... خدایا کن سفر آسان به فایز

که بیند بار دیگر روی دلبر

دلا خون شو مکن افشای رازش

بکش گر کوه باشد بار نازش

مرنج از ناز دلبر فایز خیز ...

... نمی دانم بدی از من چه دیدی

پشیمان می شوی روزی دو صد بار

که در دنبال فایز می دویدی

مرا جان هجر جانان بر لب آمد

هزاران بار مردم تا شب آمد

دگر فایز چه سان امشب کند روز ...

... اگر پیدا شود فایز پرستی

جوانی را کجا آرم دگر بار

مسلسل زلف عنبر بار داری

مکحل نرگس خمار داری ...

درخور حمد و ثنا بار خدایی است کریم

که ز خوان کرمش بهره برد دیو رجیم ...

... شکر حادث نبود در خور احسان قدیم

بارالها به شفیعان جزا احمد و آل

درگذر از گنه خلق زالطاف عمیم ...

... تمام روی زمین را سرشک چون جویم

هزار بار گرم هم چو تاک سر بزنی

ز شوق تیغ تو بار دگر همی رویم

اگر پیاله گرفتم ملامتم مکنید ...

... لرزه بر ارکان این نیلی رواق افتاده بود

بار دادندی اگر حجاب درگاهش محیط

هم چو عرش آنجای با صد اشتیاق افتاده بود

... کیست این ساقی سرمست که از جلوه ی او

از حریفان کهن هوش به یک بار به رفت

بود در نقطه ی موهوم دهان تو سخن ...

... ره به سر منزل مقصود تواند بردن

هرکه در مرحله ی عشق سبک بار به رفت

ای خوش آن روز که گویند از این خانه محیط ...

... که خون تو گر ازین دام جست می ریزد

به دوش بار بلایی که جان من دارد

ز قید این تن خاکی چو رست می ریزد ...

... به حضرت نبوی جبرییل شد نازل

به امر بار خدا ایزد سمیع و بصیر

به خواند آیه ی یا ایها الرسول بر او ...

نوید مقدم دلدار داد باز بهار

جهان پیر جوان شد زوجد دیگر بار

بهار آمد و بهر نثار مقدم آن

به باغ و زاغ زکف کشت ابر لؤلؤ بار

صبا مسیح نفس گشت و شاخ موسی دست ...

... که تا زخاک برآمد به چشم داشت خمار

بشنو غبار کدورت زدل به رشحه ی جام

کنون که طلعت گل راست آب آینه دار ...

... به عمر خویش ندیدم به غیر شاخه ی گل

که هیچ شاخ دگر آفتاب آرد بار

بهار اگر چه بهر سال روح پرور بود ...

... از آن که داد نوید قدوم حضرت دوست

جوان نمود جهان را زوجد دیگر بار

غرض ز دوست بود آن بهشت روحانی ...

... دلیل رهروان طریق صدق و نجات

سمی ختم رسل ختم اوصیاء کبار

امام جن و بشر صاحب الزمان مهدی ...

... گذر کند بر خلق و نمی شناسندش

از آن که دیده ی حق بینشان گرفته غبار

دهد به باد فنا خاک شرک و آب ریا

چو از نیام کشد ذوالفقار آتشبار

مراد جان و دل ما ظهور حضرت او است ...

... جهانیان همه را عقده ها زکار امروز

قسیم جنت و دوزخ ولی بار خدای

نمود قسمت روزی مور و مار امروز ...

... درون خانه ی حق در وجود آمد و یافت

زیمن مقدم او خانه اعتبار امروز

زغیر خانه به پرداخت صاحب خانه ...

... هستند چون فقیر و غنی هر دو تن ملول

از آن زمان که بار امانت قبول کرد

معلوم شد که آدم خاکی بود جهول ...

... در بر آن خاک آب زندگانی چون کنم

گر نگیرد دست عفوش بار جرم از دوش من

حمل این بار گران با ناتوانی چون کنم

لطف عامش گر نگردد شامل حالم محیط ...

... خدیو کون و مکان اشرف سلاله ی من

سرود بار خدا در ثنای او لولاک

به خود نمود زاینجا ذات او تحسین ...

... بنای آینه ی این حرم که تربت او

زخاک پاک نکوتر هزار بار آمد

نمود دولت جاوید یافت خدمت او ...

... تا زقید غمت کند آزاد

به تمامی عمر من یک بار

کار بستم نصیحت استاد ...

... لیک نگذارد امین خلوت شاه جهان

ره به دربار ملک هر سفله ی پیدا کند

خواجه ی باذل که ابر دست گوهر بار او

عرصه ی آفاق را رشک دل دریا کند ...