گنجور

 
۱۱۲۱

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۱۴۵ - در بیان سهر و بیخوابی که رکن چهارم ولایت و مقام ابدال است

 

... می گریزی ز زخم نشتر مرگ

چه کنی روی در برادر مرگ

خواب دزدیست زندگانی کاه ...

جامی
 
۱۱۲۳

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۶۶ - قصه آن جوان معشوق و پیر عاشق

 

... من که باشم که تو به من نگری

در برابر نگر برادر من

که به خوبیست صد برابر من ...

جامی
 
۱۱۲۴

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۸ - انتقال به مدح گوهر کان فتوت و مشید ارکان اخوت والی ملک جاه و جمال یوسف مصر فضل و افضال اعز الله تعالی انصاره و ضاعف اقتداره

 

... می زند گلبانگ ما هذا بشر

گرچه هست او یک برادر شاه را

هست با صد جان برابر شاه را

آمد او شه را برادر یار هم

در زمانه باشد این بسیار کم ...

... باز کن زین نکته پوشیده پوست

که برادر به بود یا یار و دوست

گفت نبود نزد دانا هیچ چیز

زان برادر به که باشد یار نیز

بر سر گردون خدایا ماه و سال ...

جامی
 
۱۱۲۶

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۲۹ - آغاز حسد بردن اخوان و دور انداختن یوسف را علیه السلام از کنعان

 

... دهد در جلوه گاه جنگ و بازی

مرا بر هر برادر سرفرازی

پدر روی تضرع در خدا کرد ...

جامی
 
۱۱۲۷

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۳۲ - رفتن برادران پیش پدر و درخواست کردن که یوسف را علیه السلام همراه خود به صحرا برند

 

... که فردا روز در صحرا گذاریم

برادر یوسف آن نور دو دیده

ز کمسالی به صحرا کم رسیده ...

جامی
 
۱۱۲۸

جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۱۶ - استفسار کردن اهل قبیله مجنون از حال وی و اطلاع یافتن بر محبت وی با لیلی

 

... روزی دو سه قیس را ز دنبال

وآخر گفتش که ای برادر

دارم ز غمت دلی پر آذر ...

جامی
 
۱۱۳۰

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۲۲ - حکایت آن راستگوی که از ناراستی کج اندیشان به مسافرت بسیار سخن خود را راست کرد

 

... ز وی هر کس آن قصه را کرد گوش

بر او بانگ زد کای برادر خموش

شتر را به روی زمین پر که دید ...

جامی
 
۱۱۳۱

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

... خدا نیکی دهاد استاد ما را

ز خوبان منع ما چند ای برادر

چو دانی خوی مادرزاد ما را ...

جامی
 
۱۱۳۲

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷

 

... گفت ای پسر دریغ بود نقد زندگی

در دست آن حریف که مرگش برادر است

برخیز و باده خور که تو را خوابگاه عیش ...

جامی
 
۱۱۳۳

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۳۰

 

از معلمی پرسیدند که تو بزرگتری یا برادر تو گفت من بزرگترم اما چون یک سال دیگر بر وی بگذرد با من برابر خواهد شد

چو هیچ چیز نشد حاصلت چه می پرسی ...

جامی
 
۱۱۳۴

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۳۲

 

مردی به شخصی رسید و آغاز گله کرد که روا باشد که مرا نمی شناسی و رعایت حق من نمی کنی آن شخص حیران ماند و گفت از اینها که تو می گویی من خبری ندارم

گفت پدرم مادر تو را خواستگار کرده بوده است اگر وی را می خواست من برادر تو می بودم آن شخص گفت والله این خویشی است که سبب آن می شود که من از تو میراث برم و تو از من میراث بری

گمان خام طمع آن بود که بر همه خلق ...

جامی
 
۱۱۳۵

جامی » بهارستان » روضهٔ هشتم (در حکایات حیوانات) » بخش ۱۹

 

... درازگوش گفت راست می گویی اما از شکم تا شکم تفاوت است آبی که به شکم تو نزدیک گشت از پشت من بخواهد گذشت

ای برادر از تو بهتر هیچ کس نشناسدت

زانچه هستی یکسر مو خویش را افزون منه ...

جامی
 
۱۱۳۶

جامی » رسالهٔ اربعین » (۱) لاَ یؤْمِنُ اَحَدُکُمْ حَتَّى یُحِبَّ لِأَخِیهِ مَا یُحِبُّ لِنَفْسِهِ. (صحیح البخاری)

 

... گرچه از سعی جان و تن کاهد

تا نخواهد برادر خود را

آنچه از بهر خویشتن خواهد

جامی
 
۱۱۳۷

سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۱۹ - صفت مجلس خسرو و آگاه شدن مهین بانو از حال شیرین

 

... که بانو را دل از غم دردمند است

به عالم یک برادر زاده دارد

که مهرش در دل و جان می نگارد ...

سلیمی جرونی
 
۱۱۳۸

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

مصر شرف از حسن ادب یوسف جان یافت

دولت بعبث جان برادر نتوان یافت

داریم گمانی که ترا هست دهان لیک ...

اهلی شیرازی
 
۱۱۳۹

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳

 

... جیب من هم  دارد از پیراهن یوسف نشان

گر نه کوری ای برادر این همان پیراهن است

حال سوز دوستان ای شمع میدانی ولی ...

اهلی شیرازی
 
۱۱۴۰

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۵

 

... ای تازه پسر یوسف مصری به حقیقت

یا مادر گیتی دو برادر به هم آورد

جانی به شهیدان ره کعبه دل داد ...

اهلی شیرازی
 
 
۱
۵۵
۵۶
۵۷
۵۸
۵۹
۹۵