گنجور

 
۱۱۲۸۱

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۵۱ - به میرزا رضای نواب اصفهانی از ری نگاشته است

 

... همه حیران جمال تو و ما از همه بیش

شب هشتم در خدمت سرکار امید گاهی میرزا عبدالحسین از شین جنس دو پا آسوده بودیم و از حرمان حضورت بیش از گنجایی املا و انشا فرسوده دو طغرا نامه که به سرکار میرزا و گرامی سرور نیاز افتاده بود فراز آمد و ساحت انجمن از نافه مداد و نکهت سوداش شرم صحرای تبت و رشک شهربند طراز آمد در نامه آقا از من نیز نامی رانده اند و با بی خوانده سپاس سلامت و امان تقدیم رفت تا کی بند امتناع گسسته و آن رم زده صید که زندان ها شکسته و کمندها دریده ازین قید جسته و ما را نیز به دولت پیوندش دل از دام هزار گرفتاری رسته گردد بار خدا را گواه می آرم که پس از غیبت سرکار دم آبی بی دریا دریا خون جگر نگماشتم و دستم بر خوان دوست ودشمن لب نانی بی آنکه کوه کوه استخوان کاهد و دشت دشت تن و جان فرساید نشکستم

روانی که پرورش اندوز دیدار است از شام و چاشت چه فزایش گیرد مذاقی که گمارش از لعل کوثر گوار دوست همی برد کی و کجا از کیفیت کدام می آسایش اندوز و خالی از مغازلات زنانه و معاملات زمانه دور از تو مرغی پر ریخته ام و اسیری به حلق آویخته با آن بسط معاشرت و نشر آمیزش که دیده و دانی به دستی پای از همه کشیدم و پیوند از همه بریدم که با آن حسن عقیدت و پیمان دیرین سرکار میرزا محمد علی را سالی فزون رفت تا ملاقات نخاسته دیدار دیگران را از این مراودت کاستگی ها پیداست اگر بار خدا مقدر کرده باشد و مرا میسر گردد در این پایان پیری و آغاز نیری تاکنون صدباره پیوند از همه حتی زن و فرزند باز گسسته بودم

یغمای جندقی
 
۱۱۲۸۲

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۵۶ - به سرکار شاهرخ خان در طهران نگارش رفته

 

... عروج بر فلک سروری به دشواری است

محروم و خایب باز شدم و چون اوقات گذشته به رنج مباینت انباز تا کی خدام خداوندی را از غوغای هفتاد و دو ملت استخلاص خیزد و این خاکسار ارادتمند را به زیارت بزم خاص عالی اختصاص افتد زیاده نیازی به اطالت نیست هر اوقات احضار فرمایند و بار بخشند حاضرم

یغمای جندقی
 
۱۱۲۸۳

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۵۹ - به میرزا اسدالله وزیر خان خانان نگاشته

 

فدایت شوم از عهد حرمان تاکنون دو سه ماه فزون است با تکریر ذرایع و تجدید عرایض از صدر حضرت که مطاف صدور باد و دل شکستگان نزدیک و دور را محل اسعاف سرور از تلاوت کتابی تنزیل آیه روان حلاوت نیافت و به قرایت خطابی زبور زیور از سواد ناکامی خاطر بار برایت نجست مصرع تا چه در بحمدالله بر رسته صفاست و پیوسته وفا چون دیگر بستگی های انواع جنس و ابنای انس بنیاد بر شید و زرقی نیست التزام رقیمه نگاری و اقتحام فراموش کاری را فرق نخواهد بود اینقدر هست که اگر پاس این کیش کنند و به صدور خطاب و رجوع خدمت منت بر پرستنده خویش نهند از اندوه چشمداشت گریزی و حصول ارادت پرستان سرکاری است پیوسه از بسط عنایت و نشر رعایت حضرت بیان ها می آرد و داستان ها می نگارد نوبه نو دل بند احسانی دیگر است و خاطر مرهون امتنانی دیگر در ازای آن فضل روان به کدام سپاس دم زند و به خدای این بذل جز نیاز ما عرفناک حق معرفتک بچه عرفان شناخت جوید

چون سرکار زاید الوصف جمع و ترتیب نظم و نثر سرکار خداوندی یغما را بالفطره لا طالبند به قدر بیست سی طغرا نامه پارسی فرهنگ که اصلا با لفظ و لغات تازی امتزاج و ترکیب ندارد و این صنعت در سبک و سنگ متصنعین و مترسلین کاری سخت دشوار است در ری جسته ام و به مسوده و استکتاب نشسته انشاء الله هنگام حضور به رسم ره آورد نیاز پیشگاه و ضبط کتاب خواهد شد حاجی سید میرزا و حسینعلی خان از سرکار عالی دام اقباله به احضار مامور و فیض یاب حضور خواهند گشت این خود بدیهی است سرکار را در حرمت جناب معزی الیه شرط مراغبت و در کار سرکار خان و غیره مراقبت خواهد بود سپردم به زنهار اسکندری صاحب اختیارند

یغمای جندقی
 
۱۱۲۸۴

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۶۰ - به میرزا ابوجعفر اردکانی در اردکان نگاشته

 

فدایت شوم شرحی که متن و پشت در برایت بهتان از مذمت قاضی و تداخل شرعیات وی نرم و درشت طرح افتاده بود زیارت شد پیداست با آن مایه گواه و سوگند بد اندیشان خصمانه عنادی آورده اند و در میانه فسادی کردهبه شکرانه بی گناهی از آنچه رفت چشم پوشی و فراموشی اولی معزی الیه را این روزها ملاقات و ملامت آمیز مقالات خواهم راند تا دیگر بار به خیالی رنجیده نپوید و به محالی نسنجیده نگوید

احمد اگر در نگارش عرض ارادت فرض عبادت مهمل ماند حضرت به نشر عنایت و بسط مکارم خجلش سازند سال گذشته جوانی که بهره خط و حظ سواد و شوق تتبع ضمیمت خلق یوسفی و حلق داودی داشت بی کلفت زمانه سازی بر الفت خاکسار عزیمت بست خالی از پیشه کار و کسب و اندیشه سلخ و قصب پیوندش غنیمت یافتم دل ها از دوسونرم و بازار مغازلت گرم افتاد هر هنگام امکان مخاطبت نبود راز و نیاز قنبرک بافی بر مکاتبت می رفت تقریبا هفتاد طغرا یا بیشترک به فرهنگ پارسی نامه نگار آمد و به تدریج از مسوده نقل بیاض شدامسال از علت فردی دو مخالفین جندق که ریش سفیدان هفتاد و دو ملت اند و ذلت غربت و زلات پیری دست و دلی که تلفیق شطری و تعلیق دو سطری توانم نیست دوست را چون درخود من همچنان ظن چهر و یقین مهری است به دستور قاضی در خواه و فرمایش آن شیوه نگارش ها و گزارش هاستمقدرت به نیل مرادش وفا نکند و معذرت در گوش میلش بر نیاید سخت فرومانده ام و تاکنون کشتی بر خشک رانده اگر سرکار به انفاذ مسودات آن چند نامه که عهد ملاقات باطله شد ذمت خاکسار را منتی ثابت افتد مصرع بنده آزاد می سازی غلامی می خری ...

یغمای جندقی
 
۱۱۲۸۵

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۶۱ - به پیشخدمت نواب سیف الله میرزا نگاشته

 

بلاگردان مبارک وجودت شوم دستخط مبارک که به آن طرز خوش و طور دلکش مرقوم داشته بودند زیارت شد چندان دیده بر آن سودم که از سوداش جز بیاضی و از بیاضش الاسودای نماند فرد

معجز است این نامه یا سحر حلال

هاتف آورد این سخن یا جبرییل

قربان خامه و بنان و نامه و بیانت شوم این عریضه که من به خدمت فرستادم و آن نصیحت های سرد بی مزه که شرح دادم غیر از سرکار مرشد هر که بود البته جواب نمیداد و اگر لابد باید جوابی بدهد فحش مادر و پدر می فرستاد فدای آن حوصله و بردباری و بنده نوازی و یاری که بجای خطا عطا فرماید و عوض فضیحت نصیحت کند فرد

بندگی هیچ نکردیم و طمع می دارم

که خداوندی از آن سیرت و اخلاق آید

بلاگردانت شوم سی سال دور عالم گردیده ام و به انواع مختلف آدم ها دیده به آن سر مبارک و پیکر نازنین اگر محل راز دیده ام یا بوی آدم درست که اختیار زبانش را داشته باشد به دماغم رسیده فرد

آدمی در عالم خاکی نمی آید بدست ...

... چاره عشق احتمال شرط محبت وفاست

تصدقت شوم بلاگردانت شوم این صبر از بابت ضرورتست والا چه صبری چه طاقتی چه آرامی چه افاقتی اگر روز و شبم را می دانم یا تمیز بد از خوب می توانم لعنت خدا و نفرین رسول بر من باد حال با عروس جناغ دلخواه شکسته اند و عهد فیصل انجام بسته بسیار خوب و مبارک است انشاء الله شما خواهید برد و او هم به عهد خود وفا خواهد کرد فرد

گر فراقت نکشد جان به وصالت بدهم

تو گرو بردی اگر جفت و اگر طاق آید

امیدوارم ببری و زود ببری آقاجانی بیک چهار پنج تومان بدهی دیوان دارد من هم امروز از نواب اشرف رقم معافی برای او خواهم گرفت این هم خدمت من به عروس به شرط آنکه زود ببازد و به عهد خود وفا کند باز دراز نفسی کردم به امام حسین اگر میدانم چه می نویسم باید عفو کنی اگر قرشی برحبشی نبخشاید و مرشد به مرید راه ننماید بار به منزل و سفینه به ساحل نخواهد رسید خود را به خدا و به خداوند سپردم

یغمای جندقی
 
۱۱۲۸۶

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۶۸ - از قول اندرون به میرزا عبدالوهاب نگاشته

 

آقاجان از دست جفایت دلم تنگ است و خاطرم از سبب قانون صفایت با زمین و آسمان درجنگ جهانی به شیمه وفایت می ستایندزهی خلاف که ما هرگز از ساغر وصالت جز باده جفا نکشیده ایم و دوستانت همه به مهربانی باز می نمایندخهی گزاف که هرگز از شاخسار نخل سرکش نهالت الا میوه نامرادی نچیده اگر روزی با من نشستی از تزلزل شبت آرام نداشتم و اگر شبی به ما پیوستی از کتاب وقایع کاشان خاصه ذکر دروازه اصفهان خواندنت نیم چشم زدن سیر بر بالین راحت نگذاشتم همواره چشمت بر در بود که از دیر کردن و نیامدن یغما حیرانم و پیوسته گوشت برخبر که خدایا فلان فلان حلقه بر در زنند حکیم فرموده تر از همه کدام سفر پیش آمد که تا ما خبر شدیم چهل منزل ساخته بودی و مرا به ورطه حرمان نینداخته

الحق از جانب سرکار نسبت به من کمال مهربانی است و مرا از این مهربانی های تازه اختراع نهایت شادمانی مصرع گو بسازند نقابی و بسوزند سپندی از این طورها آنقدر مضایقه ندارم که طرزهای پرچم و خم نوشتنت و از مهر گسلی های دل بیگانه پیوندت چندان دمق نیستم که آن پیوستگی های دروغ دروغ در نامه سرشته است خیلکی زرنگی و پر دستان و نیرنگ اما سهو است اینجا آنجا نیست مرا به این حرف ها فریب نتوان داد و دوستی دوستی ام سزای خصومت در آستین نتوان نهاد اگر تو در فنون سر هم بندی سامری صد بنی اسراییلی بنده هم گوساله نیست هو بابا ده بار مرا بیشتر به این رنگ ها ریشخند کرده ای و روزگاری با من به این گول کاری ها به سرآورده دیگر به چاچول بازی فریب نخورم و روز تنهایی جز به مذاکره این فرد به سر نبرم فرد

میل من سوی وصال و قصد تو سوی فراق ...

یغمای جندقی
 
۱۱۲۸۷

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۷۷ - به میرزا عبدالوهاب کاشانی نگاشته

 

... شفاعت همه پیغمبران ندارد سود

مرا در این نشاه از ساغر الطاف ایشان امید تجرع با ده کام است و در این بوستان از دوحه توجه آن سرکار تمنای نشر سایه اهتمام مصرع این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار گفتند اگر فی الواقع چنین است و قرار کار بر این بار دیگر سفارشی از ما برآن حضرت نگاشته مگر درخت برومند التفاتش ظل عنایتی بر سر ما افراشته باشد قلمی برداشتم که شرحی مبسوط در بیان آرم هنگام تراشیدن قلم زخمه زخم قلم تراش به دستم رسیده از شدت درد بیدار گردیده کیفیت را در قلم آوردم لطف فرموده تعبیر آن را بیان فرمایید قربانت گردم بیدار بنده زاده باش

یغمای جندقی
 
۱۱۲۸۸

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۸۵ - به نواب والا نگاشته

 

قربان مبارک حضورت شوم دو طغرا دستخط همایون که ثانی بارنامه آسمانی بود زیارت شد نشره بازوی مفاخرت و کلاه گوشه مباهات ساختم سپاس سلامت و سعادت ذات والا را چهر نیازم زمین سود افتاد دعای دولت گفتم و فزایش جاه و مکانت و فیروزی و نصرت اشرف را از خدا طلبیدم در کار مخدومی میرزا ابوالقاسم فرمایشی رفته بودحکایت خالی از طرح گزاف و شرح خلاف این است روزی دو پس از توجه والا بدان ساحت او را هم بسیج اندیش اقتفا و التزام رکاب دیدم و هم از تاب تب و آتش دل کوب آزمای پیچ و تاب اندک اندک انباز بستر و بالش افتاد و دمساز فریاد و نالش

معلوم شد به رنج شکنج آویز آن درد مشهور که از جان نزدیکان دور باد گرفتار است با فرط کناره جویی و گریز و از همه کس پروا و پرهیز رخت از کاخ و کوی شهر با شاخ و جوی شمران برد کمابیش ماهی دو به دستوری دردشناسان به چینی و مانند آن درمان ساخت درد را انجام کاستن شد و مرد را آغاز خاستن دربای جنبش و ساز سفر بر کرد و آماده خاکبوس فرگاه فلک درگاه گردید همانا در معالجت نقصانی رفته بود آثار زخم سخت تر از بار نخستین پدید افتاد در کام و دهان نیز سرایت نمود رسم مداوا تازه ساخت و از نو دو ماه یا بیشترک بستری زیست با فقدان مکنت و ناسور تاب اوبار سودای استیفای حضور همی پخت من بنده را بارها نیز که از کهن چاکران آن سرکار و پیوسته وسیلت ساز و حیلت باز سجده آستانم و باوی نیز دیرینه یار به پرستاری خویش وسیلت ساز و حیلت باز سجده آستانم و باوی نیز دیرینه یار به پرستاری خویش و انبازی راه از دگر یاران اختیار آورد چون تدبیرات ما بر تقدیرات بار خدا سابق بود غلبات رنج و نهی اطبا و شوربختی من همچنان حایل گشت و چهره های عبادت از زمین بوس آستان ارادت محروم آمد باری رنج دویم نیز رخت برداشت و به جدی شایع کاراندیش تقرب شد مزایای آلودگی مقاسات طلبکار مخارج مقرر فقدان تنخواه دفع الوقت عالیجاه میرزا گرگین خان و هر روزه نوید اسب و استردادن و مژده سیم و زر فرستادن و دیگر روز همه را در پای بردن و یکی را وفا نکردن پخته های هوس را خامی رست و کوشش های طلب را ناتمامی و بی سرانجامی زاد

تا اکنون که نیمه جمادی الثانای است ازین تاخیرات اضطراری و تقصیرات بی اختیاری به جان رسیده بی اعانت خان مزبور و نصرت دیگر یاران و فرط آلودگی و نقصان دربای سفر و شرط بی پولی و مرکوب کرایه و عیال بی ساز و سامان ودرد بقیت رنجوری و ذهول جان و تن به شمول عنایت و استیعاب عوارف خدام اجل اسعد اردشیری روحنافداه که پشتی حیات است و کشتی نجات توسل جسته چاراسبه و ده مرده قرب ساز فرگاه همایون و بارجوی درگاه والاگشت به صفای تصوف اولیا و سلامت اسلام انبیا سوگند که نکته و حرفی املاق زبان بازی و اغراق زمانه سازی را در این نگارش و گزارش بار معاملت و راه مداخلت نیست

هر که دانسته پشت بر آن حضرت که روی دولت باری است راه پوید و جز بر آن آستان که قبله راستین است و کعبه راستان بار جوید علی العموم خاصه میرزا ابوالقاسم و رهی آلوده صد هزار علت خواهیم بود و به استحقاق ریش سفید هفتاد و دو ملت روشن روان اشرف والا صدق این معنی را گواه است و اگر خدای نخواسته ذلتی از ما در وجود آید همان صفح خطا پوش و عفو گنه بخش حضرت عذرخواه فرد

گرم بخشی نه کم آید کمالت

وگر سوزی نیفزاید جلالت

صدور دستخط مبارک و احضار فرگاه والا فرق و شخص رهی را تاج دولت است و معراج سعادت کمترین بنده خاکسار یغما

یغمای جندقی
 
۱۱۲۸۹

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۸۷

 

قربان نامه و نامت نوزدهم ماه است نوشت تیمار کاهت دیده سپار و دلگدار افتاد چهر سپاسداری بر خاک و تارک بختیاری بر سپهر سودم ندانم پانزده هزار یازده هزار خوانده شده یا راستی کاست و فزودی در بها رسته پس از آنکه رهی سرکار دوست را خداوند نهفته و پیدا ودارای زشت و زیبای خود ساخت هر چه گوید و جوید فرمان پذیرم و بی سخن در گفت و کرد و رفت و ایست و ستد و داد هرگونه لغزش و ناروا روی گشاید گناه از ما است احمد مرا با همه درست کاری در این کمینه وام و خوارمایه تنخواه شرمساری داد به گوهر مردمی و درشت استخوانی های پیمان که فزایش پایه و مایه آدمی بر دیگر آفرینش به دستیاری اوست که پیش از آنکه شما را به خرید چیزها رنجه دارم نگارشی همه تن سفارش به صفایی فرستادم تا سه چهار تومان به گرامی فرزند هنرمند میرزا مهدی و دیگر گماشتگان کارسازی دارد

داستان رنجوری هنر و اندیشه خاکبوس آستان حجاز و جنبش کوچ و بستگان سمنان و شیب و فراز دویدن های احمد در میان آمد و پرداخت این وام به دست آویز فراموشی و گرفتاری در پای رفت خود نیز از همه کس آیین و یاسای ستد و داد ما ویژه رهی و احمد را بهتر دانند خواهشمندم آنچه رهی خواست و روان سرکاری کوب آزمای رنج خرید گردید پوست کنده و پارسی به نام و نشان نگار آرند و بنده زاده را چشم سپار و گوش گزار فرمایند تا از در دید و دانش دام وام را از گردن باز پردازد و کارامروز را چون شوریده کاران خرید و فروش بفردا نیندازدجوانکی آشنا دیدار پاسی از روز رفته در تبت و توحید بر من گذار افکند دستنبویی خوشرنگ و بوی فراز آورد که دیروز میرزا مهدی به اندیشه ساخت و پرداخت شبانروز غفورآباد رخت و رخش از جندق به فرخی آورده و این دستنبو را بر کیش یادبود با تو فرستاد و فرمود مهمان پذیر باش که اینک باره در زین و ستام است و دست و پای دمساز و انباز رکاب و لگام بنده زاده ابراهیم نیز نامه از جندق فرستاده و سفارش درازدامان به عباس برادر زن در نهاده که اگر یک چشمزد در کار پرستاری و کام گذاری سرکار میرزا مهدی تن آسایی گیری جاودان با تو به خشم خواهم زیست و بر آن دیده که یاران در چهر دوستاران نگرند به روی اندرت چشم نخواهم گشود زیرا که این روزگار دیر انجام به دستی خواستار آمد و با نشستی پاسدار خواست که اگر من همه زندگانی پرستار آیم و روش وراه پاداش را کار گذاریم همچنان نمک خواره ناسپاس خواهم بود وستم باره مهر ناشناس خانه و هرچ اندر اوست خود آفرید و درم خرید ایشان است در بادگیر اندرونش جای ده و خویشتن و خویشان پرستاری را به دستی دوست خواه و نشستی و دشمن کاه پای دارید و پرداخت بویه و کامش را اگر همه سر جوید رایی بندید و هم چنین تا جایی کلک نگارش رانده و راز سفارش خوانده که خورد و درشت هر مایه اندیشه و پندار خود را پس دست نهاده ایم و سرو آسار است ویکروی بر یک پای بندگی ایستاده اگر خدای نکرده با همه یکتایی پیش تویی و مایی پیش گیرد و لانه درویشانه ما را خانه خویش نداند ندانم رهی را کدام راه پیش باید گرفت

باری بار خدای سرکار دوست دیرینه پیمان و یار پیشینه پیوند حاجی محمد اسمعیل را بی سپاس درمان گران تندرستی بخشد و بر جای ناتوانی و سستی بهره و بخشش چالاکی و چستی دهد درودی دراز دامان که فراز و فرودش را چنبر گردون پیرامون نیارد گشت و پندار روان پروران با همه چابک خیزی و چالاک پویی چپ و راست نتواند گذشت از من بر سرای فرمایش وی را با احمد راز خواهم سرود اگر چیزی پس انداز داشته باشد از سرکار حاجی دریغ نخواهد داشت جان در راه اوست سخنی چند سنجیده یا نسنجیده چیست که در راه نوا و نام نیاز نتوان هشت جای شما در همه جا دیده دل تنگ من بیش از آن نمایان است که در چنبر گفت و شنود گنجد زندگی ها باد سوار است و مرگ ها مردم شکار بیشتر آنستی که دیدار ما و تو با یکصد و بیست فرسنگ دوری به رستاخیز افتد زشتی های کردار و درشتی های گفتار ما را به خوی نرم ومهر گرم خود درگذران چیزها که به دستیاری سرکار شما از ری به سمنان می رسد و رهی را چاره ساز ارمان دل و درمان درد بود هم به فرموده دوست که دور و نزدیکم روی دل در اوست از یزد و اصفهان خواهم خواست ولی مهربانی که چون سرکار شما دل سوزی کند و رهی را چیزهای خوب و نغز روزی خواهد کو و کجاستامیدوارم این دراز درایی را از فزایش مهر و شاد خواست روان دانند نه افزون گویی های پاره مردم که گفت دل آشفت روان سفتشان آغازی بی انجام است و هر چه سرایند سزای نفرین و دشنام هرگونه فرمایش را مایه آرام و آسایش من دانی انجام نگارش های خود را پیوسته بدان زیور آرایش ده بنده خاکسار یغما

گرامی سرور من شب ها بی کاریم و به گفت و گزارهای بی سرو بن زندگانی سپار گفت هیچ پایه تا کی سرودن و مفت زیان سرمایه تا چند شنودن توان گویا معجمی در سرکار هست چنانچه دریغی نیست این نوشته که یادداشت را نگاشته ام و فرستاده را در آستین گذاشته دریافت فرمای و معجم را بدو سپار که آورده گاه و بیگاه خود را به گل گشت سرا بوستان شیوا گفتارش از خار بوم پراکنده لایی باز جوییم فرخنده روان را در نگهداشت آن از دزد و موش و گرو و فروش آسوده دار که فرو گذاشت نخواهد شد به خواست خدا هر هنگام خواهی بی آسیب و تباهی باز خواهم سپرد گل بینم نه گلچین گنجینه دارم نه گنجینه شکار بی هیچ اندیشه و گمان یادداشت را بستان و بده و بنیاد بر پوزش منه که دیده در راه از چشمداشت سفید است

یغمای جندقی
 
۱۱۲۹۰

یغمای جندقی » منشآت » بخش سوم » شمارهٔ ۱ - انابت نامه

 

گواهی میدهم خدا یکی است و او را انبازی نیست و بی مزد و سپاس سزاوار بندگی و پرستش است و بازگشت همه به اوست و هر چه خواهد و کند یا نکند و نخواهد راست و درست است و بی خواست او هیچ کاری و شماری خوی نبندد و روی نگشایدپاک پیمبر گزیده و ستوده و پسندیده فرستاده و دوست و یار اوست بنیاد یاسا و آیین او از هر مایه زیان و آلایش پاک و پرداخته گفته و کرده او بهر نام و نشان کرده و گفته بار خداستهر که از وی ویاساق وی روی تابد از پاک یزدان و یاساق پاک یزدان روی تافته است بستگان او رستگاران اند و رستگان او گرفتاران و همچنین مردانه داماد و فرزانه فرزندانش چنو پیشوایان راه و کیش اند و در همه چیز از همه کس به فرسنگ ها برتر و بیش کشتی رستگاری اند و پشتی آمرزگاری

پیدا و نهان آنچه آگاهی داده اند و راه گشاده هر که شنید و دید رخت به بنگاه کامیابی برد و آنکه گوش پراکند و پای دربست در چاهسار بدبختی و سیاه روزی جاودان نای آویز تباهی ماندبار خدایا بدین بزرگواران که یاد کردم این خاکسار را از خود و آفرینش بیزاری ده و به دام بندگی و پرستش خویش آشنایی بخش دست امید مرا از دامان پیوند ایشان کوتاه مخواه و در دو کیهان جز بر این آیین و راه مبر کرده های زشت و گفته های ناهموار مرا به دست چشم پوشی و فراموشی پرده داری کن و در این بازگشت که با کوه کوه شرمساری و دریا دریا خاکساری آمده ایم از لغزش تیاقداری فرمای

نه بر من و بر بندگی من بخشای ...

... بر عجز و فروماندگی من بخشای

تو دانی که از هیچ راه جز با تو گریزگاهی و از شیب ماهی تا فراز ماه پناهی ندارم اگر تو نیز از خود برانی و به خود نخوانی در زندگی خوار و رانده هر خشک و تر خواهم بود و پس از مرگ هزار بار از خود بدتراگرم جز این کیش و راه باشد یا جز سوی تو و نزدیکان تو نگاه لال به خاک در آیم و کور از خاک برآیم بار خدایا خود گواهی و روان نزدیکان درگاهات آگاه که از کردار و گفتار گذشته پشیمانم و از بیم گرفت تو و شرم پاسخ خویش آشفته راه و پریشان اگرم جاویدان در آتشدان دوزخ زنجیر به نای اندر نگونسار آویزی گواهی دهم که کیفر یک روز گناه نباشد و بر جای گرد و خاکم دود و خاکستر از تن و جان انگیزی باد افراه نیم هنجار تباه نگرددلابه و زاری آورده ام و آرزم و شرمساری نیازم به بیزاری باز مگردان و میانه یک رستاخیز آشنا و بیگانه ام خواری مخواه

خدایا خدایا در بلندی و پستی اگر بیش اگر کم همه بر خویش ستم کرد بر من جز پشیمانی و پریشانی چه افزود و از فر و بزرگواری خداوندی های تو چه کاست پناهم ده که جز آستان بلندت گریزگاه ندارم و اگر خود مادر و پدر باشد به خویشم راه ندهند اینک یکه و تنها مانده ام و از زشتی کرده و گفته خود رمیده و رسوا کاش از مادر نزاده بودم تا از خوی نافرمان و نهاد بدفرمای بدین تب و سوز و شب و روز نیفتاده بودم سخت از پای که کولباره گناهی کوه واره ام در پشت است و باد ناکامی و بد سرانجامی در مشت آیا بدین بار سنگین و بالای خمیده کی رخت به بنگاه خواهد رسید یا به این پای وارون چمیده و راه دیر انجام کجا بر آن در راه توان جست

بار خدایا خوار و افتاده ام و با کار تباه و روز سیاه بر آستان ناکامی و شرمساری ایستاده بی دستوری اگرم جهانی دستگیر آیند گامی فرا پیش نیارم گذاشت و بی آنکه تو راهنمایی و باربخشی با میانداری پاکان و نزدیکان نیز امید بخشایش و آمرزگاری نخواهم داشت در گلشن لاله بار خس و در آشیان هما راه مگس نیست کاش پایگاه مگس و جایگاه خس نیز می داشتم از مگس کجا بندگی خواسته اند و از خس پرستندگی خاکم بر سر که با پیمان پرستندگی همه سرکشی و نافرمانی ام و با لاف بندگی همه خودخواهی و تن آسانی

بار خدایا به امید نگاهداشت تو و فروگذاشت هوس های خویش و دستیاری یکی گویان و پیغمبران و پیشوایان و روان پروران و گروندگان اینک از خواست و خوی و رای و روی نهاد بدفرما و سرشت توسن خو گواهی که باز تافته ام و با صد هزار لابه و پوزش و پشیمانی و پریشانی و آزرم و سرافکندگی بر آن آستان که جز راستان را راه نیست به امید بار شتافته

اگرم به خواری نرانی و به زاری باز نگردانی شاید دمی دو که از شمار هستی برجاست با یاد و پرستش تو از رنج اهریمن بیرون و درون و افسانه و افسون گرگان میش جامه و دشمنان دوست روی آسوده توانم زیست و پس از مرگ به فر بخشایش و خشنودی تو نیز در تنگنای فرجامگاه که مغاکی تیره و تار است تا روزی که فرمان خاستن خیزد آزاده و آرام یارم خفت و اگر نه اینستی خاک و خاکستر دو کیهانم در چشم و سرکه همچنان بر دستور روزگار رفته روز در تباهی و نامه سیاهی خواهم برد بر جای نوش رستگاری و جلاب آمرزگاری گزند دنبال کژدم و دندان مار خواهم یافت ...

یغمای جندقی
 
۱۱۲۹۱

یغمای جندقی » منشآت » بخش سوم » شمارهٔ ۲ - به خسرو بیک یاور سمنانی نوشته

 

... نگارش های خسروی با خسروانی گزارش سرکار سرتیپ که آب آتش جوانی بود و آتش آب زندگانی پراکنده دل را خاک از کشتی نوح افشاند و مرده روان را باد ازنای مسیحا دمید مشتی خاک پاک از جای رفته سنگین کوهی گران نشست و البرز آرام خاست و کهن مرده پوسیده اندام را تازه روانی جاوید درنگ و ناپیدا انجام رست

خود ز رنگ آمیزی این لاجوردی بارگاه

زرد شاخی پای تا سر دیده از پژمان گیاه

در ره باران سفید آذر به خرمن آب خواه

گلبن آیین سرخ رو سرسبز از خاک سیاه

تارک گردن کشی افراخت بر چرخ کبود

اینکه روزگاری دیرپای هر کاری را پس دست گذاشته اند و در رکاب سرتیپ دریا نهیب که به گوهر در باز سفید و شیر سیاه است در آن سبز بیشه رای و خواست بر نخجیر ماهی و تو رنگ گماشته زهی کار و کام و خهی نوا و نام که همواره با شیر مرغزاری و باز شکاری هم شاخ و یالی و هم پرو بال ترا از این آفت و انداز و پر و پرواز گزیده تر کام و هوس انبازی درنگ و شتاب و دمسازی لگام و رکاب ایشان بود و شوریده دل بر بوی و امید این بلند پایه بدرود یاران و خویشان کرد بار خدا را ستایش آنچه دوست خواست و دشمن کاست به خوشتر ساز و سنگی در خشک و تر با چنگ افتاد و به کوری فسیله ها گاو و خر تو سن کام و باره نام به زیباتر آب و رنگی در رکاب مهلبی و زین خدنگ آمد

روان پروران از همه آفرینش سه چیز را برتر نهاده اند و یاران دید و دانش هر یک به اندازه پای و مایه خویش کیسه و دیده بر آن دوخته و گشاده نخستین سیم سره وزرسار است که پست تا بالا و خواجه تا لالا را کار دو کیهان از وی به ساز و سامان است و آرزوهای فرومایه تا والا از او در آستین و دامان ...

... گواه برتری ها و بهتری های سیم و زر بر چیزهای دیگر این بس که هر جا پای وی در میان آمد رخت آفرینش بر کران افتاد و هرانجمن در شهد گفتارش چاشنی افزای زبان گردید نام ونشان تلخ تا شیرین ساده تا رنگین زیان کرد چون دوست مهربان فراز آید و پرده از چهر دل آسا و خوی جان آرا باز گشاید سیم سره و زر سارا اگر در مایه و مغز خود دسترنج سکندر و گنج دارا باشد همسنگ خاک تیره و همرنگ سنگ خارا خواهد بود با فروغ مه چه پرتو کرمک شب تاب را

آدمی چونان بدین در نگران ماند که گوهر و دیدار آن بر جان و بر دل گران آید چون روی خورشید فروغ و روان بخشای یار همدم که شیر مرغ و جان آدم رازی از اوست پرده پرداز گردد و چونان ستاره روز پرتو افکن و سایه انداز دوست مهربان را اگر خود پایه عزیز و مایه عیسی استی ده مرده بار بیچارگی بر در است و چاراسبه رخت آوارگی برخر

چو شاه اختران افراشت خرگاه ...

یغمای جندقی
 
۱۱۲۹۲

یغمای جندقی » منشآت » بخش سوم » شمارهٔ ۴

 

در خاموشی هشت سود است که هیچ زیانش پیرامن نیارد گشت بار خدا را بندگی و پرستشی است بی آسیب و رنج تن و جان را پیرایه و آرایشی است بی زیور و آذین در چشم مردم شکوهی بی دستگاه و شاهی گرد نام و کام باره ای است بی خاک و سنگ هوش و خرد را بی نیازی ایست از لابه و پوزش گوهر و پیکر را پوششی است از نادانی و بی هنری

یغمای جندقی
 
۱۱۲۹۳

یغمای جندقی » منشآت » بخش سوم » شمارهٔ ۶ - داستان زادن «معصومه»

 

جوانکی از پیرزادگان بیابانک خواهری داشت معصومه نام میان این خواهر و برادر شیفتگی های لیلی مجنون بود و فریفتگی های عباسه و هارون معصومه شوهر خواست آبستن گشت هنگام زادن رسید درد بار نهادن دراز افتاد

پندار مرگ بر زیست چربیدن گرفت شب هفتم آغاز خروس خوان شکم از بارزادن باز پرداخت برادر آگاه گردید دامان به سنگ های درشت بر انباشت تازکوی و برزن گرفت بی آنکه سرایی از میان افتد یا دری برکران یابد

به نیروی پنجه به بازوی مشت ...

... چه کین توخت گردون پیروز چنگ

که می بارد از چار سو چوب و سنگ

ازین کند ستوار و این کوب سخت ...

یغمای جندقی
 
۱۱۲۹۴

یغمای جندقی » منشآت » بخش سوم » شمارهٔ ۱۱

 

امیدگاها این سال ها که اسمعیل در سمنان بود نامه به هر کس نگاشتم کفالت بدو گذاشتم تا زودتر برساند و پاسخ نغزتر بستاند این هنگام که به ری فرمود معلوم شد ده دوازده نامه که به سرکار آقا نگارش رفته در پای برد و عمدا ارسال نداشت ایراد کردم تا سر مخالفت دانسته گردد از قرار تقریرات سرد و خامش هویدا گردید که از شمار رنجشی دارد و این حرکت بدان بوده تا من نیز برنجم و بدگمان گردم و با وی در مخالفت همداستان شوم زبانی آزارش نمودم که پیمان من هزار خصومت با ایشان شکسته نگردد از کج پلاسی باز آی و تجدید صفا کن و سرگرانی های ماسلف را معذرت جوی ولی نشنید و خشونت کرد روی از او برتافتم

احمد و میرزا جعفر و حاجی میرشاهمدد و اسد بیک نیز با من موافقت کردند از همه دلتنگ شد و احمد را به صراحت دشنام زن و مادر داد و بر سر میدان کاه فروشان جار کشید که بومی و گذری بدانند که من با دوستان یغما و لوطی های پایتخت او دشمنم و با دشمن های دوست احمد او را ملامت کرد سقط و دشنام از سرگرفت و خواست او را بکوبد حاجی شاهمدد و اسد بیک به رسم شفاعت برخاستند ایشان را نیز بی محابا دشنام داد گفتند تکلیف ما چیست سکوت از باب احترام تست گفتم این بار اگر بی حیایی کرد و پاس عزت خود نداشت و به دستور گذشته آقا را بی دین خواند و مرا زندیق گفت و با احمد و شما هرزگی کرد برابری و مکافات به مثل رواست

روز دیگر ساز مشاجرت کرد احمد و آن دو هر سه به صدا آمدند و دشنامش دادند و حاجی و اسد بیک قصد ریش او کردند باز احمد نگذاشت و او را از منزل بیرون کردند و داوری به من آوردند تحسین کردم و اجازت دادم اگر بار دیگر جسارت کند او را بی محابا بکوبند و نفی کنند و قلبا روی خاطرم از وی برگشته و زوال او را به دعا از خدا خواستم دیگر از او صدایی نشد حضرات هم دستی نگاهداشتند دورادور شنیدم قدری یاوه درایی را کم کرده ولی می گوید پنج هزار تومان مال مرا احمد خورده است با او مرافعه دارم احمد اقدام کرد طفره زد و کناره گزید

باری چون رضای شما را در کار او ملاحظه می کنم و ولایت غریب است و عرض خود بردن صلاح نیست لاجرم در پیشه او دستی نگاه داشتم تا جوابی از سرکار شما برسد ان شاء الله در سمنان نامه شما الته باید به من برسد پسری که ترا بیدین و مرا زندیق و برادرها خاصه احمد را کافر و فاسق بخواند و دوستان محترم مرا دشنام بدهد و با هیچیک راه نرود دیگر که را به چنین خسیسی خبیث امید خیر خواهد بود من این داوری را به شما رها کردم هر چه دستوری رسد اطاعت خواهم کرد از گروهی نیکان و اقارب و اولاد و ارحام برای او که دزدی و دروغ و فساد و خیانت و هزار عیبش بر من ظاهر شد نتوان گذشت دیگر امر از سرکار شماست حرره یغما

یغمای جندقی
 
۱۱۲۹۵

یغمای جندقی » منشآت » بخش سوم » شمارهٔ ۱۶ - به اسمعیل هنر نوشته

 

اسمعیل این روزگار هفتاد سال خود را بارها از در کرد و کار و گفت و گزار آزموده ام چه دوستی چه دشمنی چه کیهان پرستی چه در کارهای جاوید خانه چه شناسایی زشت و زیبا چه برخورد سود و زیان به خاک و خون بزرگان سوگند اگر به اندازه بال مگس و پای ملخی در خویش گوهر دانایی و بینایی همی بینم کورکورانه راهی رفتیم و هر کس بهر نام و نشان خواست ما را ریشخند کرد و به تیتال و تر فروشی خر خود را از پل گذرانید و در جامه دوستی دشمنی ها کرد که آل مروان با دودمان هاشم نکردند

یاری تو میانه من است و خدا که با این مردم بهتر دانی چگونه راه باید رفت و هر کس سزای چگونه رفتار است سال ها من دستوری به تو می دادم چنانچه در نامه همراهی انارکی ها باز پاره ای چیزها نوشته و هر آینه رسید و دیدی نادعلی آنها را نزدیک جندق دیده بود در دوستی و دشمنی و رفتار با دور و نزدیک و مانند این ها هر چه ستوده رای و دانش تست بنویس در خورد توانایی کوتاهی نخواهم کرد به خون سید الشهدا سلام الله علیه این چیزها که درین کاغذ نوشتم آورده دل و عین راستی است هیچ آزرم مکش و بی پرده بر نگار که به یاری بار خدای فرمان پذیرم اگر نکته ای پیرامون دل گردد و برهانی پیش چشم آمد به تو خواهم نوشت شش ماه هم چنین رفتار کنیم شاید سود و صرفه ما در این باشد از دست مردم به جان رسیدیم که هر گونه راه رفتیم چاره رشک و کینه اینها نشدچاره ما اتفاق است

پدر جان کار و علاقه تو زیاد است خودت پروای کارگذاری نداری آدم پاک زاد درست کار بسیار کم است هر صد هزار یکی مثل خسته نیست در این صورت ترا اندیشه ای بهتر از این ها باید یک نفر آدم که از دیگران در رفتار و آیین بهتر باشد بجوی و مواجبی به قانون برای او قرار بده کارها را باو تفویض کن توکل بر خدا نمای در خورد تاب و توانایی خویش چشم از کار و بار و داد و ستد او بر مگیر شاید به خواست خدای عزوجل طوری بگذرد این گونه که اکنون بنوره و بنیاد چیده ای این کار هرگز درست نخواهد شد و از بس اندوه و تیمار و دلخوری خود را هلاک خواهی ساخت

بسیار دریغ است آدم دانا و بینا جان خود را فدای جیفه دنیا کندآخر تو از زندگی چه تمتع داری برای چه برای که اندک به خود آی نفس دیوانه خودکام را خراب کن هر چند بیشتر تنگ می گیری آسمان تنگ تر خواهد گرفت بی مایه تفویض و توکل و گذشت و اغماض و باندازه داد و دهش امر دنیا نمی گذرد بر خود بر من بر طایفه برزن برفرزند بر دوست اگر بخشایش و آسایش خواهی چاره تبدیل رفتار است این بنوره و بنیاد که خوی و آیین گرفته ای جز رنج و تیمار و خون جگری و اندوه دوست و شادی دشمن حاصل ندارد ...

یغمای جندقی
 
۱۱۲۹۶

یغمای جندقی » منشآت » بخش سوم » شمارهٔ ۱۷ - به اسمعیل هنر نگاشته

 

نورچشم کرام اسمعیل بیستم ربیع الثانی است و در خدمت خدام امیدگاهی حاجی زید مجده با عزتی لایق زندگی می سپرم بسیار مایل است که تاریخ آیات این دولت روز افزون را من انشا کنم خدمتی نام انگیز مداخل خیز عزت آویز است امتثال امر خدام حاجی زید فضله نیز بر من واجب خاصه این خدمت که صلاح دنیا و آخرت ماست ولی چون دماغم سوخته و آن حوصله ها که سابق بود نمانده هنوز هوشی بذل کار نکرده ام و دوشی زیر بار نداده تا تقدیر خدایی چیست باری بشود یا نشود دخلی به کار تو ندارد

در کار نظم امور باش و با جمع اهالی ولایت طورهای خوش حرکت کن امیدوارم که از همت سرکار قبله گاهی میرزا زین العابدین گوشه ملکی فراهم شده باشد بدست باش که کاری بجای خویشتن است چنانچه آنجا تنخواهی بهم نتوانی بست حواله سمنان کن ان شاء الله اگر باید خود را گرو گذاشت معطل نخواهم کرد زیاده حرفی ندارم قبله گاهی میرزا اسدالله می فرماید که میرزا ابومحمد صد تومان را بی شبهه فرستاده کاغذ رسیدگی نیز نوشته شد نگذشتن حساب راهی ندارد بناست مسجل دارد دانسته باشید فردا به چادرش خواهم رفت و به عنایت خدا حجت قوی خواهم گرفت زیاده زیاده است حرره ابوالحسن یغما سنه ۱۲۵۲ هجری

یغمای جندقی
 
۱۱۲۹۷

یغمای جندقی » منشآت » بخش سوم » شمارهٔ ۱۸

 

میرزا احمد صفایی پیدا و پنهان دور و نزدیک با نوشته و بی نوشته با گواه و بی گواه با نگین من و بی نگین من در حیات من و در ممات من با اجازه من و بی اجازه هر چه در کار و بار معاش و معاد من گوید و جوید و از شما دستیاری و مدد خواهد در خواست خاکسار آنستی که محض اظهار اعمال و گفتار او را مطلقا حق و صواب دیده هر چه خواهد بنویس هر چه گوید مهر کن و در انجام امور معاد و معاش که معلق به حیات و ممات من است بی دریغانه از او بشنوید و مهر کنید و شهادت دهید و در انجام آن دستیار او باشید

خدام خداوندی آقادام اقباله را در اعانت و جانبداری او قوت بازو و نیروی سرپنجه گردید اگر در خورد تکلیف مردانگی و مردمی و اسلام و آیین استدعای رهی را خوار گذارید و او را بدینطورها که معروض داشتم حمایت نکنید و فرزند خویش نشمارید در محضر پاک پیمبر صلی الله و سلام علیه در کمال قنبرک و خاکساری با شما مرافعه خواهم کرد غیر از شما کسی ندارم و شما را درباره خویش آیت فضل و نواخت پاک یزدان می دانم و بی تزلزل آنکه دو بینی و شرک تعلق گیرد از شما درخواست نیل مراد می کنم

یغمای جندقی
 
۱۱۲۹۸

یغمای جندقی » منشآت » بخش سوم » شمارهٔ ۲۲

 

این املاک مفصله ظهر که بخط فرزند سعادتمند میرزا احمد صفایی وصی و امین بلاشریک من است به اسم و رسم خود بقسمت در آوردم و موافق وقف نامچه علیحده که شرح خط حاجی میرزا زین العابدین محرر سرکار امام و تفصیل خط میرزا احمد صفایی است به طوع و رغبت بهمان شرایط که مکتوبست من وقف کرده ام تولیت هم بامیرزا احمد صفایی وصی و امین من است هیچیک از ورثه را اعم از ذکور و اناث در تولیت و غیره حقی نیست هر یک تخلف و تغلب کنند از رحمت خدا انشاء الله دور خواهند بود امیدوارم این نیاز ناقابل که هم از فواضل رحمت بار خداست قبول و پذیرای آن درگاه باشد

گربه تشریف قبولم بنوازی ملکم ...

یغمای جندقی
 
۱۱۲۹۹

یغمای جندقی » منشآت » بخش سوم » شمارهٔ ۲۵ - مخاطب این نامه اسمعیل هنر است به واسطه میرزا احمد صفائی

 

پدر جان کاغذت رسید اگر راستی پندهای کهنه و نو در ترازوی تو سنگی یافته و ساده سراییها رنگی نیازی بدان نیست تا مایه ومغز گفته ها را گواهی تراشم و به گفته ایلخانی خراسان کاه کهنه بر آسمان پاشم بی اندیشه و درنگ خسته را به نامه و گفتاری خوش بخواه و بار کارهاش بر گردن نه و میخ تیاقداری بستگان بر دامن کوب من پیش از اینها نگاشته ام از راه سمنان رای اندیش آن در گشته باشد آری از هر اندیشه دیریست گشته ام و از گفتار و کردار تو گذشته ولی گذشتن و گشتن ما سایه آمرزگاری و بخشایش بار خداست از آن پرده دریها پرده گری از وی خواه موبد را پاک یزدان از این آز دیر سیر و آرزوی هرگز میر نگهبان باد که به اندیشه پشیز و مویزی بر دریا چاه کند و چفت بر تاک پروین شکند اگر خسته آلودگیهای وی پلید نسازد و روی پسر و رنگ مرا از سیاه دستی زریر و شنبلید نکند دیگر آلایشی در راه نیست و کارهای تو یکسر دلخواه خواهد گذشت بر خود این مایه ها تنگ مگیر و پیشانی سنگ مساز که بر سخت گیران و دشوار پذیران آسمان سخت تر گیرد

کار روزگار و مردم روزگار تیتال و ترفروشی است اگر آدمی با صد زبان خموش نپاید و بی اندامی دور و نزدیک را دانسته فراموش نکند فراخای کیهان بر جهانی تنگ خواهد شد و کار و بار خواجه تا لالا لنگ خواهد ماند بی سخن رستاخیز و بازگشت و اوارجه و شماری هست هر چه در سپنجی لانه از تو نیست گردد دیر یا زود هم در اینجا هم در جاوید بتو خواهد رسید

از آن پیر جوان دانش بی پیر رازی گشوده بودی بر من این راز بی پرده که چون روز آشکار است پوشیده نیست در پنجاه و دو سال خاکپویی اگر چون این جز آدم همه چیز در خواست و خوی و رای و روی و صد هزاران آک و آهوی دیگر که در گل او سرشته و بر دل او نوشته دیده ام با او هم یاسا و هم آیین باشم و بر دستوانه دوزخ با وی همنشین زنهار زنهار زنهار پاس اندیش خویش باش و هر مایه راز یکتایی سراید بریش مگیر که سگ تر و دستاربند خشک در پیش او فرشته کروبی است نه او تنها که سر تا بن به فرمان سرشت بد آموخته اند و پدر سوخته خشم خدایی در پنجه دراز دستان کوتاه آستین ناخن سرخاریدن نماند ...

یغمای جندقی
 
۱۱۳۰۰

یغمای جندقی » منشآت » بخش سوم » شمارهٔ ۲۸

 

فدای مبارک حضورت شوم حامل ذریعت می گوید مهد علیا سترکبری والده ماجده سپهر برین را مهین ماه نوجهان کهن را بهین شاه نو ولیعهد روحی فداه والده محترمه مرحومه خود را حجاز سپار و حج گزاری همی جوید ملاباقر پدر حامل مردی پاکدامن نیک اعتقاد با پرهیز ظاهر صلاح خداترس فقیر هیچ علاقه چنانچه این نیت صادق و عزم اندیش این عزیمت هستند ملای مزبور را در تقدیم خدمت مذکور اهلیت و استحقاقی تمام است در پانزده تومان نیز قانع و سپاسدار است

استاد امجد اکرممحرم هم به حکم دید و شنید و برخورد و رسید وی را به احاطه و استیعاب از همه خوشتر شناسد چنانچه فر توسط پاک سجیت و پاکیزه رویت خدام اجل اسعداکرم والا انجام این خدمت را بر او مقطوع دارد حجی مشکور گزارده خواهد شد و حضرت اشرف امجد را نیز از دستگیری این پیر خسته ثوابی موفور خواهد رست پس از اتمام عریضه معلوم شد مکه نیست کشته نینواست اگر مقدر باشد نشر توجه والا میسر خواهد ساخت

باری رمضان در پیش است و درنگ تجریش را شتاب رجعت شهر از پی اگرم به حکم احضاری باری دیگر در محضر والا که شرم منظر علیاست بار وصول نیفتد حسرتی کرب ساز و رنجی طرب سوز در دل خواهد ماند

گر بخوانی مقیم درگاهم ...

یغمای جندقی
 
 
۱
۵۶۳
۵۶۴
۵۶۵
۵۶۶
۵۶۷
۶۵۵