قوله تعالی: وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً بیان قصّه ذو القرنین دلیلی است واضح و برهانی صادق بر صحّت نبوّت و رسالت محمّد عربی (ص). با آنک مردی بود امّی، نادبیر، هرگز بهیچ کتّاب نرفته و معلّمی را نادیده و کتابی ناخوانده و از کس نشنیده، خبر میداد از قصّه پیشینیان و آئین رفتگان و سیرت و سرگذشت ایشان هم بر آن قاعده و بر آن نسق که اهل کتاب در کتاب خوانده بودند و در صحف نبشته دیدند، بی هیچ زیادت و نقصان و بی تفاوت و اختلاف در آن، پس هر که توفیق یافت حقیقت صدق وی بتعریف حق بشناخت و بر مرکب سعادت ببساط قربت رسید، و هر که در وهده خذلان افتاد دیده وی را میل حرمان کشیدند تا بجمال نبوّت مصطفی (ص) بینا نگشت و دل وی را قفل نومیدی بر زدند تا حق در نیافت، آری کاریست رفته و بوده و قسمتی نه فزوده و نه کاسته، مبادا که لباس عاریتی داری و نمیدانی، مبادا که عمر میگذاری زیر مکر نهانی، آه از پای بندی نهانی، فغان از حسرت جاودانی.
إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ ذو القرنین را تمکین دادیم در زمین تا مشارق و مغارب زیر قدم خود آورد و اطراف زمین بآسانی در نوشت در برّ و بحر روان چنانک خود خواست گرد عالم گردان، اشارتست که ما اهل معرفت را و جوانمردان حضرت را در اطراف مملکت ممکّن گردانیم و در کرامت بر ایشان گشائیم و همه جهان ایشان را مسخّر گردانیم تا بتیسیر الهی و تأیید ربّانی اگر خواهند بیک شب بادیه درنوردند و دریا باز بُرند و از بعضی کارهای غیبی نشان باز دهند.
چنانک حکایت کنند از عبد اللَّه مبارک: گفتا روز ترویه شبانگاه بدلم در آمد که فردا روز بازار دوستان است و موسم حاجیان که بعرفات بایستند و با خداوند هفت آسمان و هفت زمین مناجات کنند، من که ازین حال محروم ماندهام باری در خانه چرا نشینم؟ خیزم بصحرا روم و از محرومی خویش باللّه تعالی زارم، گفتا بصحرا بیرون رفتم و گوشهای اختیار کردم و با خود میگفتم ای عاجز کی بود که چنان گردی که هر جا که مرادت بود قدم آنجا نهی؟ درین اندیشه بودم که زنی میآمد میان بسته، بسان سیّاحان عصائی بدست گرفته، چون مرا دید گفت: یا عبد اللَّه دوستان چون از خانه بیرون آیند هم بر در خانه منزل نکنند تو چرا منزل کردهای؟
درین ره گرم رو می باش تا از روی نادانی
مگر نندیشیا هرگز که این ره را کران بینی
گفتم ای زن تو از کجا میآیی و منزلگاهت کجا خواهد بود؟ گفتا از وطن خود میآیم و منزلگاهم خانه کعبه است، گفتم از خانه کی بیرون آمدهای؟ گفت امشب نماز خفتن به سپیجاب کردهام و سنّت بلب جیحون گزاردهام و وتر به مکّه خواهم گزارد، گفتم ای خواهر چون بدان مقام معظّم مقدّس رسی مرا بدعا یاد دار، گفت یا عبد اللَّه موافقت کن، گفتم همّت من موافقت میکند لکن تن مرا این محل نیست، گفت یا عبد اللَّه دوستان را همّت بسنده بود، خیز تا رویم، برخاستند و روی براه نهادند، عبد اللَّه گفت همی رفتم و چنان میپنداشتم که زمین در زیر قدم من مینوردند، گفتا در ساعت چشمهای آب دیدم، گفت غسلی برآر، غسلی برآوردم، ساعتی دیگر بود صحرایی فراخ دیدم، گفت یا عبد اللَّه صحراء قیامت یاد کن و حاجتی که داری از اللَّه تعالی بخواه چنان کردم، ساعتی دیگر بود خانه کعبه دیدم و من چنان متحیّر بودم که ندانستم که آن کعبه است، از آنجا بموضعی دیگر شدم، گفت اینجا بیاسای و لختی نماز کن که مقامی بزرگوارست، چند رکعت نماز کردم، از آنجا فراتر شدم، کوهی عظیم دیدم، بر سر آن کوه شدم خلقی عظیم دیدم، گفتم این چه جای است و این قوم چه قومند؟ گفت نمیدانی اینان حاجیانند که بر مروه ایستادهاند و دعا میگویند و تو بر کوه صفایی، گفتم ما نیز آنجا رویم، گفت نه اینجا بنشین که ما آنچه بایست کرد کردیم، آن گه گفت ای عبد اللَّه آن چشمه که بدان غسل آوردی سر بادیه بود و آن صحرا که آنجا بایستادی زمین عرفات بود و آن خانه که دست برو نهادی خانه کعبه بود، چون این سخن بشنیدم از هیبت بلرزیدم و بیهوش شدم، چون بهوش بازآمدم در خود تعجب همیکردم، گفت ای عبد اللَّه چه تعجّب میکنی بآنک بساعتی چند از مرو به مکّه آمدی؟! آن کس که از مرو بمکّه بساعتی بیاید او را بحقیقت باعرفات و خانه چه کار، چنان به که آن دوستان که بعرفات ایستند پیش عرش ایستند، و ایشان که گرد خانه طواف میکنند گرد عرش طواف کنند:
اری الحجّاج یزجون المطایا
و ها انا ذا مطایا الشّوق ازجی
اذا ما کعبة الرّحمن حجّت
فوجهک قبلتی و الیک حجّی
آن گه مرا با خود بغاری درآورد، جوانی را دیدم خوب روی لکن ضعیف و نحیف گشته و آن پسر وی بود، برخاست و مادر را در کنار گرفت و مر او را بنواخت، پس روی بر روی مادر نهاد و چشم پر آب کرد، مادر گفت چرا میگریی؟ گفت شبی دلم تنگ شد گفتم الهی تا کی در بند واسطه باشم، مرا ازین واسطهها برهان، هاتفی آواز داد که واسطه تو تویی، از خود بیرون آی اگر ما را میخواهی، اکنون ای مادر من کارک خویش ساختهام و بر شرف رفتنم، نگر کار من بسازی و مرا بخاک تسلیم کنی و مرا دعا گویی مگر ببرکت دعای تو اللَّه تعالی بر من رحمت کند، پس از آن جوان دیگر باره روی بر روی مادر نهاد و جان تسلیم کرد.
گفتا کار آن جوان بساختم و او را دفن کردم و آن پیر زن بر سر خاک وی مجاور نشست، گفت ای عبد اللَّه اگر وقتی باز آیی ما را هم اینجا طلب کن، ور مرا نه بینی خاک من همین جا بود، مرا زیارت کن.
در بعضی آثار نقل کردهاند که ذو القرنین پس از آنک اهل مشارق و مغارب دیده بود و از آن پس که سدّ یاجوج و ماجوج ساخته بود، هم چنان روی نهاد در شهرها همیگشت و قوم قوم را دعوت همیکرد تا بقومی رسید که همه هم رنگ و هم سان بودند، در سیرت و طریقت پسندیده و در اخلاق و اعمال شایسته، بر یکدیگر مهربان و کلمه ایشان یکسان، نه قاضی شان بکار بود نه داور، همه بر یکدیگر مشفق چون پدر و برادر، نه یکی درویش و یکی توانگر یا یکی شریف و یکی وضیع، بلکه همه یکسان بودند و برابر، در طبعشان جنگ نه، در گفتشان فحش نه، در کردشان زشت نه و در میان ایشان بد خوی و جلف و جافی نه، عمرهاشان دراز امّا املشان کوتاه بود که بر در خانههای خود گورها کنده بودند تا پیوسته در آن مینگرند و ساز مرگ میسازند، و سرای های ایشان را در نبود، ذو القرنین چون ایشان را بدید در کار ایشان خیره بماند!! گفت ای قوم شما چه قومید که در برّ و بحر و شرق و غرب بگشتم مثل شما قوم ندیدم و چنانک سیرت شما هیچ سیرت نه پسندیدم، مرا خبر کنید از کار و حال خویش و هر چه پرسم مرا جواب دهید ببیان خویش، چیست این که بر در سرایهای خویش گورهای خود کندهاید؟! گفتند تا پیوسته مرگ بیاد داریم و چون ما را بازگشت آنجا خواهد بود دل بر آن نهیم. بگفت چونست که بر در سرایهای شما در نیست و حجاب و بند و قفل نیست؟ گفتند زیرا که در میان ما جز امین و مؤمن نیست، و هیچکس را از کسی ترس و بیم نیست.
گفت چونست که در میان شما امیر و قاضی نیست؟ گفتند از بهر آنک در طبع ما جنگ و ظلم نیست تا حاجت بشحنه و امیر و قاضی بود و کس را با کس خصومت نیست تا حاجت بقاضی و حاکم بود. گفت این موافقت شما بظاهر و نزدیکی دلهای شما بباطن از کجا خاسته است؟ گفتند غلّ و حسد و بغض و عداوت از دل بیرون کردیم تا موافق یکدیگر گشتیم و دوست یکدیگر شدیم.
گفت چونست که شما را عمرها دادند دراز و دیگران را کوتاه؟ گفتند از آن که بحق کوشیم و حق گوئیم و از حق در نگذریم و بعدل و راستی زندگانی کنیم. گفت چونست که شما را بروزگار آفات نرسد چنانک بمردمان میرسد؟ گفتند از آن که در هر چه پیش آید جز خدای را بپشتی نگیریم و عمل که کنیم بانوا و نجوم نکنیم.
ذو القرنین گفت خبر کنید مرا از پدران و گذشتگان خویش که هم برین سیرت زندگانی کردند؟ یا خود شما چنیناید؟ گفتند آری پدران خود را چنین یافتیم و برین سیرت دیدیم، پیوسته درویشان را نواختندی و خستگان را تیمار داشتندی و عاجزان را دست گرفتندی و جانیان را عفو کردندی و پاداش بدی نیکی کردندی، امانت گزاردندی و رحم پیوستندی، نماز بوقت خویش گزاردندی و بوفاء عهدها باز آمدندی تا ربّ العزّه ایشان را بصلاح و سداد بداشت و بنام نیکو از دنیا بیرون برد و ما را بجای ایشان نشاند.
أَ فَحَسِبَ الَّذِینَ کَفَرُوا الآیة.. از اینجا تا آخر سوره وصف الحال و ذکر سرانجام دو گروه است: گروهی بیگانگان که آیات عجایب حکمت حق شنیدند و بدایع اسرار فطرت وی در کار موسی و خضر و در بیان قصّه ذو القرنین و آن را منکر شدند، نه سمع صواب شنو داشتند نه دیده عبرت بین نه دل روشن، تا حق تعالی را دریافتندی و پیغام را تصدیق کردندی، نه توفیق رفیق بود و نه هدایت را عنایت بود لا جرم حاصل کار ایشان و سرانجام روزگار ایشان این بود که ربّ العالمین گفت: إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ نُزُلًا... ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً توجّه علیهم التّکلیف و لکن لم یساعدهم التّوفیق و التّعریف و کانوا کما قیل:
احسنت ظنّک بالایّام اذ حسنت
و لم تخف سوء ما یأتی به القدر
و سالمتک اللّیالی فاعتبرت بها
و عند صفو اللّیالی یحدث الکدر
گروهی دیگر مؤمنانند که عجائب آیات حکمت و رایات قدرت حق از روی عنایت و هدایت بر دلهای ایشان کشف کردند آن را بجان و دل پذیرفتند و گردن نهادند و حلقه بندگی در گوش فرمان کردند تا ربّ العزّه ایشان را تشریف داد و باین اکرام و اعزاز مخصوص گردانید که: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا لهم جنان معجّلة سرّا بسرّ و جنان مؤجّلة جهرا بجهر، الیوم جنان الوصل و غدا جنان الفضل، الیوم جنان العرفان و غدا جنان الرّضوان میگوید مؤمنان و نیک مردان فردا که در بهشت آیند ایشان را بمنزل خاص فرود آرند و هم در وقت ایشان را نزل دهند، نبینی کسی که مهمان عزیز بوی فرو آید تا آن گه که با وی نشیند و خلوت سازد نخست او را نزلی فرماید، همچنین ربّ العالمین در ابتداء آیت حدیث نزل کرد و ذکر لقا و رؤیت بآخر آیات برد که: فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ الآیة... جای دیگر بیان کرد که آن نزل چیست: وَ لَکُمْ فِیها ما تَشْتَهِی أَنْفُسُکُمْ وَ لَکُمْ فِیها ما تَدَّعُونَ هر چه آرزو کنید در آن بهشت یابید و هر چه خواهید و جویید بینید، آن گه گفت: نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِیمٍ نزلی است این از خدایی آمرزنده بخشاینده، بمغفرت و رحمت خود داد نه بکردار بنده.
باش ای جوانمرد تا این بساط لعب و لهو در نوردد و صفت حدثان در گور از تو پاک کند، و هیکل ترا صُدره ابد پوشاند و در فضای ربوبیّت بی زحمت فنا، حقایق یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ بر تو کشف کند و بی عناء تعبّد در جنّات فردوس توقیعات: عَلَی الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ روان کند، و از بهر رعایت دل تو و ستر کار تو عتاب تو خود کند و شکایت تو با تو خود گوید: ما منکم من احد الّا و یکلّمه ربّه لیس بینه و بین اللَّه ترجمان، و یقول الجلیل جلّ جلاله عبدی کیف کنت لک ربّا بنده من راه بندگی از خاشاک اغیار پاکست بی زحمت اغیار امروز با ما بگو که من ترا چگونه پروردگاری بودم، چگونه خداوندی بودم؟ این همه عنایت و کرامت نه حق بنده است بر خدای که بنده را بر خدای تعالی جلّ جلاله هیچ حق نیست، بلکه حق تعالی کرم خویش است که میگزارد و هرگز روا نبود که کرم او بنهایت رسد.
فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً قال سهل بن عبد اللَّه: العمل الصّالح المقیّد بالسّنّة. و قیل العمل الصّالح الّذی لیس للنّفس الیه التفات و لا به طلب ثواب و جزاء. و قیل العمل الصّالح ها هنا اعتقاد جواز الرّؤیة و انتظار وقتئذ، هر که بدیدار اللَّه تعالی طمع دارد تا در دل اعتقاد کند که اللَّه تعالی جلّ جلاله و عزّ کبریاؤه دیدنی است دیداری عیانی و رازی نهانی و مهری جاودانی، هر که دیدار اللَّه تعالی طلبد او را میعاد است که روزی بدان رسد، من کان یرجو لقاء اللَّه فانّ اجل اللَّه لآت، بزرگ چیزی بیوسید و عظیم امیدی داشت و همّت وی بلند جایی رسید که دیدار خدای تعالی جلّ جلاله بیوسید، اگر این امید نبودی بهشت بدین خوشی چه ارزیدی، و اگر این وعده دیدار نبودی رهی را خدمت از دل کی خیزیدی، هر کس را مرادی پیش و وی بر پی، عارف منتظر است تا دیدار کی، همه خلق بر زندگانی عاشقند و مرگ بر ایشان دشوار، عارف بمرگ میشتابد باومید دیدار:
چه باشد گر خوری یک سال تیمار
چو بینی دوست را یک روز دیدار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن در مورد قصه ذو القرنین و قدرت پیامبر اسلام، محمد (ص)، در بیان حقایق تاریخی است. نویسنده استدلال میکند که محمد (ص) که سواد نداشت، به روایت داستانها و اتفاقات پیشینیان پرداخته است، بدون آنکه در تعلیمی یا متنی آموخته باشد. او با اشاره به تمکین ذو القرنین در زمین و قدرتش در گردآوری مشرق و مغرب، به ابعاد معجزهگونه نبوت اشاره میکند.
سپس داستان عبد الله مبارک بیان میشود که با حالتی ناامید از دعا به بیابان میرود و با زنی مواجه میشود که او را به حرکت و دعا دعوت میکند. این داستان نمادین به رهائی از واسطهها و توجه به خداوند اشاره دارد.
نهایتاً نویسنده به توصیف قومی میپردازد که در هماهنگی و اتحاد درک زندگی میکنند و هیچ تفرقه و ظلمی در میان آنها نیست. این قوم به خاطر صداقت و راستگویی خود در نزد خداوند مقام خوبی یافتهاند. در پایان به دو گروه اشاره میشود: گروهی که کافرند و راهی به سوی جهنم دارند و گروهی که مؤمنند و به بهشت میروند. این نکته تأکید میکند که آفرینش و امید به دیدار خداوند، هدف زندگی مومنان است.
هوش مصنوعی: در این متن به داستان ذو القرنین اشاره شده و این موضوع به عنوان دلیلی روشن و معتبر بر صحت نبوت پیامبر اسلام، حضرت محمد (ص) معرفی شده است. نویسنده به این نکته تاکید میکند که محمد (ص) فردی بیسواد و ناآشنا به تعلیمات رسمی بوده که بدون مطالعه و تحصیل، خبرهایی از تاریخ و قصههای گذشته مردم ارائه کرده است. این روایتها بهگونهای بوده که با آنچه اهل کتاب در متون خود خوانده بودند، هماهنگی دارد و فاقد هرگونه ایراد یا اختلافی است. در نتیجه، هر کسی که توانسته حقیقت صدق پیامبر را درک کند، به سعادت و نزدیکی به حقیقت رسیده است، در حالی که دیگران که به این حقیقت نرسیدهاند، دچار ناامیدی و محرومیت شدهاند. لذا این هشدار وجود دارد که ممکن است افراد ندانسته از ایمان حقیقی دور شوند و در دام مکرهای پنهانی قرار گیرند و از زمان خود به بطالت بگذرانند.
هوش مصنوعی: ما به ذوالقرنین در زمین قدرت و سلطهای دادیم تا شرق و غرب را زیر پای خود آورده و اطراف زمین را به آسانی بپیماید. او به هر آنچه که خواست در دنیا سفر کرد. این اشارهای است به اینکه ما به اهل دانش و مردان شجاع اجازه میدهیم که در نقاط مختلف کشور خود قدرت پیدا کنند و در کرامت به آنها وسعت ببخشیم. ما تمام جهان را به آنها تسلیم میکنیم تا با تأیید الهی و یاری خداوند، در یک شب بیابانها را بپیمایند و دریاها را بشکافند و در برخی امور غیبی کارهایی نشان دهند.
هوش مصنوعی: عبدالله مبارک روایت میکند که در شب ترویه، فکری در ذهنش آمد: فردا روزی است که دوستان به بازار میروند و حاجیان به عرفات میروند تا با خداوند مراوده کنند. او که از این حال محروم بود، به این فکر افتاد که چرا در خانه بنشیند؟ پس تصمیم گرفت به صحرا برود و از محرومیتش نزد خداوند شکایت کند. به صحرا رفت و در گوشهای نشسته بود و با خود میگفت: ای ناتوان، چه کسی میتواند به آنجا برود که ارادهاش میخواهد؟ در همین افکار بود که زنی به سوی او آمد، با ظاهری شبیه به مسافران و عصایی در دست. وقتی او را دید، گفت: ای عبدالله، دوستان وقتی از خانه خارج میشوند، در نزدیک خانه نمیمانند، تو چرا در اینجا ایستادهای؟
هوش مصنوعی: در این مسیر با انگیزه و بااستقامت پیش برو و هرگز به خاطر نادانی به این فکر نکن که این راه پایانی دارد.
هوش مصنوعی: یک زن را دیدم و از او پرسیدم که از کجا میآید و منزلش کجاست. او گفت که از وطن خود میآید و مقصدش خانه کعبه است. از او پرسیدم چه زمانی از خانه بیرون آمده است و او پاسخ داد که امشب نماز خفتن را در سپیجاب خوانده و سنت بلب جیحون را انجام داده و قصد دارد وتر را در مکه بخواند. به او گفتم که وقتی به آن مکان مقدس رسید، مرا یاد کند. او گفت که با من همنوا شود. من گفتم که ارادهام اجازه میدهد اما بدنم در اینجا نیست. او گفت که برای دوستان همت کافی است. سپس برخاستند و به راه افتادند. عبدالله گفت که در حین حرکت احساس میکرد زمین زیر پایش حرکت میکند. مدتی بعد، چشمه آبی دید و به او گفت که غسل کند. عبدالله غسل کرد و بعد صحرا وسیعی را مشاهده کرد که زن گفت: "به یاد قیامت باش و حاجتت را از خدا بخواه." عبدالله این کار را کرد. سپس مدتی بعد، خانه کعبه را دید و به شدت حیرتزده شد تا جایی که نمیدانست آنجا کعبه است. پس از آن، به مکانی دیگر رفتند و زن گفت که اینجا استراحت کن و نماز بخوان زیرا این مکان بزرگوار است. عبدالله چند رکعت نماز خواند و پس از آن کوهی بزرگ را دید که بر فراز آن جمعیتی عظیم ایستاده بودند. او از زن پرسید که این مکان و این جمعیت چیست، و زن پاسخ داد که اینها حاجیانی هستند که بر مروه ایستادهاند و دعا میکنند و تو بر کوه صفا ایستادهای. عبدالله خواست که به آنجا برود، اما زن گفت که نه، اینجا بمان و ما همه کارهایی را که باید انجام دهیم، انجام دادهایم. سپس زن به عبدالله گفت که چشمهای که غسل کردی در سر بادیه بود و آن صحرا که در آن ایستادی زمین عرفات و خانهای که دیدی، خانه کعبه بود. عبدالله به محض شنیدن این صحبت، از شدت هیبت ترسید و بیهوش شد. وقتی به هوش آمد، در خود تعجب میکرد که چطور به این سرعت از مرو به مکه آمده است. زن به او گفت که چه تعجبی دارد وقتی که بهزودی به مکه آمده است؛ کسی که از مرو به مکه میآید، چه کار به عرفات و خانه دارد. او گفت بهتر است آن دوستانی که در عرفات ایستادهاند، پیش عرش ایستادهاند و آنهایی که گرد خانه طواف میکنند، گرد عرش طواف میکنند.
هوش مصنوعی: ای حجاج، شترها را به حرکت درمیآورید و من هم اکنون شترهای اشتیاق را به حرکت درآوردهام.
هوش مصنوعی: هرگاه که خانه خدا، کعبه، نشانه رحمت باشد، چهره تو قبله من و مقصود من است.
هوش مصنوعی: سپس او مرا به مکانی برد و جوانی را دیدم که ظاهری زیبا داشت، اما بدنش ضعیف و نحیف بود و او پسر آن زن بود. او بلند شد و مادرش را در آغوش گرفت و او را نوازش کرد. سپس سرش را به روی مادرش گذاشت و اشک در چشمانش جمع شد. مادرش از او پرسید چرا گریه میکند. او پاسخ داد شب گذشته دلش تنگ شده بود و از خدا خواهش کرده بود که تا کی باید در بند واسطهها باشد و از او خواسته بود که او را از این واسطهها آزاد کند. صدایی او را فرا خواند و گفت واسطه خودت هستی، از خودت بیرون بیا اگر ما را میخواهی. او به مادرش گفت: حالا که من آمادگی دارم و به سوی حق میروم، تو باید کاری برای من کنی و مرا به تسلیم خدا بسپاری و برای من دعا کنی تا شاید دعاهای تو باعث رحمت خدا بر من شود. سپس دوباره سرش را به روی مادرش گذاشت و جان خود را تسلیم کرد.
هوش مصنوعی: گفت: کار آن جوان را تمام کردم و او را دفن کردم. سپس آن زن سالخورده بر سر قبر او نشسته و گفت: ای بندۀ خدا، اگر روزی برگردی، ما را هم در اینجا صدا کن. و اگر مرا ندیدی، بدان که خاک من همین جاست و مرا زیارت کن.
هوش مصنوعی: ذوالقرنین پس از مشاهده مردمان شرق و غرب و ساختن سد یأجوج و مأجوج، همچنان به سفر خود ادامه داد و در شهرها گشت. او به مردمی رسید که همگی شبیه و همسان بودند، از نظر رفتار و اخلاق پسندیده. آنها بسیار مهربان بودند و کلامشان یکی بود. در میانشان قاضی یا داوری نبود و همه به یکدیگر مانند پدر و برادر محبت میکردند. هیچکس در میان آنها فقیر یا غنی، شریف یا پست نبود؛ بلکه همه برابر و یکسان بودند. در دلشان جنگ و کینه نبود، سخنان زشت نمیگفتند و بد اخلاقی در میانشان وجود نداشت. زندگی طولانی داشتند اما نسبت به آینده و مرگ توجه داشتند و بر در خانههایشان قبرهایی کنده بودند تا همیشه به یاد مرگ باشند و برای آن آماده شوند. ذوالقرنین وقتی به این حال آنها پی برد، شگفتزده شد و از آنها پرسید: «شما چه قومی هستید که در هیچکجا نظیر شما نیافتم؟ چرا قبرهایی بر در خانههایتان کندهاید؟» آنها پاسخ دادند که این کار را برای یادآوری مرگ انجام دادهاند و هنگامی که به آنجا بازگردند، دلهایشان به آنها خواهد بود. او همچنین به این نکته اشاره کرد که چرا دربهای آنها بسته نیست، و آنها توضیح دادند که در میان آنها فقط افراد امین و مؤمن هستند و هیچکس از دیگری ترس ندارد.
هوش مصنوعی: سؤال شد که چرا در میان شما هیچ امیر و قاضیای وجود ندارد؟ پاسخ دادند که ما در طبیعت خود، جنگ و ظلمی نداریم که به فرمانده و قاضی نیاز داشته باشیم و کسی با دیگری نزاعی ندارد که نیاز به تصمیمگیری قاضی و حاکم باشد. سؤال شد که چگونه این همفکری و نزدیکی دلهای شما به وجود آمده است؟ پاسخ دادند که ما از دلهای خود حسد، کینه و دشمنی را خارج کردهایم تا با یکدیگر هماهنگ و دوستانه باشیم.
هوش مصنوعی: پرسیدند چرا عمر برخی افراد طولانی و عمر دیگران کوتاه است؟ جواب دادند زیرا ما سعی میکنیم حقیقت را بگوییم و از حق خارج نشویم و با انصاف و راستی زندگی میکنیم. همچنین پرسیدند چرا بلاها به شما نمیرسد مانند دیگران؟ پاسخ دادند چون در هر شرایطی تنها به خدا اتکا میکنیم و در کارهایمان بر اساس حرمت و اصول عمل میکنیم.
هوش مصنوعی: ذوالقرنین از مردم خواست تا او را از زندگی پدران و گذشتگانشان آگاه کنند که آیا آنها نیز چنین زندگیای داشتهاند یا نه. مردم پاسخ دادند که بله، پدرانشان همینگونه زندگی میکردند. آنها همواره به درویشان محبت میکردند، به خستگان رسیدگی میکردند، به ضعیفان کمک میکردند، و گناهکاران را میبخشیدند. با بدیها با نیکی پاسخ میدادند، امانتها را حفظ میکردند و بر رحمت و محبت پافشاری داشتند. نمازهای خود را به موقع میخواندند و به وعدههای خود پایبند بودند. به همین دلیل خداوند آنها را به صلاح و درستی هدایت کرده و با نام نیکو از دنیا خارج کرده است و ما را به جای آنها نشاند.
هوش مصنوعی: آیا کسانی که کافر شدند، گمان کردند که میتوانند از عذاب خدا نجات یابند؟ این بخش از سوره به توصیف حال و سرنوشت دو گروه میپردازد: گروه اول، بیگانگانی که آیات شگفتانگیز حکمت خدا را شنیدند و عجایب طبیعت را در داستانهای موسی، خضر و ذو القرنین مشاهده کردند، اما این حقایق را انکار کردند. آنها نه گوش شنوا داشتند، نه چشمی برای عبرت، و نه دلی برای درک واقعیات تا به خداوند ایمان آورند و پیام او را تصدیق کنند. بنابراین، نه توفیقی در کارشان وجود داشت و نه هدایت الهی. به همین دلیل، عاقبت آنها این شد که خداوند فرمود: «ما جهنم را برای کافرین آماده کردهایم». تلاش آنها در زندگی دنیا بیفایده بود و در حالی که فکر میکردند کارهای نیک انجام میدهند، در واقع در گمراهی بودند و توفیق در اعمالشان همراهشان نبود. آنها به بیان دیگری، به عاقبت خود دچار شده بودند.
هوش مصنوعی: بسیار خوب است که به روزهای آینده نیکو نظر داشته باشی، زیرا هرچند ممکن است مشکلاتی نیز پیش بیاید، اما تردید نکن که سرنوشت همیشه به بهترین شکل رقم میخورد.
هوش مصنوعی: در شبهای خوب و آرام زندگیام، تجربههای باارزشی به دست آوردم و فهمیدم که حتی در لحظات دلپذیر هم ممکن است ناپاکی و مشکلاتی پدید آید.
هوش مصنوعی: گروهی از مؤمنان وجود دارند که از طریق لطف و هدایت الهی، نشانههای حکمت و قدرت حق بر دلهایشان آشکار شده است. آنها این حقیقت را با جان و دل پذیرفته و خود را در بندگی خدا قرار دادهاند. به همین دلیل، خداوند عزت آنان را گرامی داشته و به ایشان وعده داده است که بهشتهای فردوس، مکان فرود آنان خواهد بود. این بهشتها برای مؤمنان هم به صورت پنهانی و هم به صورت آشکار وجود دارد. امروز بهشتهایی است که عارفان در آن هستند و فردا بهشتهایی از فضل و بخشش خدا خواهد بود. این مؤمنان وقتی وارد بهشت میشوند، در مکانهای خاصی پذیرایی خواهند شد. همچنان که یک مهمان عزیز در ابتدا به مکان خاص خود هدایت میشود، خداوند نیز در ابتدا آیات را نازل کرده و در انتها به موضوع دیدار و ملاقات اشاره میکند. در آیات دیگر نیز آمده که در بهشت، هر آنچه آرزو کنید و بخواهید برای شما فراهم خواهد بود؛ چرا که این بهشت از سوی خدایی مهربان و آمرزنده نصیب شما شده است، نه به خاطر اعمال شما.
هوش مصنوعی: ای جوانمرد، بایست تا این جشن بازی و سرگرمی از بین برود و آثار دنیوی از تو پاک شود. سپس، سرشت تو را با جاودانگی بپوشاند و در فضایی از رحمت الهی، حقایق دوستداشتنی را بر تو آشکار کند. بدون هیچ زحمتی، به بهشتهای فردوس عطایا را بفرستد و برای احترام به دل و پوشاندن کارهای تو، خود را با تو در میان بگذارد و از تو شکایت کند. هیچ کدام از شما نیست مگر اینکه پروردگارش با او گفتگو کند و هیچ میان او و خدا واسطهای نیست. خداوند عظیم میفرماید: «بنده من، تو چگونه مرا پروردگاری یافتی؟ بندهای که از آلودگیهای دنیا پاک است، امروز بدون زحمت با ما بگو که من چگونه پروردگاری برای تو بودم؟» همه این برکات و کرامتها حق بنده بر خدا نیست، بلکه این رحمت خداوندی است که برای بندگانش به آنان عطا میکند و هرگز نمیتوان امید داشت که این رحمت به سرانجامی برسد.
هوش مصنوعی: هر کسی که به دیدار پروردگارش امید دارد، باید اعمال نیکو انجام دهد. سهل بن عبد الله میگوید که عمل صالح باید مطابق با سنت باشد. برخی بر این باورند که عمل صالح آن است که انسان به خود مشغول نباشد و به دنبال پاداش و جزا نرود. همچنین، عمل صالح در اینجا به معنای اعتقاد به امکان دیدار با خداوند و انتظار آن روز است. هر کسی که خواهان دیدار خداوند باشد، باید به این حقیقت ایمان داشته باشد که خداوند قابل مشاهده است، به صورت عیان و نه با راز. امید به دیدار خداوند امر بسیار بزرگی است و اگر این امید وجود نداشت، بهشت هم ارزشی نداشت. بنابراین، خدمت و تلاش در این مسیر از دل برمیخیزد. همه انسانها به زندگی عشق میورزند و مرگ برایشان دشوار است، اما عارفان با امید به دیدار، به سوی مرگ میروند.
هوش مصنوعی: چه اشکالی دارد اگر یک سال در رنج و زحمت باشی، وقتی که یک روز دیدار دوست را تجربه کنی؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.