گنجور

 
فروغی بسطامی

آهی که رخنه کردم، از وی به سنگ خاره

عاجز شد از دِلِ دوست، یا رب دگر چه چاره؟ 

بیداری‌ام چه دانی؟ ای خفته‌‌ای که شب‌ها

نَنْشَسته‌ای به حسرت، نشمرده‌ای ستاره

جانان اگر نشیند، یک بار در کنارم

یک باره می‌توانم، کردن ز جان کناره

گفتم به شحنه نالم، از چشم او ولیکن

پروا ز کس ندارد، مست شراب خواره

ای تاب داده گیسو، حالی است بر دل من

از تاب بی‌حسابت، وز پیچ بی‌شماره

آشفتگان عشقت، گیرم که جمع گردند

جمع از کجا توان کرد، دل‌های پاره پاره؟ 

ای شَه سوارِ چالاک، احوال ما چه دانی؟ 

کز حالت پیاده، غافل بود سواره

با این سپاه مژگان، از خانه گر درآیی

تسخیر می‌توان کرد، شهری به یک اشاره

از لعل و چشمت آخر، دیدی که شد فروغی

ممنون به یک تَبَسُّم، قانع به یک نظاره

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جامی

گر هر حرام بودی چون باده مست کاره

همواره مست بودی شیخ حرامخواره

حاشا که باده نوشان ریزند جرعه بر وی

اندیشه های پنهان گر سازد آشکاره

عارف به کنج خلوت خاموش و سر عرفان

[...]

کلیم

قربان آن بناگوش، وان برق گوشواره

با هم چه خوش نمایند آن صبح و این ستاره

مائیم و کهنه دلقی دلگیر از دو عالم

سر چون جرس کشیده در جیب پاره پاره

چون کار رفت از دست، گیرد سپهر دستت

[...]

طغرای مشهدی

بی برکت است چیزی، کان در شماره آید

یارب مباد هرگز، بوس ترا شماره!

پاکان این چمن را، پیرایه ساز قسمت

چون سرو داده یک دلق، آن نیز پاره پاره

بهر شکست توبه، صد آیه رهنمون شد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه