانست اما دهنهاشان چون دهنهای سگان دستهاشان چون دست آدمی و پایهاشان چون پای گاو و گوش چون گوش گاو و موی چون پشم میش بر تن ایشان هیچ جامه نه و کار ایشان جز عبادت الله تعالی نه لا یعصون الله طرفة عین لیلنا نهارهم و نهارنا لیلهم و زمین چهارم معدن سنگ کبریت است اعدها الله تعالی لاهل النار تسخن بها جهنم قال النبی ص و الذی نفسی بیده ان فیها لاودیة من کبریت لو ارسل فیها الجبال الرواسی لماعت ...

میبدی
 
۱۳۲۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۳- سورة الرعد- مکیة » ۲ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی الله یعلم ما تحمل کل أنثی احاط الحق سبحانه بالمعلومات علما و امضی بالکاینات حکما فلا معلوم یعزب عن علمه و لا مخلوق یخرج عن حکمه تعالی قدره عن سمات النقص و تقدس و صفه عن صفات العیب ثنایی است که الله تعالی بر خود می کند جل ثناؤه و عز کبریاؤه خود را خود می ستاید که وی تواند که خود را ستاید و ثناء وی است که وی را شاید از آب و خاک چه آید و ثناء آب و خاک تا کجا رسد و اگر چند بکوشد بسزا و قدر الله تعالی کی رسد عقل بفرساید و هم بگدازد و بمبادی اشراق جلال وی نرسد او که وی را ستاید دریا می پالاید و چراغست که در روز می افروزد پیداست که چراغ در نور روز چه افزاید

وصف تو چه جای حکمت اندیشانست ...

میبدی
 
۱۳۲۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة » ۳ - النوبة الاولى

 

... أ لم تر نبینی کیف ضرب الله مثلا که الله مثل که زد چون زد کلمة طیبة سخنی خوش پاک کشجرة طیبة چون درختی خوش پاک أصلها ثابت بیخ آن استوار و محکم و فرعها فی السماء ۲۴ و شاخ آن در بالا

تؤتی أکلها می دهد بر خویش کل حین هر هنگامی بإذن ربها بخواست خداوند خویش و یضرب الله الأمثال للناس و مثلها می زند الله مردمان را لعلهم یتذکرون ۲۵ تا مگر به دریابند

و مثل کلمة خبیثة و مثل سخنی ناراست ناپاک کشجرة خبیثة چون درختیست ناخوش ناشیرین اجتثت من فوق الأرض فرا جنبانیدند و درودند از سرزمین ما لها من قرار ۲۶ آن را در زمین بیخ و آرام نه یثبت الله الذین آمنوا استوار می دارد و محکم الله گرویدگان را بالقول الثابت بآن سخن راست درست محکم فی الحیاة الدنیا هم درین جهان و فی الآخرة و هم در آن جهان و یضل الله الظالمین و در گمراهی می دارد الله ناگرویدگان را و یفعل الله ما یشاء ۲۷ و آن کند الله که خود خواهد ...

... قل لعبادی الذین آمنوا گوی بندگان گرویده مرا یقیموا الصلاة تا نماز بهنگام بپای دارند و ینفقوا مما رزقناهم سرا و علانیة و نفقه کنند از آنچ ایشان را روزی دادیم نهان و آشکارا من قبل أن یأتی یوم پیش از آنک روزی آید لا بیع فیه و لا خلال ۲۱ که در آن روز نه باز فروختن بود و نه میان ایشان دوستی

الله الذی خلق السماوات و الأرض الله آن کس است که بیافرید هفت آسمان و هفت زمین و أنزل من السماء ماء و فرو فرستاد از آسمان آبی فأخرج به من الثمرات تا بیرون آورد بآن آب همه میوه ها رزقا لکم روزی شما را و سخر لکم الفلک و روان کرد شما را کشتیها لتجری فی البحر بأمره تا می رود در دریا بفرمان او و سخر لکم الأنهار ۳۲ و جویهای آب روان کرد شما را

و سخر لکم الشمس و القمر دایبین و روان کرد و تابان شما را آفتاب و ماه رنجور پیوسته رو و سخر لکم اللیل و النهار ۳۳ و روان کرد شما را شبانروز ...

میبدی
 
۱۳۲۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة » ۴ - النوبة الثانیة

 

... قرأ الکسایی لتزول بفتح اللام الاولی و ضم الثانیة و المعنی و ان کان مکرهم یبلغ فی الکید الی ازالة الجبال فان الله عز و جل ینصر دینه و مکرهم عنده لا یخفی علیه می گوید اگر کید و مکر ایشان از عظیمی که بود بجایی رسد که کوه از جای ببرد ایشان در آن سود نکنند و بکار نیاید ایشان را قومی گفتند این مکر نمرود است که کوه از آن مکر وی بجنبید

و بیان این قصه آنست که علی بن ابی طالب ع و جماعتی گفتند که نمرود جبار گفت اگر آنچ ابراهیم می گوید حقست و راست پس من ننشینم تا آن گه که بدانم که در آسمان کیست و چیست بفرمود تا چهار بچه کرکس را بگوشت بپروردند تا بزرگ شدند آن گه تابوتی ساخت و خود با دیگری در آن نشست و تابوت در پایهای نسور بست و بالای تابوت عصایی فرو زد بر سر آن پاره ای گوشت آویخته آن گه ایشان را فرا گذاشت تا بر پریدند بطمع آن گوشت و آن تابوت را دو در ساخته بود یکی سوی بالا و یکی سوی زیر چون نیک بر هوا پرواز کرده بودند نمرود صاحب خویش را گفت افتح الباب الاعلی و انظر الی السماء هل قربنا منها این در که سوی بالاست بگشای تا خود کجا رسیدیم در بگشاد آسمان را بهییة خود دید چنانک بود آن گه گفت افتح الباب الاسفل فانظر الی الارض کیف تراها آن در که سوی زمین است بگشای تا خود چونست بگشاد و گفت زمین را همچون میان دریا می بینم و کوه ها چون دخان درها فرو افکندند تا از آن برتر پریدند باز دیگر باره بفرمود تا در بگشاد بنگرست آسمان هم چنان بهییة خود دید و در زیر نگرست گفت از زمین سیاهی می بینم هیچ آثار و اطلال پیدا نه و آن گه از بالا ندا آمد ایها الطاغیة انی ترید ای گمراه بی حاصل چه میخواهی و کجا می روی عکرمه گوید آن غلام که با وی بود تیر و کمان داشت یک تیر سوی هوا انداخت ماهیی از آن دریا که بر هواست تن خویش فدا کرد درخواست تا آن تیر بخون وی آلوده کنند آن تیر آلوده بخون آن ماهی بتابوت باز آمد نمرود گفت کفیت شغل اله السماء پس فرمود آن غلام خویش را تا آن عصا از سوی هوا با سوی زیرین گردانید تا آن مرغان بطمع گوشت قصد زیر کردند و تابوت بزمین باز آوردند این بود تدبیر و مکر نمرود و کوه های زمین از پریدن آن مرغان و بردن و آوردن آن تابوت پنداشتند که فزع قیامت و رستاخیزست از جای خود بجنبیدند اینست که رب العالمین گفت و إن کان مکرهم لتزول منه الجبال آن مکر و کید و تدبیر مشرکان اگر چند بتدبیر و مکر نمرود رسد که از آن کوه ها بجنبد ایشان را سود ندارد و بکار نیاید

فلا تحسبن الله یا محمد مخلف وعده رسله ما وعدهم من النصر و الفتح لاولیایه و الهلاک لاعدایه إن الله عزیز منیع ذو انتقام من الکفار یجازیهم بما کان سیآتهم

یوم تبدل الأرض العامل فی یوم قوله ذو انتقام ای هو ذو انتقام فی ذلک الیوم تبدل الأرض غیر الأرض مفسران اینجا دو قول گفته اند یکی آنست که این تبدیل تغییر صورتست نه تبدیل عین جوهر زمین و دأب زمین همان است اما صورت و صفت وی بگردد که این نشیب و فراز و کوه و دریا و انهار و اشجار همه بردارند تا زمینی شود ملساء هامونی یک رنگ قاعا صفصفا لا تری فیها عوجا و لا أمتا و همچنین جوهر آسمان بر جای بود اما صفت وی بگردد که ستارگان فرو ریزند و آفتاب و ماه را روشنایی ببرند گهی چون دردی زیت بود چنانک گفت یوم تکون السماء کالمهل گهی گلگون و سرخ رنگ شکافته چنانک گفت فإذا انشقت السماء فکانت وردة کالدهان قول دیگر آنست که این تبدیل عین است نه تبدیل صورت این زمین و آسمان که هست عین آن بردارند و زمینی و آسمانی دیگر بجای آن نهند

ابن مسعود گفت و جماعتی مفسران تبدل ارضا بیضاء کانها فضة لم یسفک فیها دم و لم تعمل علیها خطییة سعید جبیر گفت و محمد بن کعب هی ارض من خبز یعنی تبدل خبزة بیضاء یأکل منها المؤمنون من تحت اقدامهم و فی ذلک ما روی ابو سعید الخدری عن النبی ص قال تکون الارض یوم القیامة خبزة واحدة یکفاها الجبار بیده کما یکفاه احدکم خبزته فی السفرة نزلا لاهل الجنة ...

میبدی
 
۱۳۲۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۵- سورة الحجر- مکیة » ۲ - النوبة الثالثة

 

... پیر طریقت گفت الهی از جود تو هر مفلسی را نصیبی است از کرم تو هر دردمندی را طبیبی است از سعت رحمت تو هر کسی را بهره ایست از بسیاری صوب بر تو هر نیازمندی را قطره ایست بر سر هر مؤمن از تو تاجیست در دل هر محب از تو سراجیست هر شیفته ای را با تو سر و کاریست هر منتظری را آخر روزی شرابی و دیداریست

و أرسلنا الریاح لواقح بوقت ربیع که نظر حق بدنیا رسد و عالم بنازد باد لواقح فرو گشایند بندهای بسته بر گشایند عروق اشجار را دهن باز کنند تا شاخه های آن از راه عروق آب کشد و میوه لطیف آرد همچنین رب العزه بنظر مهر و محبت بدل بنده مؤمن نگرد باد عنایت فرو گشاید راه سمع و طاعت بوی بر گشاید تا شایسته قبول موعظت گردد بتوبه و انابت بحق باز گردد راغب در خدمت مشغول بعبادت مداوم بر ذکر حق مواظب بر قهر نفس در گوش نداء بر پیوسته شکوفه امید رسته میوه طمع بر شاخ فضل بسته اینت آثار باد عنایت اینت روایح نسیم کرامت یقول الله تعالی و أرسلنا الریاح لواقح اذا هبت ریاح الکرم علی اسرار العارفین اعتقهم من هواجس انفسهم و رعونات طبایعهم و فساد اهوایهم و مراداتهم و یظهر فی القلوب نتایج الکرم و هو الاعتصام بالله و الاعتماد علیه و الانقطاع عما سواه نشان سعادت بنده آنست که از مهب توفیق ناگاه باد عنایت در آید ابر معاملت فراهم آرد پس آن ابر بدریای عین یقین فرو شود آب ندامت بر گیرد برق ذکر بدرخشد رعد ارادت بنالد باران فکرت ببارد صحراء دل از آن باران زنده گردد فذلک قوله یحی الأرض بعد موتها بنده بهمگی بحق باز گردد با نفسی مرده در خود دلی زنده بحق زبانی گشاده بذکر جانی زنده بمهر

لیس فی القلب و الفؤاد جمیعا ...

... و لقد علمنا المستقدمین منکم الآیة المستقدمون المسارعون فی الخیرات و المستأخرون المتکاسلون عن الخیرات و یقال معناه عرفنا الراغبین فینا و المعرضین عنا

و لقد خلقنا الإنسان من صلصال الآیة روی ان ابن عمر کان یتخذ المجالس فقال کعب لرجل من جلسایه سل ابن عمر من ما ذا خلق الله آدم فقال ابن عمر خلق الله آدم من خمسة اشیاء من الطین و الماء و النار و النور و الریح فلما اجاب ابن عمر قال کعب جالسوه فانه رجل عالم مفهوم خبر آنست که رب العالمین آدم را که بیافرید از پنج چیز آفرید از گل و آب و آتش و نور و باد حکمت در این آنست که رب العزه هر چه آفرید از خلق خویش از یک جنس آفرید فریشتگان را از نور آفرید و جان را از نار آفرید و هما نور العزة و نار العزة و من ها هنا اقسم ابلیس بالعزة لانه خلق من نار العزة و الملایکة من نور العزة و مرغان را از باد آفرید و دواب و حشرات زمین را از خاک آفرید و خلق دریا را از آب آفرید هر یکی را از جنسی مفرد آفرید و آدم را از جمله این اجناس آفرید تکریم و تشریف وی را تا بر همه خلق عالم فضل دارد همه او را مسخراند و او بر همه مسلط اینست که رب العالمین گفت و لقد کرمنا بنی آدم الی قوله و فضلناهم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا

میبدی
 
۱۳۲۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۶- سورة النحل- مکیه‏ » ۲ - النوبة الاولى

 

... ینبت لکم به الزرع می رویانیم شما را با آن آب کشت زار و الزیتون و النخیل و الأعناب و زیتون و خرما و انگور و من کل الثمرات و از هر میوه ای إن فی ذلک لآیة در آن نشانیست یکتایی آفریدگار را لقوم یتفکرون ۱۱ قومی را که در اندیشند

و سخر لکم اللیل و النهار و شما را روان کرد آمد شد آن شب و روز و الشمس و القمر و آفتاب و ماه و النجوم مسخرات بأمره و ستارگان روان کرد بفرمان او إن فی ذلک لآیات در آن نشانهایی است آشکارا یکتایی آفریدگار را لقوم یعقلون ۱۲ قومی را که دریابند

و ما ذرأ لکم فی الأرض و هر چیز که بیافرید شما را در زمین مختلفا ألوانه جدا جدا رنگهای آن إن فی ذلک لآیة در آن نشانی است یکتایی آفریدگار را لقوم یذکرون ۱۳ قومی را که دریابند و پند پذیرند

و هو الذی سخر البحر و او آنست که دریا را نرم کرد لتأکلوا منه لحما طریا تا از آن می خورید گوشتی تازه و تستخرجوا منه حلیة و بیرون آرید از آن مروارید تلبسونها تا می پوشید آن را و تری الفلک مواخر فیه و کشتیها می بینید در آن روان و آب بران و لتبتغوا من فضله و تا از اقلیم باقلیم از فضل می جویید و لعلکم تشکرون ۱۴ تا مگر سپاس دارید و آزادی کنید

و ألقی فی الأرض رواسی و در افکند در زمین کوه های بلند أن تمید بکم تا بنگرداند شما را و بنجنبد زمین و شما بر آن و أنهارا و سبلا و جویها روان کرد و راهها ساخت شما را لعلکم تهتدون ۱۵ تا شما راه می برید ...

میبدی
 
۱۳۲۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۱ - النوبة الثانیة

 

... پس از آن جبرییل مرا بآسمان ششم برد موسی را دیدم سلام کردم و جواب شنیدم چون بوی بر گذشتم موسی بگریست گفتند ای موسی ترا چه گریانید گفت ابکی لان غلاما بعث بعدی یدخل الجنة من امته اکثر ممن یدخلها من امتی

گفتا در آسمان ششم خانه ای دیدم که آن را بیت العزه می گفتند جای دبیران و نویسندگان ایشان که قرآن از جبرییل بتلقین می گرفتند و می نبشتند و رب العزه ایشان را می گوید بأیدی سفرة کرام بررة پس از آن مرا بآسمان هفتم برد و از بسیاری فریشته که در آسمان هفتم دیدم یک قدم جای ندیدم که نه فریشته ای بر وی ایستاده یا در رکوع و یا در سجود و ابراهیم خلیل را دیدم بر وی سلام کردم جواب داد و گفت مرحبا بالابن الصالح و النبی الصالح و قال لی مر امتک فلیکثروا من غراس الجنة فان تربتها طیبة و ارضها واسعة فقلت له و ما غراس الجنة قال لا حول و لا قوة الا بالله پس مصطفی ص این آیت بر خواند إن أولی الناس بإبراهیم للذین اتبعوه و هذا النبی و در آسمان هفتم بیت المعمور دیدم رفتم در آنجا و نماز کردم و در پیش وی دریایی بود فریشتگان جوق جوق در آن دریا می شدند و بیرون می آمدند و خویشتن را می افشاندند و از هر قطره ای رب العزه فریشته ای می آفرید که بیت المعمور را طواف می کرد

بروایتی دیگر جبرییل گفت هذا البیت المعمور یدخله کل یوم سبعون الف ملک اذا خرجوا منه لم یعودوا فیه ابدا و در آسمان هفتم فریشته ای را دیدم بر کرسی نشسته و مانند طشتی در پیش نهاده و در دست وی لوحی بود نبشته از نور در آن می نگرید و هیچ براست و چپ نمی نگرید همچون کسی اندیشناک اندوهگین گفتم این کیست ای جبرییل گفت ملک الموت یا محمد چنانک می بینی پیوسته در کارست که دایم در قبض ارواح است مصطفی ص گفت ای جبرییل هر که می میرد در وی نگرد گفت آری گفت پس از مرگ بزرگ کاریست و صعب داهیه ای جبرییل گفت ای محمد آنچ بعد از مرگ بود بزرگتر است و صعب تر پس جبرییل فرا پیش وی شد و گفت هذا محمد نبی الرحمة و رسول العرب پس بر وی سلام کردم و جواب شنیدم و از وی نواخت و کرامت دیدم گفت ای محمد ترا بشارت باد که همه خیر و نیکی در امت تو می بینم رسول ص گفتالحمد لله المنان بالنعم آن گه گفتم این چه لوح است که داری و در آن می نگری گفت آجال خلایق در آن نبشته و تفصیل داده که در آن می نگرم هر کرا اجل رسیده قبض روح وی میکنم رسول گفت سبحان الله چون توانی قبض ارواح خلایق زمین و ازین مقام خویش حرکت نمی کنی گفت آری این طشت که در پیش من می بینی بر مثال دنیا است و جمله خلایق زمین در پیش دیده من اند همه را می بینم و دست من بهمه می رسد چنانک خواستم قبض ارواح میکنم ...

... گفتا بیک طرفة العین آن فریشته مرا ازین پرده بآن پرده دیگر برد مسافت پانصد ساله راه هم چنان آواز داد که منم پرده دار نخستین و محمد با من فریشته ای از درون پرده دوم آواز داد که الله اکبر و دست از زیر پرده بیرون کرد و مرا در درون گرفت و مرا بیک طرفة العین بپرده سوم رسانید پانصد ساله راه و هم برین نسق مرا می بردند تا هفتاد پرده باز بریدم پهنای هر پرده ای پانصد ساله راه و میان دو پرده پانصد ساله راه گفته اند که آن پرده ها از نور و ظلمت است و آب و برف و گفته اند مرواریدست و پروانه زر بعضی از آن و بیک قول جبرییل با وی بود تا این پرده ها باز گذاشت آن گه رفرفی سبز دیدم که از بالا فرو گذاشته نور روشنایی وی بر نور آفتاب غلبه کرده جبرییل مرا بر گرفت و بر آن رفرف نشاند قال فلم یزل یرفعنی و یخفضنی حتی انتهیت الی عرش ربی عز و جل فبینا انظر الی العرش و الی اللوح المحفوظ و الی حملة العرش و العجایب

مصطفی ص چون بدین مقام رسید اقبال درگاه عزت دید نواخت ثم دنا فتدلی بر وی آشکارا گشت دید آنچ دید و شنید آنچ شنید نفس مصطفی ص مقام قربت دید ضمیر او حالت مکاشفت یافت دل او سلوت مشاهدت دید جان او حلاوت معاینت چشید سر او بدولت مواصلت رسید در نگرست عالمی از هیبت و عظمت و سیاست الوهیت دید از خود بی خود گشت متحیر ماند سر در پیش افکند نه عبارت را زبان ماند نه فکرت را دل و جان سر گشته و حیران تا خود چه آید از جناب جبروت و درگاه عزت فرمان رب العزه تدارک دل وی کرد و او را دریافت بنظر رحمت و بنواخت بلطف و کرامت گفت آمن الرسول بما أنزل إلیه من ربه رسول من ایمان آورد بکتاب من و براستی رسانید پیغام من مصطفی ص چون آن لطف و نداء حق شنید و آن نواخت و کرامت دید همگی وی بجای باز آمد در خود مستقیم گشت تنش بدل پیوست دل بجان پیوست سر بضمیر پیوست بستاخ گشت زبان در کار آمد امتش با یاد آمد گفت و المؤمنون کل آمن بالله و ملایکته و کتبه و رسله لا نفرق بین أحد من رسله کما فرقت الیهود و النصاری

و فی روایة اخری قال رأیت ربی عز و جل بعینی فقربنی الی سند العرش و تدلت لی قطرة من العرش فوقعت علی لسانی فما ذاق الذایقون شییا قط احلی منها فانبأنی الله عز و جل بها نبأ الاولین و الآخرین و اطلق الله لسانی بعد ما کل من هیبة الرحمن فقلت التحیات لله و الصلوات و الطیبات فقال لی ربی عز و جل السلام علیک ایها النبی و رحمة الله و برکاته فقلت السلام علینا و علی عباد الله الصالحین ثم قال لی ربی یا محمد قلت لبیک قال فیم یختصم الملأ الاعلی قلت لا ادری فوضع یده بین کتفی فوجدت بردها بین ثدیی فعلمت فی مقالته ذلک ما سألنی عنه و ذکر الحدیث و روی انه قال عز و جل یا محمد هل تعلم فیم اختصم الملأ الاعلی فقلت انت اعلم یا رب بذلک و بکل شی ء و انت علام الغیوب قال اختلفوا فی الدرجات و الحسنات فهل تدری یا محمد ما الدرجات و ما الحسنات ...

... تلک سرادقات عرش رب العزه التی احاطت بعرشه و هی سترة للخلایق من نور الحجاب و نور العرش لولا ذلک لاحرق نور العرش و نور الحجب من تحت العرش من خلق الله و ما لم تره اکثر و اعجب قلت سبحان الله العظیم ما اکثر عجایب خلقه

گفتم ای جبرییل آن فریشتگان که در آن دریاهای عظیم دیدم صفها فراوان بر کشیده کأنهم بنیان مرصوص ایشان که بودند جبرییل گفت ایشان روحانیان بودند که رب العزه ایشان را می گوید یوم یقوم الروح و الملایکة صفا ای جبرییل جمعی عظیم را دیدم در بحر اعلی بالای همه صفها صف بر کشیده و گرد عرس مجید در آمده ایشان که بودند جبرییل گفت ایشان کروبیانند اشراف فریشتگان و مهینان ایشان ای محمد کار و بار ایشان از آن عظیم تر است که من بوصف ایشان رسم یا اسرار ایشان دانم

و فی بعض الاخبار ان الله عز و جل خلق من نور العرش مایة الف صف من الملایکة یطوفون حول العرش کما امر ابن آدم بطواف بیته الحرام قال و حول العرش اربعة ابحر بحر من لؤلؤ یتلألأ و بحر من ثلج یلمع لمعانا و بحر من ماء یفور و بحر من نار تتلظی ...

میبدی
 
۱۳۳۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۶ - النوبة الاولى

 

... إن عبادی لیس لک علیهم سلطان بندگان من نیست ترا بر ایشان دسترسی و توانی و کفی بربک وکیلا ۶۵ و خداوند تو بسنده و باز پذیرنده است و یار

ربکم الذی یزجی لکم الفلک فی البحر خداوند شما اوست که خوش می رواند و نرم کشتی در دریا شما را لتبتغوا من فضله تا فضل او جویید از روزی خویش إنه کان بکم رحیما ۶۶ که او بشما مهربان است

و إذا مسکم الضر فی البحر و چون بشما رسد گزند و بیم در دریا ضل من تدعون إلا إیاه گم شود هر چه می خوانید بخدایی مگر او فلما نجاکم إلی البر چون شما را وارهاند با خشکی و دشت أعرضتم روی گردانید از شکر او و کان الإنسان کفورا ۶۷ این آدمی همیشه ناسپاس است

أ فأمنتم ایمن می باشید شما که مشرکانید أن یخسف بکم جانب البر که شما را از سویی در زمینی فرو برد أو یرسل علیکم حاصبا یا بر شما سنگ باران فرستد ثم لا تجدوا لکم وکیلا ۶۸ آن گه خود را یاری و پذیرفتگاری و کارسازی نیابید

أم أمنتم آیا ایمن می باشید أن یعیدکم فیه تارة أخری که شما را باز باری دیگر در دریا برد فیرسل علیکم قاصفا من الریح و بر شما باد کشتی شکن گشاید فیغرقکم تا شما را بآب بکشد بما کفرتم بآنک بار پیشین ناسپاس گشتید ثم لا تجدوا لکم علینا به تبیعا ۶۹ آن گه خویشتن را بر ما متتبع و داوری دار و کین خواه نیابید

میبدی
 
۱۳۳۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۷ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی و لقد کرمنا بنی آدم گرامی کردیم ما فرزندان آدم را و حملناهم فی البر و البحر و برداشتیم ایشان را در دشت و دریا و رزقناهم من الطیبات و روزی دادیم ایشان را از پاکها و خوشها و فضلناهم و ایشان را افزونی دادیم علی کثیر ممن خلقنا بر فراوانی از آنچ آفریدیم تفضیلا ۷۰ افزونی دادنی

یوم ندعوا کل أناس آن روز که خوانیم هر گروهی را از مردمان بإمامهم با پیشوایی ایشان فمن أوتی کتابه بیمینه هر کس که نامه او در دست راست دهند فأولیک یقرؤن کتابهم ایشان آنند که نامه خویش میخوانند و لا یظلمون فتیلا ۷۱ و مزد یک فتیل از کردار ایشان نکاهند ...

میبدی
 
۱۳۳۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۷ - النوبة الثالثة

 

... و از آن تکریمست که در میان آفریدگان ایشان را بمهر و محبت مخصوص کرد آنچ فریشتگان را نداد و با کروبیان و روحانیان آسمان نگفت با ایشان گفت یحبهم و یحبونه رضی الله عنهم و رضوا عنه و الذین آمنوا اشد حبا لله فاذکرونی اذکرکم

فاذکرونی ساقیه ذکر تست اذکر کم دریای ذکر حق چون ساقیه ذکر بنده بدریای ذکر حق رسد آب دریای اذکرکم بساقیه فاذکرونی در آید همه آب دریا گردد ساقیه خود هیچ جای نماند همانست که پیر طریقت گفت من وقع فی قبضة الحق احترق فیها و الحق خلفه

الهی معنی دعوی صادقانی فروزنده نفسهای دوستانی آرام دل غریبانی چون در میان جان حاضری از بی دلی میگویم که کجایی زندگانی جانی و آیین زبانی بخود از خود ترجمانی بحق تو بر تو که ما را در سایه غرور ننشانی و بوصال خود رسانی ...

میبدی
 
۱۳۳۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۸ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و من اللیل فتهجد به نافلة لک بدان که از اول نماز شب تا بوقت بام دوازده ساعتست رب العالمین جل جلاله و تقدست اسمایه هر ساعتی وقت وظیفه طاعت فرقتی از فرق اهل خدمت ساخته اول ساعت از ساعات شب وقت عبادت و طاعت پریان بود صفها بر کشند و بخدمت بایستند دوم ساعت وقت نماز جانوران اهل دریا بود سوم ساعت وقت نماز خلقان زیر زمین بود

چهارم ساعت وقت نماز صابران بود پنجم وقت نماز فریشتگان خدا بود ششم وقت نماز و تسبیح ابر و میغ بود هفتم وقت آرام خلایق و تفکر اهل حضرت بود هشتم وقت آرایش بهشت و تعریف جنات عدن بود نهم وقت نماز کرام الکاتبین بود دهم آن ساعتست که درهای آسمان بگشایند و مقربان بدرها برآیند و زجل تسبیح و صیاح تهلیل و اصوات تکبیر و نغمات ذکر ایشان عالم قدس بگیرد اندرین ساعت هر که از خداوند جل جلاله حاجتی خواهد اجابت یابد یازدهم وقت انتشار برکات بود بر زمین که ودایع راحت و بدایع قدرت در جواهر زمین تعبیه کنند و ساعت دوازدهم که نسیم سحر از مطلع خویش عاشق وار نفس سرد بر آرد آن ساعت وقت نیاز دوستان بود و ساعت راز محبان و هنگام ناز عاشقان آن ساعت درهای بهشت گشاده و آن باد سحر گاهی با آن لطافت و راحت و لذت از جانب جنات عدن روان ...

میبدی
 
۱۳۳۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۶ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی و إذ قال موسی لفتاه یاد کن ای محمد که موسی شاگرد خویش را گفت لا أبرح حتی أبلغ مجمع البحرین میخواهم رفت بر دوام تا آن گه که بدو دریا رسم بهم أو أمضی حقبا ۶۰ یا می روم هشتاد سال

فلما بلغا مجمع بینهما چون بهم آمدنگاه آن دو دریا رسیدند نسیا حوتهما ماهی خویش را فراموش کردند آنجا فاتخذ سبیله فی البحر سربا ۶۱ و ماهی راه دریا گرفت و در آب شد

فلما جاوزا چون بر گذشتند قال لفتاه موسی گفت شاگرد خویش را آتنا غداءنا این چاشت ما بیار لقد لقینا من سفرنا هذا نصبا ۶۲ که ازین مقدار افزونی که رفتیم سخت ماندگی دیدیم ...

میبدی
 
۱۳۳۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۶ - النوبة الثانیة

 

... و قیل بقی طریقه کالسرب و الآیة علی التقدیم و التأخیر لان ذهاب الحوت کان قد تقدم علی النسیان

موسی و یوشع بفرمان الله تعالی قصد مجمع البحرین کردند زاد بر گرفته قرصی چند و ماهیی مملوح خشک شده و گفته اند ماهی تازه بریان کرده و از آن پاره ای خورده تا مجمع البحرین رسیدند بنزدیک صخره موسی گفت یوشع را که امکث حتی آتیک ساعتی درنگ کن تا من بتو باز آیم موسی ع حاجتی که در پیش داشت رفت و ماهی که در زنبیل بود چون نم دریا باو رسید روح باز یافت و زنده شد و در آب شد یوشع گفت اذ حاء نبی الله حدثته چون موسی ع باز آید حدیث ماهی با وی بگویم فانساه الشیطان چون موسی ع باز آمد حدیث ماهی فراموش کرد شیطان از یاد وی ببرد

و گفته اند چشمه ای بود آن را ماء الحیاة میگفتند هیچ قطره ای از آن بمرده ای نرسیدی که نه در حال زنده گشتی یوشع دست بدان برد و وضو می کرد آن گه دست بیفشاند و قطره های آب بماهی رسید زنده گشت و در آب شد ...

... قال إنک لن تستطیع معی صبرا لن تصبر علی صنیعی لانی علمت غیب علم ربی ثم اعلمه العلة فی ترک الصبر و تدارک قلبه به فقال و کیف تصبر علی ما لم تحط به خبرا ای علی ما لم تعلمه من امر ظاهره منکر و باطنه بخلاف ظاهره و انتصاب خبرا علی المصدر لان معنی لم تحط به خبرا لم تخبره خبرا یقال خبرت الشی ء اخبره و اخبرته اذا استقصیت علمه و خبره

قال ستجدنی إن شاء الله صابرا عن الانکار و قیل عن السؤال و لا أعصی لک أمرا ای اتابعک علی کل ما ترید و لا اخالفک فی شی ء و قیل تم الکلام علی قوله صابرا فصبر لما استثنی بقوله إن شاء الله و عصی حیث لم یستثن فقال له الخضر فإن اتبعتنی ای صحبتنی فلا تسیلنی عن شی ء مما افعله حتی أحدث لک منه ذکرا ای حتی اکون انا الذی افسره لک قرأ نافع و ابن عامر فلا تسیلنی بفتح اللام و تشدید النون و الوجه ان الفعل قد الحق النون الثقیلة و بنی معها علی الفتح و قرأ الباقون فلا تسیلنی باسکان اللام و تخفیف النون و الوجه ان الفعل مجزوم بلا التی للنهی فسکنت اللام للجزم فانطلقا حتی إذا رکبا فی السفینة خرقها موسی و خضر هر دو در ساحل دریا می رفتند کشتیی بایشان بر گذشت اصحاب کشتی که ایشان را دیدند بسیمای نیکان و نیک مردان ایشان را بی مزد در کشتی نشاندند و گفته اند که اصحاب کشتی خضر را بشناختند از آن در کشتی نشاندند بی مزد چون کشتی بمیان دریا رسید خضر تبر برداشت و کشتی را سوراخ کرد چنانک آب بکشتی برآمد موسی ع بجامه خویش آن سوراخ بگرفت و گفته اند بوم کشتی بشکست اما آب برنیامد موسی ع گفت أ خرقتها لتغرق أهلها قرأ حمزة و الکسایی لیغرق اهلها بالیای مفتوحة و بفتح الراء و رفع الاهل و الوجه انه علی اسناد الفعل الی الاهل و ارتفاعه به و قرأ الباقون لتغرق بالتاء مضمومة و بکسر الراء و نصب الاهل و الوجه انه علی اسناد الفعل الی المخاطب و انتصاب الاهل بالفعل و المعنی لتغرق ایها المخاطب اهلها و هذا موافق لما قبله لانه الخطاب و هو قوله أ خرقتها و لما بعده و هو قوله لقد جیت بر قراءت حمزه و کسایی گفت کشتی را بشکستی تا مردمان آن بآب غرق شوند و بر قراءت دیگران گفت کشتی را بشکستی تا مردمان آن را بآب غرق کنی و قیل معناه هذا الفعل یشبه فعل من یرید الاغراق لقد جیت شییا إمرا عظیما منکرا مأخوذ من امر القوم اذا کثروا و اشتد امرهم

چون موسی ع بر فعل وی انکار نمود خضر گفت أ لم أقل إنک لن تستطیع معی صبرا ایشان در آن سخن بودند که گنجشکی از هوا فرود آمد و منقار خویش بر آب دریا زد و باز بپرید خضر گفت یا موسی ان علمی و علمک و علم الخلایق کلهم فی علم الله کهذه النقرة التی اخذها من عرض البحر موسی چون دید که کشتی شکسته را آب بر نیامد و اهل کشتی را از آن هیچ زیان نداشت گفت لا تؤاخذنی بما نسیت ای بما غفلت فان النسیان مرفوع عن الانسان و قیل هو من النسیان الذی هو الترک یعنی بما ترکت من وصیتک و عن ابن عباس ان موسی لم ینس و لکنه من معاریض الکلام و اراد شییا آخر نسیه و لا ترهقنی من أمری عسرا ای لا تضایقنی بهذا القدر فتعسر بصاحبک و قیل لا ترهقنی ای لا تغشنی من امری عسرا یقال غلام مراهق قارب ان یغشاه البلوغ

فانطلقا حتی إذا لقیا غلاما فقتله پس از کشتی بیرون آمدند و در شهر شدند و جماعتی کودکان را دیدند که بازی میکردند خضر یکی را از ایشان که بر وی نیکوتر بود و بجامه پاکتر و بطبع خوبتر بگرفت و سر وی از تن جدا کرد قیل اقتلع رأسه و قیل ذبحه بالسکین و قیل دمغ رأسه بالحجر و قیل رفسه برجله فقتله و قیل ضرب رأسه الجدار فقتله ابن عباس گفت کودکی بود بحد بلوغ نارسیده بدلیل آنکه موسی گفت نفسا زکیة و بر قراءت ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و رویس از یعقوب زاکیة و هما واحدة ای طاهرة لم تبلغ حد التکلیف فالزکیة فعلیة و الزاکیة فاعلة و کلتاهما واحدة فی المعنی و قیل الزاکیة التی لم تذنب قط و الزکیة التی اذنبت ثم تابت قومی گفتند بالغ بود و لهذا قال موسی بغیر نفس ای بغیر قود و لو کان صغیرا لم یکن علیه قصاص و لا تبعة ...

... أن ینقض ای ینکسر قضضت الشی ء کسرته فانقض ای انکسر و قیل ینقض یسقط و منه انقضاض الکواکب فأقامه ای مسه الخضر بیده فاستوی الجدار و قیل هدمه و جدد بناه و اعاده صحیحا و عن النبی ص هدمه ثم قعد یبنیه موسی و خضر چون بآن شهر رسیدند مهمانی خواستند و ایشان را مهمانی نکردند و طعام ندادند مصطفی ص گفت لییمان بودند قوم آن شهر که ایشان را طعام ندادند پس خضر دیواری دید در آن شهر طول آن صد گز و نزدیک بود که آن دیوار بیفتادی خضر دست بوی باز نهاد و راست کرد و یا آن را بکند و باز نیکو و درست کرد موسی گفت لو شیت لاتخذت علیه أجرا ای لو شیت لاتخذت علی اصلاحه اجرة و جعلا و قیل قری و ضیافة قرأ مکی و بصری لتخذت مخففة التاء مکسورة الخاء و قرأ الباقون لاتخذت مشددة التاء مفتوحة الخاء و الوجه ان اتخذ علی افتعل و تخذ علی فعل کلاهما واحد فی المعنی کتبع و اتبع یقال اتخذت مالا اتخذه اتخاذا و تخذته اتخذه تخذا علی فعل بکسر العین و اظهر ابن کثیر و حفص الذال و کذلک یعقوب هذا الحرف وحده و ادغم الباقون الذال فی التاء

قال هذا فراق ای هذا وقت فراق بینی و بینک و قیل هذا السؤال منک بعد عهدک و شرطک سبب فراقنا و لا اصحبک بعد هذا و انما کررتین تأکیدا معناه فراق بیننا کما یقال لعن الله الغادر منی و منک ای الغادر منا سأنبیک ای ساخبرک قبل ان تتفرق بتأویل ما لم تستطع علیه صبرا ای بمآل ما سألته عنه و لم تصبر علیه خضر گفت اکنون تفسیر کنم ترا آنچ بر آن صبر نتوانستی کرد و بر من انکار کردی اما کشتی از آن چند درویش بود یعنی ده برادر پنج از ایشان زمن و پنج ازیشان کارگران در دریا یعنی که در دریا غواصی میکنند یا کشتی بکرا میدهند و بغله آن زندگانی میکنند و گفته اند که کشتی وقف بود بر ایشان فأردت أن أعیبها ای اجعلها ذات عیب یقال عبته اذا جعلته ذا عیب فانت عایب و ذلک معیب و کان وراءهم ای امامهم ملک کافر اسمه جلندی یأخذ کل سفینة صالحة غصبا و قرأ عثمان کل سفینة صالحة قیل و امر عثمان فکتب الی بلاد المسلمین بان یکتب فی المصاحف صالحة و قال قد قامت عندی البینة بها و کان ذلک فی آخر عمره فلم ینتشر و فی الآیة دلیل علی ان المسکین و ان کان یملک شییا فلا یزول عنه اسم المسکنة اذا کانت به حاجة الی ما هو زیادة علی ملکه و یجوز له اخذ الزکاة و سیل ابن عباس کیف کانوا مساکین و السفینة قد تساوی الف دینار فقال المسافر مسکین و ان کان معه الف دینار

و أما الغلام فکان أبواه مؤمنین فخشینا ای علمنا ان عاش ان یصیر سببا لکفر والدیه و عصیانهما الله لانهما کانا شدیدی الحب له و معنی یرهقهما یغشیهما و قال الزجاج یحملهما علی الرهق و هو الجهل ...

... و قیل هو من الرحم و القرابة ای ابر بوالدیه و اوصل للرحم

کلبی گفت الله تعالی بجای این پسر ایشان را دختری داد که پیغامبری او را بزنی کرد و هفتاد پیغامبر از فرزندان او پدید آمد و گفته اند چهار صد پیغامبر از نسل وی بودند و گفته اند این دختر یونس متی را دریافت و بسبب وی امتی عظیم بهدایت حق رسیدند و آن پسر که خضر او را بکشت کافر بود و صلاح پدر و مادر در کشتن وی بود

قال قتادة قد فرح به ابواه حین ولد و حزنا علیه حین قتل و لو بقی کان فیه هلاکهما فلیرض امرؤ بقضاء الله فان قضاء الله للمؤمن فیما یکره خیر له من قضایه فیما یحب ...

میبدی
 
۱۳۳۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۶ - النوبة الثالثة

 

... اینست که رب العالمین با خضر کرامت کرد و در حق وی گفت و علمناه من لدنا علما هر که صفات خود قربان شرع مقدس تواند کرد ما اسرار علوم حقیقت بر دل او نقش گردانیم که و علمناه من لدنا علما گوینده این علم محقق است که از یافت سخن گوید نور بر سخن وی پیدا و آشنایی بر روی وی پیدا و عبودیت در سیرت وی پیدا برقی از نور اعظم در دل وی تافته و چراغ معرفت وی افروخته و اسرار غیبی او را مکشوف شده چنانک خضر را بود در کار کشتی و غلام و دیوار نگر تا ظن نبری که موسی کلیم با آنکه او را بدبیرستان خضر فرستادند خضر را بر وی مزید بود کلا و لما که بر درگاه عزت بعد از مصطفی ص هیچ پیغامبر را آن مباسطت و قربت نبود که موسی را بود اما خضر را کوره ریاضت موسی گردانید چنانک کسی خواهد تا نقره با خلاص برد در کوره آتش نهد آن گه فضل نقره را بود بر کوره آتش نه کوره و آتش را بر نقره و آنچ خضر گفت إنک لن تستطیع معی صبرا بر معنی فهم اشارت میکند که یا موسی سر فطرت تو با شواهد الهیت چندان انبساط دارد که گویی أرنی أنظر إلیک و من که خضرم قدرت و قوت آن ندارم که این حدیث را بر دل خود گذر دهم یا اندیشه خود با آن پردازم سلطنت تو با غصه حرمان من در نسازد إنک لن تستطیع معی صبرا

اما شکستن کشتی در دریا و کشتن غلام و باز کردن دیوار این هر یکی از روی فهم بر ذوق اهل مواجید اشارت باصلی عظیم دارد گفته اند که دریا دریای معرفتست که صد هزار و بیست و اند هزار نقطه عصمت هر یکی با امت خویش و قوم خویش در آن دریا غواصی کردند بامید آنک مگر جواهر توحید از آن دریا در دامن طلب گیرند که من عرف نفسه فقد عرف ربه

و آن کشتی کشتی انسانیت است که خضر می خواست تا بدست شفقت آن را خراب کند و بشکند و خداوندان آن سفینه مساکین بودند سکینه صفت ایشان و از بارگاه قدم با ایشان این خطاب رفته که هو الذی أنزل السکینة فی قلوب المؤمنین و مصطفی ص چون اقبال تجلی جلال حق دید بر دلهای ایشان گفت اللهم احینی مسکینا و امتنی مسکینا و احشرنی فی زمرة المساکین خضر چون بدست شفقت کشتی انسانیت خراب کرد موسی ع ظاهر آن بپیرایه شریعت و طریقت آراسته و آبادان دید گفت أ خرقتها لتغرق أهلها خضر جواب داد که و کان وراءهم ملک از پس این آبادانی ملکی است شیطانی که در جوار کشتی کمین قهر ساخته تا بقهر و مکر خود سفینه را بستاند و روز و شب در وی راه کند که ان الشیطان یجری من ابن آدم مجری الدم این آراستگی و آبادانی بدست شفقت برداریم تا چون شیطان بیاید ملک وار ظاهر خراب بیند پیرامن آن نگردد ...

میبدی
 
۱۳۳۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۷ - النوبة الاولى

 

... ثم أتبع سببا ۹۲ پس آن گه بر پی چاره جستن ایستاد

حتی إذا بلغ بین السدین تا آن گه که رسید میان دو او راز آن دو کوه وجد من دونهما قوما جز از آن دو گروه گروهی یافت لا یکادون یفقهون قولا ۹۳ که هیچ نکاستندی که سخن هیچ دریافتندی

قالوا یا ذا القرنین آن قوم گفتند ای ذو القرنین إن یأجوج و مأجوج مفسدون فی الأرض این یاجوج و ماجوج تباهی میکنند در زمین فهل نجعل لک خرجا ترا ضریبه ای سازیم و خراجی نهیم علی أن تجعل بیننا و بینهم سدا ۹۴ بر آن تا میان ما و میان ایشان دیواری سازی ...

... خالدین فیها جاوید در آنند لا یبغون عنها حولا ۱۰۸ از آن بگشتن نبیوسند و بدل نجویند

قل لو کان البحر مدادا بگوی که اگر دریا مداد بودی لکلمات ربی نبشتن سخنان خداوند مرا لنفد البحر قبل أن تنفد کلمات ربی مداد برسیدی و نیست گشتی پیش از آن که سخنان خداوند من و لو جینا بمثله مددا ۱۰۹ و گر چند دریای دیگر مدد آریم

قل إنما أنا بشر مثلکم بگوی من مردمی ام چون شما یوحی إلی بمن پیغام می رسانند أنما إلهکم إله واحد که خداوند شما خدایی یکتاست فمن کان یرجوا لقاء ربه هر که دیدن خداوند خویش امید میدارد فلیعمل عملا صالحا تا کار کند کار نیک و لا یشرک بعبادة ربه أحدا ۱۱۰ و در کردار که خدای را کند دیدار کس نجوید و پسند مردمان نخواهد

میبدی
 
۱۳۳۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۷ - النوبة الثانیة

 

... قلت الله و رسوله اعلم قال فانها تغرب فی عین حامیة

و گفته اند معنی آیت آنست که ذو القرنین را چنان نمود که آفتاب بآن چشمه فرو می شود همچون کسی که در دریا بود چنان نماید که آفتاب از دریا بر می آید و هم بدریا فرو می شود یا در بیابان بود چنان نماید که آفتاب از بیابان بر می آید و هم ببیابان فرو میشود بچشم نگرند چنین نماید و حقیقت خلاف این باشد

و وجد عندها قوما ذو القرنین که آنجا رسید بنزدیک آن چشمه قومی یافت یعنی شارستانی عظیم دید در آن خلقی عظیم فراوان بودند یعنی ناسک ایشان را قوت و قامت تمام و سلاح و ساز جنگ ساخته زبانهاشان مختلف و هواهاشان پراکنده جامه هاشان پوست صیدی و طعامها صید دریایی همه کافر که در میان ایشان یک مؤمن نه ذو القرنین ایشان را بر توحید دعوت کرد و دین حق بر ایشان عرضه کرد قومی بگرویدند و قومی نه پس رب العالمین گفت یا ذا القرنین إما أن تعذب

آن کس که گوید ذو القرنین پیغامبر بود این قول بمعنی وحی باشد یعنی اوحی الله الیه بهذا و آن کس که گوید پیغامبر نبود پس آن را دو قول گفته اند یکی اوحی الله الی نبی فامره النبی به و الثانی کان الهاما و القاء فی القلب قلنا یا ذا القرنین إما أن تعذب ای اما ان تعذبهم بالسیف ان اصروا علی کفرهم و لم یدخلوا فی الاسلام و إما أن تتخذ فیهم حسنا باکرامهم و تعلیمهم شرایع الدین ان آمنوا و قیل العذاب القتل و اتخاذ الحسن الاسر یعنی تأسرهم فتعلمهم الهدی و تبصرهم الرشاد ...

میبدی
 
۱۳۳۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۷ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و یسیلونک عن ذی القرنین قل سأتلوا علیکم منه ذکرا بیان قصه ذو القرنین دلیلی است واضح و برهانی صادق بر صحت نبوت و رسالت محمد عربی ص با آنک مردی بود امی نادبیر هرگز بهیچ کتاب نرفته و معلمی را نادیده و کتابی ناخوانده و از کس نشنیده خبر می داد از قصه پیشینیان و آیین رفتگان و سیرت و سرگذشت ایشان هم بر آن قاعده و بر آن نسق که اهل کتاب در کتاب خوانده بودند و در صحف نبشته دیدند بی هیچ زیادت و نقصان و بی تفاوت و اختلاف در آن پس هر که توفیق یافت حقیقت صدق وی بتعریف حق بشناخت و بر مرکب سعادت ببساط قربت رسید و هر که در وهده خذلان افتاد دیده وی را میل حرمان کشیدند تا بجمال نبوت مصطفی ص بینا نگشت و دل وی را قفل نومیدی بر زدند تا حق در نیافت آری کاریست رفته و بوده و قسمتی نه فزوده و نه کاسته مبادا که لباس عاریتی داری و نمی دانی مبادا که عمر میگذاری زیر مکر نهانی آه از پای بندی نهانی فغان از حسرت جاودانی

إنا مکنا له فی الأرض ذو القرنین را تمکین دادیم در زمین تا مشارق و مغارب زیر قدم خود آورد و اطراف زمین بآسانی در نوشت در بر و بحر روان چنانک خود خواست گرد عالم گردان اشارتست که ما اهل معرفت را و جوانمردان حضرت را در اطراف مملکت ممکن گردانیم و در کرامت بر ایشان گشاییم و همه جهان ایشان را مسخر گردانیم تا بتیسیر الهی و تأیید ربانی اگر خواهند بیک شب بادیه درنوردند و دریا باز برند و از بعضی کارهای غیبی نشان باز دهند

چنانک حکایت کنند از عبد الله مبارک گفتا روز ترویه شبانگاه بدلم در آمد که فردا روز بازار دوستان است و موسم حاجیان که بعرفات بایستند و با خداوند هفت آسمان و هفت زمین مناجات کنند من که ازین حال محروم مانده ام باری در خانه چرا نشینم خیزم بصحرا روم و از محرومی خویش بالله تعالی زارم گفتا بصحرا بیرون رفتم و گوشه ای اختیار کردم و با خود می گفتم ای عاجز کی بود که چنان گردی که هر جا که مرادت بود قدم آنجا نهی درین اندیشه بودم که زنی می آمد میان بسته بسان سیاحان عصایی بدست گرفته چون مرا دید گفت یا عبد الله دوستان چون از خانه بیرون آیند هم بر در خانه منزل نکنند تو چرا منزل کرده ای ...

... ذو القرنین گفت خبر کنید مرا از پدران و گذشتگان خویش که هم برین سیرت زندگانی کردند یا خود شما چنین اید گفتند آری پدران خود را چنین یافتیم و برین سیرت دیدیم پیوسته درویشان را نواختندی و خستگان را تیمار داشتندی و عاجزان را دست گرفتندی و جانیان را عفو کردندی و پاداش بدی نیکی کردندی امانت گزاردندی و رحم پیوستندی نماز بوقت خویش گزاردندی و بوفاء عهدها باز آمدندی تا رب العزه ایشان را بصلاح و سداد بداشت و بنام نیکو از دنیا بیرون برد و ما را بجای ایشان نشاند

أ فحسب الذین کفروا الآیة از اینجا تا آخر سوره وصف الحال و ذکر سرانجام دو گروه است گروهی بیگانگان که آیات عجایب حکمت حق شنیدند و بدایع اسرار فطرت وی در کار موسی و خضر و در بیان قصه ذو القرنین و آن را منکر شدند نه سمع صواب شنو داشتند نه دیده عبرت بین نه دل روشن تا حق تعالی را دریافتندی و پیغام را تصدیق کردندی نه توفیق رفیق بود و نه هدایت را عنایت بود لا جرم حاصل کار ایشان و سرانجام روزگار ایشان این بود که رب العالمین گفت إنا أعتدنا جهنم للکافرین نزلا ضل سعیهم فی الحیاة الدنیا و هم یحسبون أنهم یحسنون صنعا توجه علیهم التکلیف و لکن لم یساعدهم التوفیق و التعریف و کانوا کما قیل

احسنت ظنک بالایام اذ حسنت ...

میبدی
 
۱۳۴۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۰- سورة طه- مکیّة » ۲ - النوبة الاولى

 

... إذ أوحینا إلی أمک آن گه که آگاهی افکندیم به مادر تو ما یوحی ۳۸ آن آگاهی که افکنده آمد به او

أن اقذفیه فی التابوت که موسی را در تابوت کن فاقذفیه فی الیم و آن تابوت در دریا افکن فلیلقه الیم بالساحل تا دریا او را با کران افکند

یأخذه عدو لی و عدو له تا بگیرد او را کسی دشمنست مرا و دشمنست او را ...

میبدی
 
 
۱
۶۵
۶۶
۶۷
۶۸
۶۹
۳۷۳