جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۱۴۵ - در بیان سهر و بیخوابی که رکن چهارم ولایت و مقام ابدال است
... می گریزی ز زخم نشتر مرگ
چه کنی روی در برادر مرگ
خواب دزدیست زندگانی کاه ...
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۱۷۶ - قصه آن خرس که آبش می برد شخصی تصور کرد که خیکی است پر بار، رفت تا آن را بگیرد، خرس در وی آویخت، آن شخص به وی درماند، دیگری از کناره فریاد کرد که خیک را بگذار و بیرون آی. گفت من او را گذاشته ام او مرا نمی گذارد
... بلکه پشتم به زور پنجه شکست
جهد کن جهد ای برادر بوک
پوست دانی ز خرس و خیک ز خوک ...
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۶۶ - قصه آن جوان معشوق و پیر عاشق
... من که باشم که تو به من نگری
در برابر نگر برادر من
که به خوبیست صد برابر من ...
جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۸ - انتقال به مدح گوهر کان فتوت و مشید ارکان اخوت والی ملک جاه و جمال یوسف مصر فضل و افضال اعز الله تعالی انصاره و ضاعف اقتداره
... می زند گلبانگ ما هذا بشر
گرچه هست او یک برادر شاه را
هست با صد جان برابر شاه را
آمد او شه را برادر یار هم
در زمانه باشد این بسیار کم ...
... باز کن زین نکته پوشیده پوست
که برادر به بود یا یار و دوست
گفت نبود نزد دانا هیچ چیز
زان برادر به که باشد یار نیز
بر سر گردون خدایا ماه و سال ...
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۱۵ - نهال جمال یوسفی را از بهارستان غیب به باغستان شهادت آوردن و به آب دیده یعقوب و هوای دل زلیخا پروردن
... چو یوسف بر زمین آمد ز مادر
به رخ شد ماه گردون را برادر
دمید از بوستان دل نهالی ...
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۲۹ - آغاز حسد بردن اخوان و دور انداختن یوسف را علیه السلام از کنعان
... دهد در جلوه گاه جنگ و بازی
مرا بر هر برادر سرفرازی
پدر روی تضرع در خدا کرد ...
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۳۲ - رفتن برادران پیش پدر و درخواست کردن که یوسف را علیه السلام همراه خود به صحرا برند
... که فردا روز در صحرا گذاریم
برادر یوسف آن نور دو دیده
ز کمسالی به صحرا کم رسیده ...
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۱۶ - استفسار کردن اهل قبیله مجنون از حال وی و اطلاع یافتن بر محبت وی با لیلی
... روزی دو سه قیس را ز دنبال
وآخر گفتش که ای برادر
دارم ز غمت دلی پر آذر ...
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۵۱ - مراجعت کردن اعرابی بار دیگر به زیارت مجنون و بعد از جست و جوی بسیار وی را یافتن که غزالی را در آغوش گرفته و هر دو جان داده
... زان داغ بسوخت جان مادر
افتاد به هر برادر آذر
یکسر همه اهل آن قبیله ...
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۲۲ - حکایت آن راستگوی که از ناراستی کج اندیشان به مسافرت بسیار سخن خود را راست کرد
... ز وی هر کس آن قصه را کرد گوش
بر او بانگ زد کای برادر خموش
شتر را به روی زمین پر که دید ...
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
... خدا نیکی دهاد استاد ما را
ز خوبان منع ما چند ای برادر
چو دانی خوی مادرزاد ما را ...
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷
... گفت ای پسر دریغ بود نقد زندگی
در دست آن حریف که مرگش برادر است
برخیز و باده خور که تو را خوابگاه عیش ...
جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۳۰
از معلمی پرسیدند که تو بزرگتری یا برادر تو گفت من بزرگترم اما چون یک سال دیگر بر وی بگذرد با من برابر خواهد شد
چو هیچ چیز نشد حاصلت چه می پرسی ...
جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۳۲
مردی به شخصی رسید و آغاز گله کرد که روا باشد که مرا نمی شناسی و رعایت حق من نمی کنی آن شخص حیران ماند و گفت از اینها که تو می گویی من خبری ندارم
گفت پدرم مادر تو را خواستگار کرده بوده است اگر وی را می خواست من برادر تو می بودم آن شخص گفت والله این خویشی است که سبب آن می شود که من از تو میراث برم و تو از من میراث بری
گمان خام طمع آن بود که بر همه خلق ...
جامی » بهارستان » روضهٔ هشتم (در حکایات حیوانات) » بخش ۱۹
... درازگوش گفت راست می گویی اما از شکم تا شکم تفاوت است آبی که به شکم تو نزدیک گشت از پشت من بخواهد گذشت
ای برادر از تو بهتر هیچ کس نشناسدت
زانچه هستی یکسر مو خویش را افزون منه ...
جامی » رسالهٔ اربعین » (۱) لاَ یؤْمِنُ اَحَدُکُمْ حَتَّى یُحِبَّ لِأَخِیهِ مَا یُحِبُّ لِنَفْسِهِ. (صحیح البخاری)
... گرچه از سعی جان و تن کاهد
تا نخواهد برادر خود را
آنچه از بهر خویشتن خواهد
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۱۹ - صفت مجلس خسرو و آگاه شدن مهین بانو از حال شیرین
... که بانو را دل از غم دردمند است
به عالم یک برادر زاده دارد
که مهرش در دل و جان می نگارد ...
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳
مصر شرف از حسن ادب یوسف جان یافت
دولت بعبث جان برادر نتوان یافت
داریم گمانی که ترا هست دهان لیک ...
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳
... جیب من هم دارد از پیراهن یوسف نشان
گر نه کوری ای برادر این همان پیراهن است
حال سوز دوستان ای شمع میدانی ولی ...
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۵
... ای تازه پسر یوسف مصری به حقیقت
یا مادر گیتی دو برادر به هم آورد
جانی به شهیدان ره کعبه دل داد ...