گنجور

 
۱۱۴۱

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۷۰ - نوای وقت

 

... آواره آب و گل دریاب مقام دل

گنجیده بجامی بین این قلزم بی ساحل

از موج بلند تو سر بر زده طوفانم

اقبال لاهوری
 
۱۱۴۲

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۸۹ - شاهین و ماهی

 

... ماهی بچه را سوز سخن چهره برافروخت

شاهین بچه خندید و ز ساحل به هوا خاست

زد بانگ که شاهینم و کارم به زمین چیست ...

اقبال لاهوری
 
۱۱۴۳

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۹۱ - تنهائی

 

... درون سینه چو من گوهر دلی داری

تپید و از لب ساحل رمید و هیچ نگفت

به کوه رفتم و پرسیدم این چه بیدردیست ...

اقبال لاهوری
 
۱۱۴۴

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۹۹ - زندگی و عمل در جواب هاینه موسوم به «سؤالات»

 

ساحل افتاده گفت گرچه بسی زیستم

هیچ نه معلوم شد آه که من چیستم ...

اقبال لاهوری
 
۱۱۴۵

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۴۲ - به یکی از صوفیه نوشته شد

 

... آتش شوق سلیمی نه تو داری و نه من

خزفی بود که از ساحل دریا چیدیم

دانه گوهر یکتا نه تو داری و نه من ...

اقبال لاهوری
 
۱۱۴۶

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۹ - تو باین گمان که شاید سر آستانه دارم

 

... به سراغ صبح فردا روش زمانه دارم

یم عشق کشتی من یم عشق ساحل من

نه غم سفینه دارم نه سر کرانه دارم ...

اقبال لاهوری
 
۱۱۴۷

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۷۰ - لاله این چمن آلودهٔ رنگ است هنوز

 

... دختری هست که در مهد فرنگ است هنوز

ای که آسوده نشینی لب ساحل بر خیز

که ترا کار بگرداب و نهنگ است هنوز ...

اقبال لاهوری
 
۱۱۴۸

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۹۷ - جهان کورست و از آئینهٔ دل غافل افتاد است

 

... گهی باشد که کار ناخدایی میکند طوفان

که از طغیان موجی کشتیم بر ساحل افتاد است

نمیدانم که داد این چشم بینا موج دریا را

گهر در سینه دریا خزف بر ساحل افتاد است

نصیبی نیست از سوز درونم مرز و بومم را ...

اقبال لاهوری
 
۱۱۴۹

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۳۸ - تمهید گلشن راز جدید

 

... دل سنگ از زجاج من بلرزد

یم افکار من ساحل نورزد

نهان تقدیر ها در پرده من ...

... چنین جوینده و یابنده کس نیست

گهی وامانده و ساحل مقامش

گهی دریای بی پایان بجامش ...

... سؤال دوم

چه بحر است این که علمش ساحل آمد

ز قعر او چه گوهر حاصل آمد ...

اقبال لاهوری
 
۱۱۵۰

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۲ - مناجات

 

... آنکه در قعرم فرو آید کجاست

یک جهان بر ساحل من آرمید

از کران غیر از رم موجی ندید ...

اقبال لاهوری
 
۱۱۵۱

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۱۵ - طاسین زرتشت : آزمایش کردن اهریمن زرتشت را

 

... زرتشت

نور دریای است ظلمت ساحلش

همچو من سیلی نزاد اندر دلش

اندرونم موجهای بیقرار

سیل را جز غارت ساحل چه کار

نقش بیرنگی که او را کس ندید ...

اقبال لاهوری
 
۱۱۵۲

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۴۶ - قلزم خونین

 

... موجها درنده مانند پلنگ

از نهیبش مرده بر ساحل نهنگ

بحر ساحل را امان یک دم نداد

هر زمان که پاره یی در خون فتاد ...

اقبال لاهوری
 
۱۱۵۳

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۵۴ - در حضور شاه همدان

 

... چند در قلزم به یکدیگر زنیم

خیز تا یک دم بساحل سر زنیم

زاده ما یعنی آن جوی کهن ...

... این همه از ماست نی از دیگری است

زیستن اندر حد ساحل خطاست

ساحل ما سنگی اندر راه ماست

با کران در ساختن مرگ دوام ...

... زندگی جولان میان کوه و دشت

ای خنک موجی که از ساحل گذشت

ایکه خواندی خط سیمای حیات ...

اقبال لاهوری
 
۱۱۵۴

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۲۲ - قندهار و زیارت خرقه مبارک

 

... این کار حکیمی نیست دامان کلیمی گیر

صد بنده ساحل مست یک بنده دریا مست

دل را به چمن بردم از باد چمن افسرد ...

اقبال لاهوری
 
۱۱۵۵

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۲۴ - خطاب به پادشاه اسلام اعلیحضرت ظاهر شاه «ایده‘ الله بنصره»

 

... او نگنجد در جهان چون و چند

تهمت ساحل به این دریا مبند

چون ز روی خویش بر گیرد حجاب ...

... فکر من گردون مسیر از فیض اوست

جوی ساحل ناپذیر از فیض اوست

پس بگیر از باده من یک دو جام ...

اقبال لاهوری
 
۱۱۵۶

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۷۴ - نهنگی بچه خود را چه خوش گفت

 

... به دین ما حرام آمد کرانه

به موج آویز و از ساحل بپرهیز

همه دریاست ما را آشیانه

اقبال لاهوری
 
۱۱۵۷

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۱۰ - دلن بحر است کو ساحل نورزد

 

دلن بحر است کو ساحل نورزد

نهنگ از هیبت موجش بلرزد ...

اقبال لاهوری
 
۱۱۵۸

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۷۶ - به ساحل گفت موج بیقراری

 

به ساحل گفت موج بیقراری

به فرعونی کنم خود را عیاری ...

اقبال لاهوری
 
۱۱۵۹

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۷

 

... میان مسیو و آقا چه فرقست

که او در ساحل این در دجله غرقست

به شرع احمدی پیرایه بس نیست ...

ایرج میرزا
 
۱۱۶۰

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۲ - شاه و جام

 

... جست برون چون گهر آب دار

پای جوان بر لب ساحل رسید

چند نفس پشت هم از دل کشید ...

ایرج میرزا
 
 
۱
۵۶
۵۷
۵۸
۵۹
۶۰