... که نبود پای بند مرد دانا اشتر و حجره

ز ابر چشم گوهر بار و موج قلزم طبعم

کشد سیاره در لؤلؤی لالا اشتر و حجره ...

... بر آرد اختر از ثور و ثریا اشتر و حجره

وگر حکم جهانگیرش برین موجب شود نافذ

پدید آرد جهان از خار و خارا اشتر و حجره ...

... در شهوار شود از بن دندان بنده

چون محیط کف درپاش تو در موج آید

از حیا آب شود قلزم و عمان بنده ...

... نام فیض و دست و کلک مصریت ارباب عقل

موج دریای محیط و ماهی ذوالنون کنند

نقش پردازان فطرت کنیتت را از شرف ...

... کاین همه آب رخ از رهگذر ماست تو را

ای که بر گوشه ی چشمم زده ای خیمه ز موج

مشو ایمن که وطن بر لب دریاست تو را ...

... خود در دل تنگ من وطن بود

موج افکن قلزم حقیقی

هم گوهر و هم گهر شکن بود ...

... روا مدار که گردد چو وعده های تو باطل

فتاد کشتی صبرم ز موج قلزم دیده

بورطه یی که نه پایانش ممکنست و نه ساحل ...

... کاف و نون از نسخه ی دیوان حکمت نکته یی

بحر و کان از موج دریای عطایت شبنمی

از قدم دم چون توانم زد که در راه تو هست ...

... مردم بحر از آب دیده ی ما

جامه ی موج در براندازد

در هوای تو چون پرد خواجو ...

... بنای شوق ز ما استوار خواهد ماند

کنون که کشتی ما در میان موج افتاد

سرشک دیده ز ما بر کنار خواهد ماند ...

... همچو کهسار سرش بر فلک از استعلاست

آبرویش رود از موج حوادث بر باد

آنک در عالم تفضیل و تبحر دریاست ...

... از چه رو لعبت عمانی چشمم هر دم

جامه ی موج برون آرد و در آب شود

پیش تیغ ستمت خشت دو سر خون گرید ...

... در دل تنگ صدف بار دگر آب شود

موج دریای کفش چون متلاطم گردد

میغ را چون گهر تیغ مقر آب شود ...

... ره نوردان محیط فلک سر زده را

چون عطای تو زند موج ممر آب شود

خصم تر دامن بی آب ترا گاه گریز ...

... ز دست جود تو گیتی کند قبا هر دم

لباس موج گهر دوز آبگون بحار

سپیده چون مدد از نور خاطرت یابد ...

... سر متاب و پای برجا باش همچون کوهسار

ور در آید روز دولت موج هستی کوه کوه

تا ز خودبینی نگردی غرقه در خود چون بحار ...

... و اتش نشاف شد در شیشه ی شامی نهان

بسکه موج قیرگون برخاست از دریای قار

قیر فام آمد جهان از قیروان تا قیروان ...

دوش چون در جنبش آمد قلزم سودای من

موج خون بر اوج زد چشم محیط آسای من

بلبل آوایی که دستان ساز بزم انجمست ...

... تا ابد زیر نگین ملک سلیمان یافته

بحر اخضر با وجود جود دریا موج تو

شور و غوغا در دل جیحون و عمان یافته ...

... دور بینان طارمی از گرد میدان یافته

بسکه خون دشمنت بر اوج گشته موج زن

مهر و مه فلک فلک را غرق طوفان یافته ...

... بحر چون گوهر شمشیر تو آرد در دل

جامه ی موج ز خونابه ی ببر در فکند

ابر چون قلزم دستت نگرد نبود دور ...

... جود اوکی بحر اخضر را نپوشد هر نفس

جامه ی سیمابی موجش که در بر می کند

چون صبا از محمر اخلاق او دم می زند ...

... آنک نامش پیر گردون شاه اختر می کند

رشحه یی از قلزم احسان دریا موج اوست

آنک اسمش ابر نیسان بحر اخضر می کند ...

... کار او بی نسیم لطفت خام

پیش موج محیط احسانت

از حیا در عرق فتاده غمام ...

... فتنه از چشم تو بیدارست و چشمت مست خواب

هر سؤالی کان ز دریا می کنم در باب موج

دیده می بینم که می گوید یکایک را جواب ...