گنجور

 
محیط قمی

به گه کودکی مرا استاد

داد پندی که مانده است به یاد

گفت چون بر تو کار گردد سخت

از جفای سپهر سست نهاد

عرض حاجت برِ کریمی کُن

تا زقید غمت کند آزاد

به تمامی عمر من یک بار

کار بستم نصیحت استاد

عرضه کردن نیازمندی خویش

در بر شهریار باذل راد

سایه ی حق مظفرالدّین شاه

آفتاب ملوک پاک نژاد

دادخواهی که دست معدلتش

از بلند آسمان ستاند داد

تاجداری که مادر ایام

نه چه او زاده و نخواهد زاد

شاه در بندگی آل الله

بود چون ثابت و قوی بنیاد

دید غیر از مدیح احمد و آل

فنّ دیگر رهی ندارد یاد

صلتی جاودانه بخشیدم

ایزدش ملک جاودان بخشاد

در دو سال و سه ماه با صد رنج

به صدور برات گشتم شاد

بردمش در بر معین الملک

تا دهد وجه نقدم از ره داد

او حوالت به خان موسایی

داد و میقاتش اربعین به نهاد

لیک عاید نگشت دیناری

گرچه از وعده روز شد هشتاد

دوستانم به طنز می گویند

جیره ات را به یخ حوالت داد

من به فکر وصول وجه برات

که فلک دست انتقام گشاد

بیدقی راند شاه پیل افکن

باخته رخ وزیر ز اسب افتاد

گشت طی نوبت معین الملک

آسمان برد عهد او از یاد

دال گو باش قافیه کردم

بعد عزلش برات استر داد

لاجرم بر کشیده با شنجرف

خط بطلان برات را پس داد

زین تطاول غریق در شطرنج

گشته ام با خرابی بغداد

چشم دارم که دست همت شاه

زین گرفتاریم نجات دهاد

هم به ایصال وجه پار و کنون

هم به تبدیل بعد حکم کناد

تا بود نام از برات و محیط

می شود از وصول زر دلشاد

ثبت در دفتر دوام و خلود

تا ابد عهد شاه عادل باد