گنجور

 
پروین اعتصامی

ای بی خبر ز منزل و پیش آهنگ

دور از تو همرهان تو صد فرسنگ

در راه راست، کج چه روی چندین

رفتار راست کن، تو نه‌ای خرچنگ

رخسار خویش را نکنی روشن

ز آیینهٔ دل ار نزدایی زنگ

چون گلشنی است دل که در آن روید

از گلبنی هزار گل خوش رنگ

در هر رهی فتاده و گمراهی

تا نیست رهبرت هنر و فرهنگ

چشم تو خفته است، از آن هر کس

زین باغ سیب می‌برد و نارنگ

این روبهک به نیت طاوسی

افکنده دم خویش به خم رنگ

بازیچه‌هاست گنبد گردان را

نامی شنیده‌ای تو ازین شترنگ

در دام بسته شبرو چرخت سخت

در بر گرفته اژدر دهرت تنگ

انجام کار در فکند ما را

سنگیم ما و چرخ چو غلماسنگ

خار جهان چه می‌شکنی در چشم

بر چهره چند می‌فکنی آژنگ

سالک به هر قدم نفتد از پا

عاقل ز هر سخن نشود دلتنگ

تو آدمی نگر که بدین رتبت

بی‌خود ز باده است و خراب از بنگ

گوهرفروش کان قضا، پروین

یک ره گهر فروخته، صد ره سنگ