گنجور

 
۱۱۵۲۱

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۰

 

... ننشسته ای به حسرت نشمرده ای ستاره

جانان اگر نشیند یک بار در کنارم

یک باره می توانم کردن ز جان کناره

گفتم به شحنه نالم از چشم او ولیکن ...

فروغی بسطامی
 
۱۱۵۲۲

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۸

 

... تا در میانه بود وجودم ندیدمت

تا از میان نرفت غبارم نیامدی

گر گنج دست می دهد از رنج پس چرا

یک بار در یمین و یسارم نیامدی

تا با خبر نکردمت از عدل شهریار ...

فروغی بسطامی
 
۱۱۵۲۳

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۱

 

... ترسم گسلد مویت از کشمکش دلها

زنهار سبک می رو کاین بار گران داری

کس طاقت دیدارت زین دیده نمی آرد ...

فروغی بسطامی
 
۱۱۵۲۴

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۴

 

... چون دو زلف تو پراکنده و سرگردانم

که تو یک بار مرا گرد سرت گردانی

مار زلفین بتان حلقه به رخسار زند ...

... دایم ای طره حجاب رخ یاری گویا

نایب حاجب دربار شه ایرانی

خسرو مملکت آرای ملک ناصر دین ...

فروغی بسطامی
 
۱۱۵۲۵

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۰

 

... سرم آن بخت ندارد که تو در پا فکنی

تا به کی بار خم زلف کشی بر سر دوش

کاش برداری و بر گردن دل ها فکنی ...

فروغی بسطامی
 
۱۱۵۲۶

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » تضمین‌ها » شمارهٔ ۳

 

... کز کثرت قتلشان در آزار شدم

باران ز هوا هم چو سرشکم آید

وز آمدنش به دشت رشکم آید

زان راه که باریدن باران ز چه روست

آنجا که چو سیل از مژه اشکم آید ...

... بی روی تو دیو است کنون حور مرا

گر وصل تو بار دگرم دست دهد

در هر دو جهان بس است منظور مرا

فروغی بسطامی
 
۱۱۵۲۷

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » تضمین‌ها » شمارهٔ ۸

 

... زان که حیف است کسی این همه بی کار بود

در ره عشق بریزد آن چه تو را دربار است

ره رو کعبه همان به که سبک بار بود

به که در پرده بپوشند رخ خوبان را ...

... ملکا شعر فروغی همه در مدحت توست

که چنین صاحب اشعار گهربار بود

فروغی بسطامی
 
۱۱۵۲۸

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » تضمین‌ها » شمارهٔ ۱۲

 

مطربی زمزمه سر کرد سحر در گل زار

رفتم از این غزل شاه به یک بار از کار

مجلس ما چو بهشت است در این فصل بهار ...

فروغی بسطامی
 
۱۱۵۲۹

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » تضمین‌ها » شمارهٔ ۱۶

 

... پیش لب نوشینت تا کی به سؤال آیم

گر بوسه نمی بخشی یک باره جوابم کن

رخساره نشان دادی بی دین و دلم کردی ...

... شه ناصردین کز دل پیر فلکش گوید

کز جمله حجابت یک باره خطابم کن

صد بار فروغی من با دل بر خود گفتم

بنواز دلم باری آن گاه عتابم کن

فروغی بسطامی
 
۱۱۵۳۰

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴

 

بگذار که خویش را به زاری بکشم

مپسند که بار شرمساری بکشم

چون دوست به مرگ من به هر حال خوش است ...

فروغی بسطامی
 
۱۱۵۳۱

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۸ - گلبن ششم در ذکر بعضی از اصطلاحات عارفین

 

بر رأی عقلای باانصاف ظاهر است که هر طایفه را از علما و غیره اصطلاحی مخصوص است که در استعمال آن منفردند ودیگران را از آن حظی و نصیبی نیست لهذا این طایفه عالیه عبارات و اصطلاحات خاصی دارند که بدون اطلاع و استحضار از آن درک کلام ایشان متعذر است کما قال المؤلف

گفتگوی درویشان بر زبان مرغان است ...

... و فقیر سابق بر تألیف این کتاب رساله ای مشتمل بر برخی از اصطلاحات و استعارات ایشان نگاشته و مجمع الاسرار آن را نام گذاشته اکنون بعضی ازآن را به ترتیب حروف تهجی در این گلبن ذکر می نماید که باعث استحضار بی خبران گردد و فی الجمله لذتی از سخنان حقیقت بنیان ایشان برند امانت از اصطلاحات عرفاست و در حدیث آمده است و بعضی گویند امانت طاعت حق است و بعضی گفته اند عشق است و بعضی گفته اند ولایت است و بعضی گفته اند عقل است و بعضی گفته اند معنی امانت امامت است

انسان به اصطلاح ایشان مرد کامل است نه صورت انسانیه در حدیث قدسی آمده که الإنسان سری و أنا سره و عرفا گویند هر حیوانی را یک زادن است و آدمی و مرغ را دو زادن چه مرغ یک بار بیضه می نهد و از بیضه مرغی می زاید پس صورت آدمی بیضه اوست و آدمی عبارت از معنی اوست که در قشر بشریت مکون است و الا حیوان است به صورت انسان قال بایزید انسلخت منجلدی کما انسلختالحیة منجلدها ابر کنایه از حجاب ربوبیت و عبودیت است

آیینه عبارت از هر مظهر خواه علمی و خواه ذهنی خارجی پیر مغان کنایه از حضرت مولانا علیؑاست و به طریق استعاره بر شیخ راهنما استعمال می کنند بزم اشارت به مجلس خاص اهل حق است تجلی نور مکاشفه است که بر دل عارف متجلی می شود و آن بر چهار قسم است اول تجلی صوری دویم تجلی نوری سیوم تجلی معنوی چهارم تجلی ذوقی و این تجلیات واقع می شود به حسب استعداد متجلی فیه چنانکه جناب موسی را از صورت درخت و حضرت امام جعفرؑرا از صورت کلام ترسا و ترسابچه مرد روحانی را گویند که از صفات ذمیمه نفس رذیله استخلاص یافته باشد صاحب گلشن گوید ز ترسایی غرض تجرید دیدم تمکین و تلوین از عبارات این طایفه است تمکین صفت اهل حقایق و تلوین صفت ارباب احوال است و جناب شیخ محی الدین گفته که تلویندر نزد من از تمکین اولی است و تمکین نزد ما تمکین در تلوین است

تواجد و وجد و وجود تواجد اظهار وجد است به اختیار و وجد آن است که در دل بی تکلف وارد شود و آن ثمره طاعات است ووجود عبارت است از ثبوت سلطان حقیقی در دل بعد از فنای بشریت به کلی جمع و تفرقه و جمع الجمع و فرق ثانی نیز از عبارات ایشان است جمع رسیدن توفیق و لطف است از قبل حق و عطای فهم معنی از او وفرق آن است که از قبل عبد باشد از ادای عبودیت و سؤال بنده را از فرق و جمع چاره نیست چه هر که را فرق نیست عبودیت نیست و هر که را جمع نیست معرفت نیست ایاک نعبد و اشاره است به فرق و ایاک نستعین اشاره است به جمع و هرگاه بنده به لسان نجوی مخاطبه حق کند از روی سؤال یا دعا قایم بود در محل تفرقه و هرگاه که گوش به خطاب حق کند بدانچه وارد شود از امر و نهی بنده در مقام جمع باشد اما جمع الجمع آن است که غیر حق نبیند و این مقام حضرت خاتم است

حال از عبادات مشهوره ایشان است و به تشدید لام و مراد از حال واردی است که بی اختیار و اجتلاب در دل نزول کند از قبض و بسط و شوق و ذوق و غیر آن گویند حال چون برق خاطف زود بگذرد و باقی نماند و الا حدیث نفس باشد و این معنی را با دقت تناسب است و بعضی به دوام حال قایل شده اند حسن به اصطلاح ایشان کنایه از نبوت کلیه است خاطر خطابی است که وارد شود بر ضمایر گاهی به القای ملک و آن را الهام گویند و گاهی به القای شیطان و آن را وسواس خوانند و گاهی به القای حق و آن را خاطر دانند خرابات مقام فنا و خراباتی اهل فنا را خوانند خدا والله هر چیزی را که آدمی دوست دارد و مطلوب او بود به طریق استعاره قال الله تعالی أرأیت من اتخذ الهه هواه قال رسول الله کل مقصود معبود وکل معبود اله حکیم سنایی قدس سره فرماید ...

... وی خدایان تو خدا آزار

خال کنایه از وحدت ذات مطلقه است خط عبارت از ظهور تعلق ارواح به اجسام است خمار و باده فروش پیران کامل و مرشدان واصل را گویند دیر مغان کنایه از مجلس عرفا و اولیاست ذوق و شرب هم از عبارات و از ثمرات تجلی و نتایج کشف ها به ذوق و شرب تعبیر کنند روح عبارتی است مشهور و در آن اختلاف کرده اند گویند ارواح مودع است در قالب و او را ترقی است در حالت نوم و مفارقت از بدن و رجوع کند به ابدان و انسان روح و جسد و قول به قدم او خطاست رند اشاره است به اولیا و عرفایی که وجود شریف ایشان از غبار کدورات بشریت صافی و پاک گشته است زلف کنایه است از مرتبه امکانیه از کلیات و جزویات و معقولات و محسوسات و ارواح و اجسام و جواهر و اعراض مجملا کنایه از کثرات است ساقی کنایه از فیاض مطلق است و در بعضی مواضع مراد از ساقی کوثر است و به طریق استعاره بر مرشد اطلاق شود

سیمرغ و عنقا و اکسیر و جام جهان نما و آیینه مراد از انسان کامل است ساغر و صراحی و مینا مراد از دل عارف است و آن را خمخانه و میخانه و میکده گویند سرو سر سر گفته اند که سر لطیفه ای است مودع در قالب چنانکه ارواح آن محل مشاهده است چنان که ارواح محل محبت است و قلوب محل معارف و گویند سر آن است که ترا بر آن اشراف باشد و سر سر آنچه غیر حق را بر آن اطلاع نبود سر الطف است از روح و روح اشرف از قلب و گویند صدور الأحرار قبر الأسرار شاهد کنایه از معشوق است و معنی شاهد حاضر است هرچه در دل سالک است شاهد اوست اگر در دل غالب ذکر است مشاهد ذکر و اگر غالب علم است سالک مشاهده علم خواهد بود شراب کنایه از سکر و آن محبت و جذبه حق است شمع کنایه از حضور است صحو و سکر از حالات اهل معرفت است صحو به معنی هشیاری و سکر به معنی مستی است سکر به مثابه غیبت است و صحو رجوع است از سکر به احساس و غیبت مبتدی را باشد و منتهی را نیز باشدو سکر خاصه اصحاب وجد است و هرگاه مکاشفه بنده ای به نعت جمال بود سکر حاصل شود و روح در طرب آید عارض عبارت از مظهر انوار وجود است عشق کنایه از مقام ولایت مطلقه علویه است عارفی در بیان کلام معجز نظام آن حضرت که أنا عبد منعبید محمدؐگفته است

آن رب مقتدر که بود عشق نام او ...

... غمزه و کنار و بوسه فیوضات و جذبات قلبی را گویند و آن حالاتی است که بر دل بر اهل سیر و سلوک وارد شود غیبت و حضور غیبت غایب شدن از احوال دنیاست و حضور حاضر گشتن به احوال آخرت فنا و بقا فنا زوال خصال ذمیمه است از سالک و بقا ثبوت خصال حمیده است قرب و بعد قرب نزدیکی بنده به خدای به طاعت و ترقی از منزلی به منزلی و بعد دوری از طاعت و توفیق و تحقیق قبض و بسط دو صفت است مثابه خوف و رجاء و آن از جلال و جمال به هم رسد قلندر کنایه از صاحب مقام اطلاق است حتی از قید اطلاقیه

گیسو عبارت از سلسله اولیاست کلیسا و کنشت کنایه است از عالم معنی و شهود گبر و کافر عارفی را گویند که یکرنگ وحدت شده باشد لعل عبارت است از دل درویشان لوایح و لوامع و طوالع از اصطلاحات این طایفه است و این الفاظ متقاربة المعانی باشند و از صفات اصحاب بدایات است که در اوان ترقی رو نماید و بعد از ضیاء شموس معارف دید بیابد محو و اثبات محو رفع اوصاف عادات و اثبات اقامت احکام عبادات است محاضره و مکاشفه و مشاهده محاضره حضور قلب است و به استیلای سلطان ذکر روی می نماید و مکاشفه حضور اوست به نعت بیان و مشاهده وجود حق است می و باده مراد از نشأ ذکر است نفس به تحریک فاء ترویج قلوب است به لطایف غیوب و گویند صاحب انفاس ارق واصفی است از صاحب احوال صاحب وقت مبتدی و صاحب انفاس منتهی و صاحب احوال متوسط است وصول کنایه از نهایت قرب الی الله است شیخ شبستر گوید

وصال حق ز خلقیت جدایی است ...

... که از آن نبود خبر اقوال را

بنا براین رد کردن قول این طایفه با حمل کردن بر فساد عقیده بی اطلاع پسندیده نیست و نیز بیشتر کلام این قوم مرموز است و لارد علی الرمز و از قبیل این که مثال می آورند از جهت وحدت و کثرت به موج و بحر و شمس و ظلال و واحد و اعداد و حروف و مداد و شجر و نواه و شمع و مرایا و امثال این مقالات مشهور و ظاهر این عبارات موجب وقوع در ورطه تمثیل و تشبیه و حلول و اتحاد است أعاذنا الله وإیاکمو سایر المؤمنین آنچه از این امثله ظاهر می شود که خدا همه چیزی شده و یک ذات است که به صورت مختلفه مصور می شود

آن هیولی کلی است و اخص مراتب آفرینش است و آنچه از بعضی عبارات ظاهر می شود که قوه ساری در جمله عالم و در هرجا مبدء آثار و افعال خاصه آنجاست آن طبیعت کلیه است و آنچه از بعضی عبارات موهوم که عالم به تمامی شخصی است معین و او را جانی است چون جان آدمی که وی تصرف می کند و آن خدا است آن نفس کلیه است و آنچه از بعضی کلمات ظاهر می شود که نوری است کلی محیط بر جمله ملک و ملکوت که نفس بدان نور بینا می شود و استفاده می کند از آن کمالات خود را آن عقل کلی است و این ها حجب وجود حق است کجاست ابراهیم صفتی که در ستاره و ماه و آفتاب نایستدو از این جمله درگذشته گوید یا قوم انی بریء مما تشرکون انی وجهت وجهی للذی فطر السموات والأرض حنیفا وما أنا من المشرکین و بعضی سخنان دلالت می کند بر این که روح را حجبی چند است که هرگاه آن جمله را قطع نموده خدا می شود و بیشتر کتب هندوان از این معنی خبر می دهدو اگر کسی را این اعتقاد است او ترسای حقیقی است اگرچه مقلدین بسیار در این طبقه به هم رسیده اند و باعث بدنامی قومی نیکنام گردیده اند ولی محققین نیز بسیارند أللهم ثبتنا بالقول الثابت فی الدنیا والآخرة

رضاقلی خان هدایت
 
۱۱۵۳۲

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۹ - ابایزید بسطامی قُدِّسَ سِرُّه

 

آن جناب از معارف عارفین و نام شریفش طیفور بن عیسی است مرید و سقای سرای حضرت امام الصامت و الناطق امام جعفر بن محمد الصادق بوده و صد و دوازده پیر را نیز خدمت نموده مشایخ طریقت وی را به بزرگواری ستوده اند و در حق او سخنان بسیار فرموده اند قال شیخ جنید البغدادی رحمة الله علیه کان ابویزید فینا کالبدر بین النجوم وکالجبرییل بین الملایکة ایضا قال انتهاینا ابتداء هذا الخراسانی شیخ ابوسعید ابوالخیر گوید هیجده هزار عالم پر از بایزید می بینیم و بایزید در میان نه مادر آن جناب گفته است که در وقت حمل او چون لقمه در دهان نهادمی که در آن شبهه داشتمی طیفور در شکم من طپیدی تا آن لقمه دفع شدی

گویند در راه حج در هر چند گام دو رکعت نماز گذاشتی تا پس از دوازده سال آن راه به اتمام رسیدی وقتی شیخ ذوالنون مصری به اوپیغام فرستاد که همه شب در بادیه می خسبی و به راحت مشغولی و قافله درگذشت وی جواب فرمود که مرد تمام آن باشد که همه شب بخسبد و چون بامداد شود پیش از همه به منزل رسیده باشد گویند در راه حج راحلهوی شتری بود صاحب شتر از گرانی بار شکایت کرد شیخ فرمود نیکو نظر کن آن مرد دید که بار بر شتر نیست و به قدر وجبی بر بالای شتر ایستاده است متحیر گردید و به لابه درآمد شیخ فرمود که سبحان الله اگر حال خود نهان داریم ما را ملامت کنند و اگر پیدا کنیم تاب دیدن نیاورند مدت سی سال در بادیه شام می گشت و دوازده سال بر نهج شریعت مقدسه ریاضت می کشید تا رسید به آنچه رسید کرامات و حالات آن جناب بی شمار است در تذکرة الاولیا مشروح است مدت عمر شریفش نود سال بوده و در سنه ۲۶۱ رحلت نموده مرقدش در بسطام معروف خواص و عوام است

تیمنا این رباعیات از او نوشته شد ...

رضاقلی خان هدایت
 
۱۱۵۳۳

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۶ - اوحدی مراغه ای

 

... نار در زن به خرمن تشویش

بار بر نه ز مکمن انکار

سکه شاه و نقش سکه یکی است ...

... همه عالم نشان صورت اوست

بار جویید یا اولوالابصار

رفته شد باغ و خفته شد فتنه ...

رضاقلی خان هدایت
 
۱۱۵۳۴

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۳۸ - بهائی عاملی طاب ثراه

 

... که می گفتم علاج این دل بیمار می باید

بهایی بارها ورزید عشق اما جنونش را

نمی بایست زنجیری ولی این بار می باید

سجاده زهد من که آمد ...

... زاهدی به میخانه سرخ رو ز می دیدم

گفتمش مبارک باد ارمنی مسلمانی

زلف و کاکل او را چون به یاد می آرم ...

... فارغ از فکرهای دور و دراز

خاک بر فرق اعتبار کنم

خنده بر وضع روزگار کنم ...

رضاقلی خان هدایت
 
۱۱۵۳۵

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۴۲ - جامی جامی

 

... لاف قوت مزن ای پشه لاغر که شکست

زیر این بار گران پشت همه پیل تنان

از خرابات نشینان چه نشان می طلبی ...

رضاقلی خان هدایت
 
۱۱۵۳۶

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۴۵ - جلال الدین بلخی معروف به مولوی معنوی

 

... کل شی هالک إلا وجهه

بار دیگر از ملک پران شوم

آنچه اندر وهم ناید آن شوم ...

... از خراج امید برده شد خراب

بار دیگر آمدم دیوانه وار

رو رو اکنون زود زنجیری بیار ...

... مهر کردند و دهانش دوختند

آسمان شوابر شو باران ببار

آب اندر ناودان ناید به کار

آب باران باغ صد رنگ آورد

ناودان همسایه در جنگ آورد ...

... انت کالماء ونحن کالرحی

انت کالریح ونحن کالغبار

یختفی الریح وغبراه جهار ...

... من چه دانم که کجا خواهم فتاد

توبه را بار دگر سیلاب برد

دزد آمد پاسبان را خواب برد ...

... وندر آن تابان صفات ذوالجلال

آن مبدل شد درین جو چند بار

عکس ماه و عکس اختر برقرار ...

رضاقلی خان هدایت
 
۱۱۵۳۷

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۵۵ - خواجوی کرمانی علیه الرحمه

 

... باده در جام و ما انیس خمار

بار ما شیشه و گریوه بلند

خر ما لنگ و راه ناهموار ...

... تا نهنگی شوی محیط آشام

تا پلنگی شوی جهان ادبار

دل به دنیا مده که نتوان داشت ...

... که تا برون نروی زین مضیق جسمانی

چگونه بار دهندت به صدر صفه یار

گرت به مهره فریبد زمانه چون افعی ...

... تا تلخی هجران نکشد خسرو پرویز

قدر لب شیرین شکر بار نداند

٭٭٭ ...

رضاقلی خان هدایت
 
۱۱۵۳۸

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۶۲ - رافعی نیشابوری رحمة اللّه

 

وهو امام الدین ابوالقاسم گویند عارفی فاضل بوده شرح صغیرو شرح کبیر ازتصنیفات اوست وفاتش در سنه ۶۳۳ در قزوین واقع گردید صاحب گزیده او را قزوینی داند و پدرش ابوسعید رافعی را از طایفه اعراب خواند باری از اوست این ابیات از او نوشته شد

رباعی ...

... هرکه در ایوان صبر پای نهد دست برد

بار جفاهای دوست کوه نداند کشید

حلقه زلفین یار باد نیارد شمرد ...

رضاقلی خان هدایت
 
۱۱۵۳۹

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۶۳ - رضی غزنوی قُدِّسَ سِرُّه العزیز

 

... می خور چو صدف که هم گهرها دهدت

هرچند که بار عشق باری است عظیم

چون شاخ بکش یار که برها دهدت ...

رضاقلی خان هدایت
 
۱۱۵۴۰

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۶۵ - رضی آرتیمانی قُدِّسَ سِرُّه

 

... تو شادی بدین زندگی عار کو

گشودند گیرم درت بار کو

جهان منزل راحت اندیش نیست ...

رضاقلی خان هدایت
 
 
۱
۵۷۵
۵۷۶
۵۷۷
۵۷۸
۵۷۹
۶۵۵