گنجور

 
۱۰۹۴۱

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹

 

... آزاده کس نگفت ترا تا که خاطرت

گاهی اسیر آز و گهی بسته هواست

مزدور دیو و هیمه کش او شدیم از آن ...

... ای شاخ تازه رس که بگلشن دمیده ای

آن گلبنی که گل ندهد کمتر از گیاست

اعمی است گر بدیده معنیش بنگری

آن کو خطا نمود و ندانست کان خطاست ...

... تلخی بیاد آر که خاصیت دواست

در پیش پای بنگر و آنگه گذار پای

در راه چاه و چشم تو همواره در قفاست ...

... قصر رفیع معرفت و کاخ مردمی

در خاکدان پست جهان برترین بناست

عاقل کسیکه رنجبر دشت آرزو است ...

پروین اعتصامی
 
۱۰۹۴۲

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴

 

... دست از سر نیاز سوی این و آن نداشت

صیدی کزین شکسته قفس رخت برنبست

یا بود بال بسته و یا آشیان نداشت

روز جوانی آنکه به مستی تباه کرد ...

... کاش این سموم راه سوی بوستان نداشت

چون زنگ بست آینه دل تباه شد

چون کند گشت خنجر فرصت فسان نداشت ...

... گر بیم ترکتازی باد خزان نداشت

از دام تن بنام و نشانی توان گریخت

دام زمانه بود که نام و نشان نداشت ...

پروین اعتصامی
 
۱۰۹۴۳

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲

 

... میروی مست ز بیغوله و می آید

با تو این دزد فریبنده غارتگر

سبک آنمرغ که ننشست بدین پستی

خنک آن دیده که نغنود درین بستر

شو و بر طوطی جان شکر عرفان ده ...

... مردم پاک شو آنگاه بپاکان بین

دیده حق بین کن و آنگاه بحق بنگر

چشم را به ز حقیقت نبود پرتو ...

... ز دو صد سرو یکی شاخک بار آور

چه شدی بسته این محبس بی روزن

چه شدی ساکن این کنگره بی در ...

... طلب ملک سلیمان مکن از دیوان

که چو طفلت بفریبند به انگشتر

زنگ خودبینی از آیینه دل بزدا

گر آلودگی از چهره جان بستر

ایکه پویی ره امید شب تیره ...

پروین اعتصامی
 
۱۰۹۴۴

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳

 

... و آنکه او مرد کجا زنده شود دیگر

بنه این کیسه و این مهره افسون را

به فسون سازی گیتی نفسی بنگر

بکن این پایه و بنیاد دگر بر نه

بگذار این ره و از راه دگر بگذر ...

... پنجه باز قضا باز و تو در بازی

وقت چون برق گریزان و تو در بستر

تیره رایی چه ز جهل و چه ز خود بینی ...

... صید گشته است درین گلشن خوش منظر

دامها بنگری ای مرغک آسوده

اگر از روزنه لانه بر آری سر ...

... شاهبازیش گرفتست بچنگ اندر

آخر ای شیر ژیان بند ز پا بگسل

آخر ای مرغ سعادت ز قفس برپر ...

... زانکه این هر دو قرینند بیکدیگر

در گلستان دلی گلبنی از حکمت

به ز صد باغ گل و یاسمن و عبهر ...

... آنکه کار دل و جان کرد نشد مضطر

پر طاوس چه بندی بدم کرکس

چو دم آراسته گردد چه کنی با پر ...

... بهر ویران شدن آباد شد این کشور

خانه ای را که نه سقفی و نه بنیادیست

این چنین خانه چه از خشت و چه از مرمر ...

... چه کنی شکوه ز ماه و گله از اختر

وقت مانند گلوبند بود پروین

چو شود پاره پراکنده شود گوهر

پروین اعتصامی
 
۱۰۹۴۵

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴

 

... دهر دریاست بیندیش ز طوفانش

نفس دیویست فریبنده از او بگریز

سر بتدبیر بپیچ از خط فرمانش ...

... خواندنی نیست نه تقویم و نه طومارش

ماندنی نیست نه بنیاد و نه بنیانش

شد سیه روزی نیکان شرف و جاهش ...

... خفت از خستگی و داد بزاغانش

چه همی هیمه برافروزی و نان بندی

به تنوری که ندیدست کسی نانش ...

... باید آباد کنی خانه دهقانش

پر این مرغ سعادت تو چنان بستی

که گرفتند و فکندند بزندانش ...

... نبری فایده زین گازر و اشنانش

جهل پای تو ببندد چو بیابد دست

فرصتت هست مده فرصت جولانش ...

... بره ها گرگ کند مکتب خودبینی

گر بتدبیر نبندیم دبستانش

نفس با هیچ جهاندیده نخواهد گفت

راز سر بسته و رسم و ره پنهانش

ره اهریمن از آن شد همه پیچ و خم ...

... سجده کردی گه و بیگاه چو یزدانش

پاسبانی نکند بنده چو ایمان را

دیو زان بنده چه دزدد به جز ایمانش

جز تو کس نیست درین داد و ستد مغبون ...

... خرد از دام تو بگریخته باز آرش

هنر از نزد تو برخاسته بنشانش

کار را کارگر نیک دهد رونق ...

... تاجر وقت بگیرد ز تو تاوانش

گنج هستی بستانند ز ما پروین

ما نبودیم قضا بود نگهبانش

پروین اعتصامی
 
۱۰۹۴۶

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵

 

... چون گلشنی است دل که در آن روید

از گلبنی هزار گل خوش رنگ

در هر رهی فتاده و گمراهی ...

... نامی شنیده ای تو ازین شترنگ

در دام بسته شبرو چرخت سخت

در بر گرفته اژدر دهرت تنگ ...

... تو آدمی نگر که بدین رتبت

بی خود ز باده است و خراب از بنگ

گوهرفروش کان قضا پروین ...

پروین اعتصامی
 
۱۰۹۴۷

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱

 

... دهر گرگیست گرسنه رخ از او برگیر

چرخ دیویست سیه دل دل ازو بستان

پا بر این رهگذر سخت گرانتر نه ...

... هیچ آگاه نیاسود درین ظلمت

هیچ دیوانه نشد بسته این زندان

ای بسا خرمن امید که در یکدم ...

... چو کتابیست ریا بی ورق و بی خط

چو درختیست هوی بی بن و بی اغصان

هیچ عاقل ننهد بر کف دست آتش ...

... تو شدی کاهل و از کاربری گشتی

نه زمستان گنهی داشت نه تابستان

بوستان بود وجود تو گه خلقت ...

... قدر خواهی چو فلک باش بلند ارکان

برو ای قطره در آغوش صدف بنشین

روی بنمای چو گشتی گهر رخشان

یاری از علم و هنر خواه چو درمانی ...

... معنی آموز چه سودی رسد از عنوان

بسته شوق بود از دو جهان آزاد

کشته عشق بود زنده جاویدان ...

... برو از تیه بلا گمشده ای دریاب

بزن آبی و ز جانی شرری بنشان

به یکی لقمه دل گرسنه ای بنواز

به یکی جامه تن برهنه ای پوشان ...

... بامید ثمری کشت ترا دهقان

هیچ آزاده نشد بنده تن پروین

هیچ پاکیزه نیالود دل و دامان

پروین اعتصامی
 
۱۰۹۴۸

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۹

 

... عقل آموخت به هر کارگری کاری

او چو استاد شد و ما چو دبستانی

خود نمیدانی و از خلق نمی پرسی ...

... که تو را نان دهد امروز که بی نانی

دست تقوی بگشا پای هوی بربند

تا ببینند که از کرده پشیمانی ...

... آدمی را نبرد دیو به مهمانی

نفس جو داد که گندم ز تو بستاند

به که هرگز ندهی رشوت و نستانی ...

... پیش زاغان مفکن گوهر یکدانه

پیش خربنده مبر لعل بدخشانی

گر که هم صحبت تو دیو نبودستی ...

... گرسنه مرد و تو گمره به سر خوانی

دود آه است بنایی که تو می سازی

چاه راه است کتابی که تو می خوانی ...

... دست مسکین نگرفتی و توانایی

میوه ای گرد نکردی و به بستانی

ظاهرست این که بد افتی چو شوی بدخواه ...

پروین اعتصامی
 
۱۰۹۴۹

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۳

 

... گنجها بی پاسبان و بی نگهبان داشتن

بنده فرمان خود کردن همه آفاق را

دیو بستن قدرت دست سلیمان داشتن

در ره ویران دل اقلیم دانش ساختن

در ره سیل قضا بنیاد و بنیان داشتن

دیده را دریا نمودن مردمک را غوصگر ...

پروین اعتصامی
 
۱۰۹۵۰

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۷ - آرزوی پرواز

 

... هنوزت نوبت خواب است و آرام

هنوزت انده بند و قفس نیست

بجز بازیچه طفلان را هوس نیست ...

... از این آرامگه وقتی کنی یاد

که آبش برده خاک و باد بنیاد

نه ای تا زاشیان امن دلتنگ

نه از چوبت گزند آید نه از سنگ

مرا در دامها بسیار بستند

ز بالم کودکان پرها شکستند ...

... مرا آموخت علم زندگانی

نگردد شاخک بی بن برومند

ز تو سعی و عمل باید ز من پند

پروین اعتصامی
 
۱۰۹۵۱

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۰ - آشیان ویران

 

... تا صید ضعیف گشت بیجان

در پهلوی آن فتاده بنشست

آلوده بخون مرغ دامان

بنهاد به پشتواره و بست

آمد سوی خانه شامگاهان ...

... بامی نه برای سیر و آرام

بر باد شد آن بنای روشن

نابود شد آن نشانه و نام ...

... با تیشه ظلم ریشه ای کند

بر بست ز فتنه ای دری را

خون ریخت بکام کودکی چند ...

پروین اعتصامی
 
۱۰۹۵۲

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۷ - امید و نومیدی

 

... که کس ناسازگاری چون تو نشنید

به هرسو دست شوقی بود بستی

به هرجا خاطری دیدی شکستی ...

... بدین بی مایگی بازارگانی

نهی بر پای هر آزاده بندی

رسانی هر وجودی را گزندی ...

... عروس وقت را آرایش از ماست

بنای عشق را پیدایش از ماست

غمی را ره ببندم با سروری

سلیمانی پدید آرم ز موری ...

... شکنجی دیدم و گشتم یکی آه

تو بنشین در دلی کاز غم بود پاک

خوشند آری مرا دل های غمناک ...

پروین اعتصامی
 
۱۰۹۵۳

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۸ - اندوه فقر

 

... این آرزوست گر نگری آن یکی امید

بر بست هر پرنده در آشیان خویش

بگریخت هر خزنده و در گوشه ای خزید ...

... دیروز خواستم چو به سوزن کنم نخی

لرزید بند دستم و چشمم دگر ندید

من بس گرسنه خفتم و شبها مشام من ...

پروین اعتصامی
 
۱۰۹۵۴

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۲۵ - بلبل و مور

 

بلبلی از جلوه گل بی قرار

گشت طربناک بفصل بهار

در چمن آمد غزلی نغز خواند ...

... هان مکش این زحمت و مشکن کمر

هین بنشین می شنو و می نگر

نغمه مرغان سحرخیز را ...

... خیز و بیندای به گل بام را

بنگر از آغاز سرانجام را

لانه دل افروزتر است از چمن ...

... ما ز گل اندود نکردیم بام

دامن گل بستر ما شد مدام

عاشق دلسوخته آگه نشد ...

... طرح چمن طیب و صفایی نداشت

گلبن پژمرده بهایی نداشت

دزد خزان آمد و کالا ربود ...

... طعنه بخاموشی ما میزدی

بسترت آنروز گل آمود بود

خاطرت آسوده و خشنود بود ...

... ریزه خور مور به جز مور نیست

رو که در خانه خود بسته ایم

نیست گه کار بسی خسته ایم ...

... توشه سرمای زمستان ماست

رو بنشین تا که بهار آیدت

شاهد دولت بکنار آیدت ...

پروین اعتصامی
 
۱۰۹۵۵

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۳۱ - بی آرزو

 

... همایی را فکندن استخوانی

بنام زندگی هر لحظه مردن

بجای آب و نان خونابه خوردن ...

... نیفتاد آنکه مانند من افتاد

چو ما بستیم دیو آز را دست

چه غم گر دیو گردون دست ما بست

چو شد هر گنج را ماری نگهدار ...

پروین اعتصامی
 
۱۰۹۵۶

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۳۷ - پیوند نور

 

... ز پاکیت آسمان را فر و پاکی

ز انوارت زمین را تابناکی

شبی کز چهره برقع برگشایی ...

... مرا خوشتر نباشد زان دمی چند

که بر گلبرگ بینم شبنمی چند

مبارک با تو هر جا نوبهاریست ...

... زمانی سایه گه پرتو فکندن

بدین گردنفرازی بندگی چیست

سیه کاری چه و تابندگی چیست

بگفتا دیده ما را برد خواب ...

... نه از خویش اینچنین رخشان و پاکم

ز تاب چهره خور تابناکم

هر آن نوری که بینی در من اوراست ...

... چو از خود نیست هیچم زیردستم

فروغ من بسی بیرنگ و تابست

کجا مهتاب همچون آفتابست

رخ افروزد چو مهر عالم آرای ...

... هم از شاگردی آموزگاریست

چه خوانی بندگی را بی نیازی

چه نامی عجز را گردنفرازی ...

... بباید زین مجازی جلوه رستن

سوی نور حقیقت رخت بستن

گهی پیدا شویم و گاه پنهان ...

پروین اعتصامی
 
۱۰۹۵۷

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۴۱ - تهیدست

 

... که همه چیز نمیباید دید

یاره سبز مرا بند گسست

موزه سرخ مرا رنگ پرید ...

... کس برویم در شادی نگشود

آنکه در بست نهان کرد کلید

من از این دایره بیرونم از آنک ...

پروین اعتصامی
 
۱۰۹۵۸

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۴۵ - جامهٔ عرفان

 

به درویشی بزرگی جامه ای داد

که این خلقان بنه کز دوشت افتاد

چرا بر خویش پیچی ژنده و دلق ...

... ره تن را بزن تا جان بماند

ببند این دیو تا ایمان بماند

قبایی را که سر مغرور دارد ...

... ازین گوش و برون کردیم از آن گوش

در تاریک حرص و آز بستیم

گشودند ار چه صد ره باز بستیم

همه پستی ز دیو نفس زاید ...

پروین اعتصامی
 
۱۰۹۵۹

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۵۹ - دکان ریا

 

اینچنین خواندم که روزی روبهی

پایبند تله گشت اندر رهی

حیله روباهیش از یاد رفت

خانه تزویر را بنیاد رفت

گرچه ز آیین سپهر آگاه بود ...

... گرچه در نیرنگ سازی داشت دست

بند نیرنگ قضایش دست بست

حرص با رسواییش همراه کرد ...

... خیرگیها کرده بود این خودپسند

خیرگی را چاره زندانست و بند

ماکیانی ساده از ده دور گشت ...

... همچو ما یک عمر طراری کنی

گر ز مهر این دم به بندیمت به دم

راه را هرگز نخواهی کرد گم ...

... ماکیانی بس کنی روبه شوی

گر که بربندی در چون و چرا

سودها بینی در این بیع و شری ...

... ره ندیده روی بر راهی نهاد

چشم بسته پای در چاهی نهاد

هیچ نگرفت و گرفتند آنچه داشت ...

... وندر آن آتش بسوزاند ترا

اهرمن هرگز نخواهد بست در

تا ترا میافتد از کویش گذر

در جوارت حرص زان دکان گشود

که تو بر بندی دکان خویش زود

تا شوی بیدار رفتست آنچه هست ...

پروین اعتصامی
 
۱۰۹۶۰

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۶۰ - دو محضر

 

... تو بپای آز کردی پایمال

توشه بستم از حلال و از حرام

هم تو خوردی گاه پخته گاه خام ...

... دیده اند اول سپس دانسته اند

زن چو از خانه سحرگه رخت بست

خانه دیوانخانه شد قاضی نشست

گاه خط بنوشت و گاه افسانه خواند

ماند اما بیخبر از خانه ماند ...

... عیبها گفتند از هم بیشمار

رازهای بسته کردند آشکار

گفت دربان این خسان اهریمنند ...

... باغبان آمد که دزد این ناظر است

غایبست از حق اگرچه حاضر است

زر فزون میگیرد و کم میخرد ...

پروین اعتصامی
 
 
۱
۵۴۶
۵۴۷
۵۴۸
۵۴۹
۵۵۰
۵۵۱