گنجور

 
جامی

مردی به شخصی رسید و آغاز گله کرد که روا باشد که مرا نمی شناسی و رعایت حق من نمی کنی؟ آن شخص حیران ماند و گفت: از اینها که تو می گویی من خبری ندارم!

گفت: پدرم مادر تو را خواستگار کرده بوده است اگر وی را می خواست من برادر تو می بودم. آن شخص گفت: والله این خویشی است که سبب آن می شود که من از تو میراث برم و تو از من میراث بری.

گمان خام طمع آن بود که بر همه خلق

فریضه است که با وی شوند احسان سنج

چو خامی طمع او به پختگی نرسد

فتد ز تنگدلی در مضیق محنت و رنج

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode