صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۹
... چشم بختش نبیند از ایام
جز بگیسوی بار پیچ و شکنج
هر دو خصم افکنند و میدان تاز ...
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۸۴ - الحکمه
... حکیم بیعمل همچو حمار است
که اسفار کتب را زیر بار است
چو درویشی که بی کردار و خدمت ...
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۱۱۴ - الروح
... بود در اصطلاح قوم اشارت
باصل سر انسان در عبارت
و لیکن هست در نزد اطبا ...
... بیان ما ز حال اهل درد است
کشد آن بار دردش را که مرد است
طبیبان الهی صوفیانند ...
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۱۱۷ - تحقیق آیه النور
... نکو دانند ارباب مدارک
که زیتون را چرا خواند مبارک
درختی بود کاول در زمین رست ...
... ازو اصفا نیابی هیچ روغن
از آنرو حقتعالی او تبارک
بقرآن خواند زیتون را مبارک
چنان کز روغنت روشن سراجست ...
... ز استعداد پنداری که بی نار
همی خواهد بر افروزد بیک بار
بود یعنی فعالش بی ز تشکیک ...
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۱۸۵ - التفریق بین الکامل و الغافل
... همیشه قلب و روحم در حضور است
جهان بر دوش مؤمن بار نبود
خورد گر عالمی بسیار نبود ...
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۲۰۰ - عرفان
... کند تا شرح منزلها وره را
که هر جا چون زد آنشه بار گه را
نباشد هیچ قولش غیرالهام ...
... چو اقوال تو از ظن است و تقلید
فلانکس در اخبار اینچنین سفت
بقول راویان شخصی چنین گفت ...
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۲۲۱ - عبدالغفار
... تجلی کرده بر وی اسم غفار
جنایتها ببخشد او بیک بار
نیارد جرم کس را در نظر باز ...
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۳۰۳ - عبدالصبور
... نیابد در خروش از ابتلایی
نماید حمل بار هر جفایی
بود صابر بطاعات و بلیات ...
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۳۱۹ - الغوث
... نه غوث است او بود قطبی و شاهی
کسی و اندر پناه او کشد بار
خود او را غوث خوانند اهل اسرار ...
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۴۲۵ - المقام
... که منزلها کند طی چون مسافر
زهر منزل که بندد بار دیگر
نیارد هیچ از آن منزل بخاطر ...
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۴۲۸ - المکر
... ولی تخمی که کشتی روید از خاک
هزاران پرده حق پوشید و یکبار
که افتد پرده از کارت ز تکرار ...
... بخود پیچی چرا یعنی چنین شد
چرا صد بار دزیدم نهان ماند
کنون شد فاش و از من داستان ماند ...
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۴۵۱ - علامه ترک الغضب للمجاهد
... بکش چون شد زبون در بحر خونش
ز جا مگذار تا جنبد دگر بار
توقع یعنی از مخلوق بردار ...
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۴۹۲ - وجهه جمیع العابدین
... نفس دارد بتوحیدش هیاهو
زبان بر شرک باری گر که جنبید
بود خود جنبش او عین توحید ...
... مشو ایمن که جاسوسان شاهند
بحضرت چون تو خفتی بار جویند
همه اعمالت آنجا باز گویند ...
... بمانند الف کو در اشارت
بود از اول الاشیاء عبارت
بدینسان هم چنین تا یا مسلم ...
صفی علیشاه » زبدة الاسرار » دفتر اول » بخش ۲ - مطلع دیوان
... باب ایجاد او به رحمت کرد باز
بار الهی حق قرآن بلیغ
رحمت خود را مدار از ما دریغ ...
... باشدم دل سوی پیر رهنما
باراز این ره رسد بر منزلم
خوش به عون رهنمای کاملم ...
صفی علیشاه » زبدة الاسرار » دفتر اول » بخش ۱۳ - در تنزل روح از مقام تجرد به عالم صورت و مجملی از معنی حدیث نورانیت
... گرچه گردونی اسیر گرد کرد
روی گردون را اگر گیرد غبار
کی توان انداخت گردون را ز کار ...
... چون اسیرت خواست حق چالاک شو
زیر بار امر حق بی باک رو
آفرین از حق به جانت زین بلاست ...
... چون خدایت مرحبا گوید به جان
منت از حق دار زین بار گران
تو که همچون جغد ویران مسکنی ...
صفی علیشاه » زبدة الاسرار » دفتر اول » بخش ۱۴ - و له فی مقام الوحدانیه المطلقه
... مولوی تخمی فشاند و آبیار
شد صفی تا رفت حاصل زیر بار
حاصل گفتار پیر معنوی ...
... حرف یک حرف است ای جان بی خلاف
گرچه باشد در عبارت اختلاف
فرق از این رو گفت رب العالمین ...
صفی علیشاه » زبدة الاسرار » دفتر اول » بخش ۲۰ - در بیان اتصال روح سالک به حقیقت وجود درضمن آمدن حبیب ابن مظاهر و مسلم بن عوسجه از کوفه به کربلا به یاری آن دریای رحمت و جود
چونکه بار افکند شاه کربلا
بهر جانبازی در آن دشت بلا ...
... پیش شه دادند تیر کینه را
بارگی بر هستی خود تاختند
نقد جان در نقد جانان باختند ...
صفی علیشاه » زبدة الاسرار » دفتر اول » بخش ۲۱ - در بیان اتمام حجت نمودن آن مولای بشر بنمودنِ آیت ﷲ اکبر بر نمرود سیرتان ابتر و تمامی شهادت جناب علی اصغر
... مختصرتر تحفه به یار تو را
می کند سنگین نه او بار تو را
نزد شاهان تحفه اندک تر خوش است ...
... کآشنا داند صدای آشنا
تاخت سوی خیمه گه بار دگر
تا از آن صاحب صدا جوید اثر
دید اصغر کرده عزم آن دیار
گشته از خرگاه هستی دست و بار
برگرفتش چست و عزم راه کرد ...
... بحر معنیم زند در سینه جوش
سینه ها سنگ است چون باری خموش
کرده لالم ضیق صدر خلق گول ...
... از زبان آن لعین تیره جان
دل ز حق یکبارگی پرداختند
وجه حق را تیرباران ساختند
جان نمرود شقی گفتی هله ...