گنجور

 
یغمای جندقی

قربان مبارک حضورت شوم، دو طغرا دستخط همایون که ثانی بارنامه آسمانی بود زیارت شد، نشره بازوی مفاخرت و کلاه گوشه مباهات ساختم. سپاس سلامت و سعادت ذات والا را چهر نیازم زمین سود افتاد، دعای دولت گفتم و فزایش جاه و مکانت و فیروزی و نصرت اشرف را از خدا طلبیدم. در کار مخدومی میرزا ابوالقاسم فرمایشی رفته بود.حکایت خالی از طرح گزاف و شرح خلاف این است، روزی دو پس از توجه والا بدان ساحت او را هم بسیج اندیش اقتفا و التزام رکاب دیدم و هم از تاب تب و آتش دل کوب آزمای پیچ و تاب، اندک اندک انباز بستر و بالش افتاد، و دمساز فریاد و نالش.

معلوم شد به رنج شکنج آویز آن درد مشهور که از جان نزدیکان دور باد گرفتار است. با فرط کناره جوئی و گریز و از همه کس پروا و پرهیز، رخت از کاخ و کوی شهر با شاخ و جوی شمران برد. کمابیش ماهی دو به دستوری دردشناسان به چینی و مانند آن درمان ساخت، درد را انجام کاستن شد و مرد را آغاز خاستن، دربای جنبش و ساز سفر بر کرد، و آماده خاکبوس فرگاه فلک درگاه گردید، همانا در معالجت نقصانی رفته بود، آثار زخم سخت تر از بار نخستین پدید افتاد، در کام و دهان نیز سرایت نمود. رسم مداوا تازه ساخت و از نو دو ماه یا بیشترک بستری زیست، با فقدان مکنت و ناسور تاب اوبار سودای استیفای حضور همی پخت. من بنده را بارها نیز که از کهن چاکران آن سرکار و پیوسته وسیلت ساز و حیلت باز سجده آستانم و باوی نیز دیرینه یار، به پرستاری خویش وسیلت ساز و حیلت باز سجده آستانم و باوی نیز دیرینه یار، به پرستاری خویش و انبازی راه از دگر یاران اختیار آورد چون تدبیرات ما بر تقدیرات بار خدا سابق بود، غلبات رنج و نهی اطبا و شوربختی من همچنان حایل گشت، و چهره های عبادت از زمین بوس آستان ارادت محروم آمد. باری رنج دویم نیز رخت برداشت و به جدی شایع کاراندیش تقرب شد، مزایای آلودگی مقاسات طلبکار مخارج مقرر فقدان تنخواه دفع الوقت عالیجاه میرزا گرگین خان و هر روزه نوید اسب و استردادن و مژده سیم و زر فرستادن و دیگر روز همه را در پای بردن و یکی را وفا نکردن، پخته های هوس را خامی رست و کوشش های طلب را ناتمامی و بی سرانجامی زاد.

تا اکنون که نیمه جمادی الثانای است ازین تاخیرات اضطراری و تقصیرات بی اختیاری به جان رسیده بی اعانت خان مزبور و نصرت دیگر یاران و فرط آلودگی و نقصان دربای سفر و شرط بی پولی و مرکوب کرایه و عیال بی ساز و سامان ودرد بقیت رنجوری و ذهول جان و تن به شمول عنایت و استیعاب عوارف خدام اجل اسعد اردشیری روحنافداه که پشتی حیات است و کشتی نجات توسل جسته، چاراسبه و ده مرده قرب ساز فرگاه همایون و بارجوی درگاه والاگشت، به صفای تصوف اولیا و سلامت اسلام انبیا سوگند، که نکته و حرفی املاق زبان بازی و اغراق زمانه سازی را در این نگارش و گزارش بار معاملت و راه مداخلت نیست.

هر که دانسته پشت بر آن حضرت که روی دولت باری است راه پوید و جز بر آن آستان که قبله راستین است و کعبه راستان بار جوید، علی العموم خاصه میرزا ابوالقاسم و رهی آلوده صد هزار علت خواهیم بود، و به استحقاق ریش سفید هفتاد و دو ملت، روشن روان اشرف والا صدق این معنی را گواه است، و اگر خدای نخواسته ذلتی از ما در وجود آید همان صفح خطا پوش و عفو گنه بخش حضرت عذرخواه، فرد:

گرم بخشی نه کم آید کمالت

وگر سوزی نیفزاید جلالت

صدور دستخط مبارک و احضار فرگاه والا فرق و شخص رهی را تاج دولت است و معراج سعادت. کمترین بنده خاکسار یغما.