گنجور

 
میبدی

قوله تعالی: «وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَکَ» بدان که از اول نماز شب تا بوقت بام دوازده ساعتست، ربّ العالمین جلّ جلاله و تقدّست اسمائه هر ساعتی وقت وظیفه طاعت فرقتی از فرق اهل خدمت ساخته: اول ساعت از ساعات شب وقت عبادت و طاعت پریان بود، صفها بر کشند و بخدمت بایستند. دوم ساعت وقت نماز جانوران اهل دریا بود. سوم ساعت وقت نماز خلقان زیر زمین بود.

چهارم ساعت وقت نماز صابران بود. پنجم وقت نماز فریشتگان خدا بود. ششم وقت نماز و تسبیح ابر و میغ بود. هفتم وقت آرام خلایق و تفکّر اهل حضرت بود. هشتم وقت آرایش بهشت و تعریف جنّات عدن بود. نهم وقت نماز کرام الکاتبین بود. دهم آن ساعتست که درهای آسمان بگشایند و مقرّبان بدرها برآیند و زجل تسبیح و صیاح تهلیل و اصوات تکبیر و نغمات ذکر ایشان عالم قدس بگیرد، اندرین ساعت هر که از خداوند جلّ جلاله حاجتی خواهد اجابت یابد. یازدهم وقت انتشار برکات بود بر زمین که ودایع راحت و بدایع قدرت در جواهر زمین تعبیه کنند. و ساعت دوازدهم که نسیم سحر از مطلع خویش عاشق وار نفس سرد بر آرد آن ساعت وقت نیاز دوستان بود و ساعت راز محبّان و هنگام ناز عاشقان، آن ساعت درهای بهشت گشاده و آن باد سحر گاهی با آن لطافت و راحت و لذت از جانب جنّات عدن روان.

داود پیغامبر (ع) از جبرئیل پرسید که اندر شب کدام وقت فاضلتر؟ گفت‌ ندانم لکن هر شب بوقت سحر عرش ملک بر خود بجنبد.

و فی بعض الآثار یقول اللَّه عزّ و جل ان احبّ احبّای الیّ الّذین یستغفرون بالاسحار اولئک الّذین اذا اردت باهل الارض شیئا ذکرتهم فصرفت به عنهم خنک مر آن بندگان که بوقت سحر استغفار کنند و شراب مهر بجام عشق در آن وقت سحر نوش کنند.

سفیان ثوری گفت بما رسید که از اول شب منادی ندا کند: الا لیقم العابدون، چون شب نیمه‌ای در گذرد منادی ندا کند: لیقم القانتون، چون وقت سحر بود منادیی گوید: این المستغفرون.

فرمان آمد که ای محمّد مقام شفاعت در قیامت مقامی بزرگوار است مقام محمود است و ترا مسلّم است، اما راهش آنست که بشب خیزی و نماز کنی، اشرف الاسباب ما ینال به اشرف العطایا ای محمّد اگر خشنودی ما میخواهی بروز رسالت می‌گزار، و اگر مقام محمود میخواهی بشب بیدار باش و نماز کن، «عَسی‌ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً» رابعه عدویه را می‌آید که همه شب بیدار بودی، پاس دل داشتی تا صبح صادق بدمیدی، آن گه این بیت گفتی:

یا نفس قومی فلقد نام الوری

ان تفعلی خیرا فذو العرش یری‌

و انت یا عین اهجری طیب الکری

عند الصّباح یحمد القوم السّری‌

و قیل المقام المحمود هو المجالسة فی حال الشّهود، مقام محمود خاصّه مصطفی است (ص) در خلوت «أَوْ أَدْنی‌» بر بساط انبساط، در خیمه «وَ هُوَ مَعَکُمْ» بر سریر اصطفا، شراب «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ» بجام قدس نوشیده و خلعت وصال پوشیده و بدوست «لم یزل» رسیده.

پیر طریقت گفت: الهی بهر صفت که هستم برخواست تو موقوفم، بهر نام که مرا خوانند به بندگی تو معروفم، تا جان دارم رخت ازین کوی بر ندارم، او که تو آن اویی بهشت او را بنده است، او که تو در زندگانی اویی جاوید زنده است، الهی گفت تو راحت دلست و دیدار تو زندگانی جان، زبان بیاد تو نازد و دل بمهر و جان بعیان.

«وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ» قول ابن عباس در معنی این آیت آنست که مصطفی (ص) را اجل نزدیک آمد، او را گفتند که ای مهتر عالم و ای سیّد ولد آدم، بساط اسلام در عالم گسترده شد، خورشید نبوّت تمام تافته شد، سرا پرده شریعت از قاف تا قاف برسید، گوشه تاجت از عرش مجید بر گذشت، طراز رایت حشمت تو بسدره منتهی رسید، قدم همّت تو بقاب قوسین پیوست فریضه و سنّت آموختی، یتیمان را پدری کردی، مهجوران را شفیع بودی، مریدان را دلیل بودی، مهاجر و انصار را تربیت دادی، جنّ و انس را خواندی، اکنون وقت آنست که سفر مبارک پیش گیری، وقتست که گوشوار مرگ در گوش بندگی کنی، وقتست که سر ببالین فنا باز نهی، ما در ازل حکم کرده‌ایم که: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ».

و در خبرست که مصطفی (ص) در آن بیماری باز پسین امیر المؤمنین علی (ع) را بخواند گفت: یا علی یاری ده تا یک بار دیگر بمسجد باز روم و بمنبر بر آیم و دیده بر چهره یاران و درویشان افکنم و ایشان را وداع کنم، مصطفی (ص) بمسجد رفت و بمنبر بر آمد، با دو چشم گریان و جگر سوزان، روی سوی یاران کرد، گفت: چگونه یاری بودم شما را؟ چگونه رسولی بودم شما را؟

اکنون ما را نوبت رفتن آمد، برید مرگ در رسید، آن ساعت غریوی و زاریی در مسجد افتاد، یاران همه دلتنگ و رنجور، گریان و سوزان و خروشان همی‌گفتند نیک یاری که تو بودی، نیک رسولی که بما آمدی، رسول (ص) ایشان را وداع کرد و بخانه باز آمد، نه بس بر آمد که برید حضرت رسید و نسیم قربت دمید، پرده‌ها برگرفتند و طوبی و زلفی و حسنی بوی نمودند، مصطفی (ص) آن گه گفت: «ربّ ادخلنی مدخل صدق»

ای امتنی اماتة صدق، «وَ أَخْرِجْنِی» بعد موتی من قبری یوم القیامة، «مُخْرَجَ صِدْقٍ» بار خدایا مرا که از دنیا بیرون بری در لباس سعادت و پیرایه شهادت بر که آن عقبه ایست سخت عظیم و کاری سخت با خطر.

و قال جعفر بن محمّد (ع): ادخلنی القبر و انت عنّی راض و اخرجنی من القبر الی الوقوف بین یدیک علی طریق الصدق مع الصّادقین، «وَ اجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصِیراً» زیّنی بزینة جبروتک لیکون الغالب علیّ سلطان الحق لا سلطان الهوی.

«وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ» چهره کائنات و محدثات بظلمت کفر و زحمت شرک پوشیده بود که ناگاه علم دولت نبوت محمّد مرسل از مرکز خطّه مکّه سر بر آورد و انوار اشراق صبح دین از کنج حجره آمنه پیدا آمد، شادی و خرّمی در ممالک افتاد، هر کجا نامداری بود ذلیل گشت، هر کجا تاجداری بود تاجش بتاراج بدادند، هر کجا جبّاری متمرّد بود از تخت بزیر آمد هر کجا در عالم بتی بود در قعر چاه بی دولتی افتاد، قاعده قصر قیصری و ایوان رفعت کسروی خراب گشت، و از چهار گوشه عالم آواز بر آمد که: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ».

کفر و ایمان را هم اندر تیرگی هم در صفا

نیست دار الملک جز رخسار و زلف مصطفی

«وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ» الآیة... القرآن شفاء من داء الجهل للعلماء، و شفاء من داء الشکّ للمؤمنین، و شفاء من داء النّکرة للعارفین، و شفاء من داء القنوط للمریدین و القاصدین، و شفاء من لواعج الشّوق للمحبین، و انشدوا:

و کتبک حولی لا تفارق مضجعی

و فیها شفاء للّذی انا کاتم‌

«قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلی‌ شاکِلَتِهِ» از آدمی چه آید، جز از جفا؟ و از آب و گل چه آید، جز از خطا؟ و از کرم ربوبیّت چه بینند، جز از وفا؟ «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلی‌ شاکِلَتِهِ» در همه قرآن هیچ آیت امیدوارتر از این آیت نیست، میگوید: هر کس آن کند که از او آید و از هر کس آن آید که از او سزد: العبد یعود الی الذّنب و الرّبّ یعود الی المغفرة، و فی بعض الکتب یقول اللَّه تعالی یا بن آدم انت العوّاد الی الذّنوب و انا العوّاد الی المغفرة، آن مهجور مملکت ابلیس نومید را گفتند آدم را سجود کن، گفت نکنم که آدم از خاکست و من از آتش، گفتند ای بدبخت لا جرم هر کس آن کند که سزای اوست و از هر کس آن آید که دروست، آتش چون فرو میرود خاکستر شود که هرگز نو نگردد، و خاک اگر چه کهن شود آب بر وی ریزند نو گردد، ای ابلیس تو که از آتشی بیک فرمان که بگذاشتی مردی که هرگز زنده نشوی، و ای آدم تو که از خاکی هر چند گناه کردی بیک قطره آب حسرت که از دیده فرو باری گناهانت بیامرزم و بنوازم، ای ابلیس از آتش آن آید که کردی، ای آدم از خاک آن زاید که دیدی: «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلی‌ شاکِلَتِهِ».

«وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ» آدمی هم تنست و هم دل و هم روح، تن محلّ امانت است، دل بارگاه خطابست. روح نقطه گاه مشاهدتست، هر چه نعمت بود نثار تن گشت غذای وی طعام و شراب، هر چه منّت بود تحفه دل آمد قوت او ذکر و یاد دوست، آنچه رؤیت و مشاهدت بود نصیب روح آمد غذای وی دیدار دوست، تن در قهر قدرت است، دل در قبضه صفت، روح در کنف عزّت، بساط انس گسترده، شمع عطف افروخته و دوست ازلی پرده بر گرفته.