گنجور

 
فروغی بسطامی

گرچه آن زلف سیه را تو نمی‌لرزانی

پس چرا نافهٔ چین است بدین ارزانی

چون دو زلف تو پراکنده و سرگردانم

که تو یک بار مرا گرد سرت گردانی

مار زلفین بتان حلقه به رخسار زند

زلف چون مار تو چنبر زده بر پیشانی

خلقی از روی تو در کوچهٔ بی آرامی

جمعی از موی تو در حلقهٔ بی سامانی

مو به مویم زخم موی تو در پیچ و خم است

هیچ کس موی ندیده‌ست بدین پیچانی

هر که لبهای تو را چشمهٔ حیوان شمرد

بی‌نصیب است هنوز از صفت انسانی

گیرم از پرده شد آن صورت زیبا پیدا

حاصل دیده من چیست به جز حیرانی

خون بها دادن یک شهر بسی دشوار است

دوستان را نتوان کشت بدین آسانی

گفتمش در ره جانانه چو باید کردن

زیر لب خنده زنان گفت که جان افشانی

دایم ای طره حجاب رخ یاری گویا

نایب حاجب دربار شه ایرانی

خسرو مملکت آرای ملک ناصر دین

که کمر بسته به آبادی هر ویرانی

دوش برده‌ست دل از دست فروغی ماهی

که فروغ رخش افتاده به هر ایوانی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
منوچهری

صنما! گرد سرم چند همی‌گردانی

زشتی از روی نکو زشت بود گر دانی

یا بکن آنچه شب و روز همی وعده دهی

یا مکن وعده هر آن چیز که آن نتوانی

از حد و غایت نافرمانی در مگذر

[...]

قطران تبریزی

هرکه زو دیده بود یزدان بی فرمانی

درد او را نکند هیچ خورش درمانی

همه دردی را درمان بتوان کرد بجهد

نقرس است آنکه ز درمانش همی درمانی

چون بود دردی کان را نتوان درمان کرد

[...]

سوزنی سمرقندی

رومه سوزک مژه میکنی از نادانی

ای بهر کندن و هر سوختنی ارزانی

جان کن ای کور جگر سوز و سخن نیکو گوی

مژه وارونه چه کردند ترا میدانی

مژه بر هم نزنی شب ز غم هجران را

[...]

انوری

یافت احوال جهان رونق جاویدانی

چرخ بنهاد ز سر عادت بی‌فرمانی

در زمان دو سپهدار که از گرد سپاه

بر رخ روز درآرند شب ظلمانی

باز در معرکه چون صبح سنان‌شان بدمد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه