... این مکان بوده است روزی خیمه گاه اهل بیت

کز حباب اشگ ما امروز گردش خیمه هاست

کشتی عمر حسین اینجا به زاری گشته غرق ...

... چون به امرت برنگردد مهر از مغرب که هست

گردش گردون برایت یا امیرالمؤمنین

یافت از دست و لایت فتح بر فتح دیگر ...

... این ندامت گوی زنگاری که دارد متصل

گردش از چوگان قدرت گوی میدان شماست

خوان وزیرا که قسمت بر دو عالم کرده اند ...

... این خون که می چکد ز سر تازیانه چیست

پرگار خود چو عشق به گردش در آورد

ظاهر شود که کار درین کارخانه چیست ...

... صاحب این بیستون خرگه نگهدار تو باد

در جهانگیری به یک گردش سراپای جهان

همچو مرکز در میان خط پرگار تو باد ...

... جان نیز گشت پیرو دل کز ره اجل

خاری به پای بیهوده گردش خلیده باد

تن هم نمی کشد ز رهت پا بگفت من ...

... یعنی از خاک حریم شاه سوی ملک فارس

ز اقتضای گردش گردون گردان می رویم

محتشم درمان درد ما وصال یار بود ...

... زخم تیر عشق بر ما بود تهمت تا فکند

گردش دوران کمان حسن بر بازوی او

بی محابا غوطه در دریای آتش خوردن است ...

... اگر خواهی ز گرد غیر خالی کوی آن مه را

به گردش محتشم چون باد باید متصل گردی

... غمی که داده به چندین هزار کس دوران

مرا ز گردش دوران هزار چندانست

زمانه داد گریبان من به دست بلا ...

... فلک مطبع و قضا تابع و قدر منقاد

اگرچه محتشم از گردش قضا و قدر

به پای بوس سگان در تو دیر افتاد ...

... تا به دریای هوا کشتی زرین هلال

گذر از گردش این گنبد گردان دارد

کشتی جاه تو را فیض دعای فقرا ...

... ز ایران نیستش جنبش میسر گرد برآرد پر

در اقطار جهان تا ز اقتضای گردش دوران

به نوبت بر سر شاهان نهد ظل هما افسر ...

... درین سطح از پی رسم دوایر

بود تا گردش پرگار در کار

ز امرت هر که در دوران کشد سر ...

... انتخاب دوده آدم چراغ دودمان

می شد ار سابع به یک گردش چو عباس آشکار

گشت او سابع نه حمزه خسرو جنت مکان ...

... تاریخ بر فتادن رومی شود همان

تا رو نهد ز گردش چرخ ستیزه گر

آشوب و انقلاب به این طرفه خاکدان ...

... صبح اگر گیرد به دست آن شاه صفدر تیغ کین

آسیاهایی به خون آورده در گردش که حق

در جهادش داده میراث از امیرالمؤمنین ...

... که دو راست به دوران او عظیم جلایی

نهال نورس بستان احمدی که به گردش

هنوز جز دم روح القدس نگشته هوایی ...

... من بیچاره میسوزم شب و روز

تو را از گردش چرخ جفا کیش

چو من بس عقده ی مشکل بود پیش ...

... و گویا این مطلع حسب حال خود نوشت و مولانا شوقی یزدی این مطلع را تضمین کرده و در پهلوی خط او بدیوار نوشت

ای بی تو گردش فلک بی مدار حیف

بودی و در زمانه نظیری نداشتی

... که پاس گله به سد خوبی شبان دارد

شها ز گردش دوران شکایتیست مرا

که گر ز جا بردم اشک جای آن دارد ...