گنجور

 
۱۱۹۴۱

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

... به لطافت چو حریری به سفیدی چو رخامی

باید این طرز نگه کردن و یک بار رمیدن

ز تو آهوبچه آموخت در این شیوه تمامی ...

نیر تبریزی
 
۱۱۹۴۲

نیر تبریزی » سایر اشعار » شمارهٔ ۲ - قصیدهٔ ساقی نامه

 

... قحط الرجال بین که جوانان بی پدر

نازد به چرخ پیر سر از اوج اعتبار

آن را که در شمار نیارد کسش به قدر ...

... سالی دگر به فیل شهنشه شود سوار

شه گنج زر به پشت خر بارکش نهاد

جمشید اگر به گاو مکلا نمود بار

گنج الحمار نیز ز شه یادگار ماند ...

... آری کلید گنج و گهر چون به خر رسید

سرگین شود ذخیرۀ صندوق گنجبار

عیبش مکن برات یخ ار می دهد به خلق

این خرچه کز پدر نبود جز یخش به بار

خالی مباد جاش که خوش در آبدار ...

... نازم بر آن کس تر و پشمین که گاه وضع

در یک شکم امین مکرر نهاده بار

این شد امین سلطان و آن شد امین ملک ...

... دری به دست کن که به کانی برد نسب

نی مهره ای که بر خر آبی برد تبار

یخ گرچه آبدار بود جای در ناب

ننشاندش کسی به سرانگشت اعتبار

شه گرچه آفتاب جهان است فی المثل ...

... با حذف حرف قافیه از روی اضطرار

باران که در لطافت طبعش خلاف نیست

در باغ لاله روید و در شوره زار خار ...

... کشکول و کیسۀ نمک و چتر ترک بند

بر مال آبداری شاهان کنند بار

از لطف عام خویش از این انتخاب خوش ...

نیر تبریزی
 
۱۱۹۴۳

نیر تبریزی » سایر اشعار » شمارهٔ ۹

 

طاقتم نیست دلا بار غم هجران را

همره قافله کن روز وداعش جان را ...

نیر تبریزی
 
۱۱۹۴۴

نیر تبریزی » سایر اشعار » شمارهٔ ۶۹

 

با سینه غمت را سروکار بست و گرنه

صد بار ز آه سحرش سوخته بودم

یک لحظه فراق توام از دیده فرو ریخت ...

نیر تبریزی
 
۱۱۹۴۵

نیر تبریزی » لآلی منظومه » بخش ۲ - در مراثی مولی الکونین حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السلام فرماید

 

... کرد از مجره چاک فلک پرده شکیب

بارید از ستاره به رخساره خون خضاب

کردند سر ز پرده برون دختران نعش ...

... صوت تلاوت سر سردار کربلا

سیارگان دشت بلا بسته بار شام

در خواب رفته قافله سالار کربلا ...

... دست فلک نمود گریبان صبح چاک

بارید از ستاره به بر اشک لاله گون

افتاد شور و غلغله در طاق نه رواق ...

... لختی عنان بدار که گردم به دور تو

وز پات ز آب دیده نشانم غبار راه

من یک تن غریبم و دشتی پر از هراس ...

... پر بست و بر هدف همه در کربلا رسید

یک باره از فلاخن آن دشت کینه خاست

آن سنگ های طعنه که بر انبیا رسید ...

... خضر ار ز جوی شیر چشید آب زندگی

خون است آب زندگی جویبار من

عیسی اگر ز دار بلا زنده برد جان ...

... خور شد فرو به مغرب و تابنده اختران

بستند بار شام قطار از پی قطار

غارتگران کوفه ز شاهنشه حجاز

نگذاشتند در یتیمی به گنج بار

گردون به درنثاری بزم خدیو شام ...

... آمد به لرزه عرش ز فریاد اهل بیت

در قتل گه چو قافله غم فکند بار

ناگه فتاده دید جگرگوشه رسول ...

... از تار زلف های پریشان حسین تو ست

این از غبار تیرۀ هامون نهفته رو

در پرده آفتاب درخشان حسین تو ست ...

... گفتم ز صد یکی به تو از حال کوفه باش

کز بارگاه شام برآید فغان من

پس رو به سوی پیکر آن محتشم گرفت ...

... ره بی کران و بند گران ناقه بی جهیز

خرگاه دود آه و نقابم غبار راه

چتر آستین و معجر سر دست خاک بیز ...

... احباب را به بند بلا مبتلا کند

بیگانه را تحمل بار نیاز نیست

معشوق ناز خود همه بر آشنا کند ...

... با دوست کی معامله کربلا کند

یک باره پشت پا به سر ماسوا زند

تا ز آن میان از این همه خود را سوا کند ...

... دردی کشی که مست شراب شبانه بود

یک باره سوخت ز آتش غیرت هوای عشق

موهوم پرده ای اگر اندر میانه بود ...

... لیلی بهانه کرده و مجنون گریسته

تنها نه چشم دوست به حال تو اشک بار

خنجربه دست قاتل تو خون گریسته ...

... در خون کش این سراچه پر انقلاب را

نی نی کز این پس ار همه خون بارد آسمان

بی حاصل است خوردن مستسقی آب را ...

... یا دست ما بگیر و از این دشت پرهراس

بار دگر روانه به سوی حجاز کن

پس چشمه سار دیده پر از خون ناب کرد ...

نیر تبریزی
 
۱۱۹۴۶

نیر تبریزی » لآلی منظومه » بخش ۷

 

... زمانه گلشن زهرا چنان به یغما داد

که بار قافله شد ارغوان و یاسمنش

فلک سری که سرودش کلام یزدان بود ...

نیر تبریزی
 
۱۱۹۴۷

نیر تبریزی » لآلی منظومه » بخش ۹ - مناجات زبانحال از قول آنحضرت

 

... بخون آغشتگانم یکسر از تو

اگر صد بار دیگر بایدم کشت

حسین از تو سر از تو خنجر از تو ...

نیر تبریزی
 
۱۱۹۴۸

نیر تبریزی » لآلی منظومه » بخش ۱۳ - زبان حال از قول جناب سکینه علیها سلام بذوالجناح

 

... که اینک آید ز پی پرسش ما شاه شهید

مگر این بار خداوند حرمرا چه رسید

کی که ای فرس شیهه زنان بر حرمش تاخته ای ...

نیر تبریزی
 
۱۱۹۴۹

نیر تبریزی » لآلی منظومه » بخش ۵۱ - ایضاً در مدح حضرت اسد الله الغالب امیرالمؤمنین

 

... دیدیکه چون کشید عجوزی کمان من

افکار سیه بار فکندم بچاه غم

آن یوسفم که گرگ من آمد شبانمن ...

... در ظلمت سکندرم ایکاش خضر بخت

زی بارگاه شاه کشیدی عنان من

شاهنشه سریر ولایت که از ازل ...

... کافسرده نک ز باد خزان گلستان من

تا بار دیگری مگر از دستبوس خویش

لطفت روان تازه دمد بر روان من ...

نیر تبریزی
 
۱۱۹۵۰

نیر تبریزی » لآلی منظومه » بخش ۵۴ - در مدح حضرت علی ابن موسی الرضا

 

... نقصان فزود پایه من از کمال فضل

پستی گرفت شان من از رفعت تبار

آری ز خوشه سنک خورد نخل سربلند

آری ز ناقه تیر خورد آهوی تتار

ایچشم دل نگفتم باریک بین مشو

کاخر شوی بچشم بد روزگار تار

ایهوش دیگر آهن سردم بسر مکوب

ایفکر دیگر از رک اندیشه خون مبار

ایچشمۀ مداد من از غصه قیر شو ...

... غافل که کنج عقل تیر زد به تیم جو

تا مام غم بطالع قوسم نهاده بار

فارغ نبوده سینۀ تنگم ز تیرآه ...

... خاکی نه عنبرین و هوایی نه مشگا

بیدی نه سایه افکن و ابری نه ژاله بار

نطق کلیم بسته و گوساله در خوار ...

... آنرا ز کنج فصل مکان در حضیض ذل

وین را ز غنج هزل مدارا اوج اعتبار

بخت جوان ز چرخ طلب کن که عقل پیر ...

... آبی که داشت فضل و هنر ریخت هین بمیر

ای تشنه کاب رفته نیاید بجویبار

ایعقل پیر دفتر دانش بآب شوی ...

... گفت ایرسوم فضل و ادبرا تو اوستاد

گفت ایرموز علم و حکم را تو سیمبار

آیینه ضمیر تو جام جهان نما ...

... رو کن بخاک درگه سلطان دین رضا

کاو داد زند بار ستاند زنند بار

زاستادم این سخن چو برآمد بگوش هوش

دردم ز جای جستم و بستم بسیج بار

کردم رکاب سخت و عنان سست بیدرلک ...

... کردم زدرج طبع یکی چامه مدیح

تقدیم بارگاه جلالش بر اهوار

ایطلعت تو هیکل توحید کردگار

موسی بخواب غشوه و در جلوه روی بار

فرزند خانه زاد خداوند لم یلد ...

... نا بالغست عقل تو لالا بر او گمار

گر بار کاروان شب و روز واکنند

بیند همی عیان همه با چشم اعتبار

کاثقال علم تست که گردیده از ازل ...

... آیات فضل تست که نبوشته کلک صنع

بر لوح آسمان و زمین باخط غبار

ابلیس را اگر رقم بندگی دهی ...

... پای جراده است شها با تو مدح من

در پیشگاه تخت سلیمان بروز بار

ورنه من از کجا و مدبح تو از کجا ...

نیر تبریزی
 
۱۱۹۵۱

نیر تبریزی » لآلی منظومه » بخش ۵۷ - ایضا فی المدیحه

 

... لوحش الله نشنیدیم که سروی بچمن

بار نسرین و گل و لاله و ریحان آورد

کافریرا که پرستش بصنوبر میکرد ...

... بچمن غنچه خندان طرب آرد اما

بهر من گریه ببار اینگل خندان آورد

دیده را در نظر آیین بتان جلوه نداشت ...

نیر تبریزی
 
۱۱۹۵۲

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱

 

... که سرنوشت ورازهره نی بکلک قضا

عفاف او زند اربارگه بزیر فلک

دعای هیچ نبی ننگرد ره بالا ...

... ابوالبشر که ز داور فراگرفت اسما

ببار گاهش عیسی که جان بموتی داد

وجود خویش نیارد شمرد از احیا ...

... چنان حلیم که گر حلم او بر آب نهند

هزار باره بچربد بصخره صما

برتبه موسی طور محمدیست ولیک ...

... درین چهارده گر نیک بنگری نبود

فزون زیک تن و آن تن برون ز بار خدا

تعینات بدریا حجاب شد ورنه ...

جیحون یزدی
 
۱۱۹۵۳

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در منقبت اسدالله الغالب علی بن ابیطالب (ع)

 

... یکذره زمهر تو سنجند اگر در حشر

صد بار دهد میزان اشکست بشاهینا

اندر ره تو سالک هرگز نشود هالک ...

... دوزخ شودش عاجز زاندیشه تسخینا

رمح تو نیندیشد از بارقه ابطال

ثعبان نکند پروا از سعی خراطینا ...

جیحون یزدی
 
۱۱۹۵۴

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - وله

 

... عجب این نیست که زد خیمه زمعراج بعرش

عجب اینست که چون بارگهش درغبر است

یک فروغ از رخ او بیش بذرات نتافت ...

... که جهان کهن از دولت بختت برناست

خواستم گفت که گردون سزدت حاجب بار

عفل فرمود که این دون بود و آن والاست ...

جیحون یزدی
 
۱۱۹۵۵

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷ - وله

 

... سخت تر از تو دلیری نشنیدم به نبرد

خلق کرده است مگر بار خدای از حجرت

که برازنده تر از تست بهیجا که بود ...

جیحون یزدی
 
۱۱۹۵۶

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - وله

 

... بسکه کام از بوسه داد و جام از صبها گرفت

گر شبی مینا شکست و بار بست و یارخست

چون زمستی بود آن هم گردن مینا گرفت ...

جیحون یزدی
 
۱۱۹۵۷

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - وله

 

... ضعف دل من چراست زان رخ امرد

یکدم صد بار اگر جمالش بینم

باز بذوق اندرم نگشته مجدد ...

جیحون یزدی
 
۱۱۹۵۸

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - وله

 

... خوش آن دلی که اسیر زبیب و بوس حبیب

هزار بار خورد صدهزار بار کند

به ویژه امروز این روز کز فر نوروز ...

... دو زلف هر یک از این قوم را خسارت باد

چو مشکبار کند چشم اشکبار کند

کنون ازین همه آهو خرام تنگ قبا ...

... گرم ندیم شود با چه احتشام شود

ورم سلام کند با چه اعتبار کند

مگر عطای ملک زاده ام کفیل شود ...

جیحون یزدی
 
۱۱۹۵۹

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - وله

 

... از روزه گرفتن بتر از کاهربا کرد

لیکن ز شب غره چو شد غره دگر بار

بنیاد صفا ترک جفا درک وفا کرد ...

... بازآمد و از مستی خود فتنه به پا کرد

باری سخن از روزه خوران ماند عبث ماند

کاین طایفه را فعل بد اولی به هجا کرد ...

جیحون یزدی
 
۱۱۹۶۰

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۷ - وله

 

... رخسار تو نوریست که هی نار دهد بر

لبهای تو ناریست که هی نور دهد بار

ای خط تو چون مور ولی مور دل آشوب

وی زلف تو چون مار ولی مارتن اوبار

ازمار تو نالان و ضعیفم همه چون مور ...

... از روی توام بیم و به پشت توام امید

ادبار تو اقبالم و اقبال تو ادبار

صد قوم ز جمعیت خالت بدلی ریش ...

... گر زلف تو شد ابر منم از چه مطر ریز

ور چهر تو شد برق منم ار چه شرر بار

تا چند کنی فخر ز ابرو بمه نو ...

... حشوی زبرات وی و آفاق گرانسنگ

فردی زسیاق وی وکونین سبکبار

لوحیست بنزد قلمش قرصه خورشید ...

جیحون یزدی
 
 
۱
۵۹۶
۵۹۷
۵۹۸
۵۹۹
۶۰۰
۶۵۵