گنجور

 
خواجوی کرمانی

زبده دوران ملک مستنصر آن کز کبریا

حضرت او را ملاذ آل الپ ارغون کنند

شش جهت را مشتق از شش حرف اسمش می نهد

زان سبب در رفعتش هفت آسمان مضمون کنند

نزد کلک نقش بندش نام مانی گر برند

باید بیضا حدیث سحر بابل چون کنند

شاهد مه روی رویش چون بر اندازد تتق

مهر روز افروز را بر طلعتش مفتون کنند

عکس تیغ خون فشانش چون بر افلاک افکند

آسمانرا دامن پیروزه گون گلگون کنند

با وجود رشحه ی دریای جودش سائلان

شرم دارند ار سئوال از قلزم و جیحون کنند

پیش لفظ عذب او گوهر فروشان از حیا

آب گردند ار حدیث لؤلؤی مکنون کنند

ای که گرد خاک پایت ساکنان آسمان

سرمه ی چشم جهان بین شه گردون کنند

گر سیه کاری کند خصمت بگو با اختران

تا بتیغ خور ز عالم چون شبش بیرون کنند

در حضورت نام دشمن چون توام برداز انک

نسبت قارون کجا با عصمت هرون کنند

گر ز خلقت شمه ئی سوی دیار چین برند

مشک را در ناف آهو از خجالت خون کنند

چون نویسم وصف رمح خطیت از شعر من

اختران بر اژدهای آسمان افسون کنند

طبع من چون ارغنون مدحت آرد در خروش

زهره را گر خوش نوا خوانند بی قانون کنند

نام فیض و دست و کلک مصریت ارباب عقل

موج دریای محیط و ماهی ذوالنون کنند

نقش پردازان فطرت کنیتت را از شرف

شاید ار نقش طراز چرخ سقلاطون کنند

رایت ممهوز بدخواه تو گر سر بر کشید

با لفیف طرّه او کسره را مقرون کنند

آتش افروزان قهرت چون علم بیرون زنند

بحر را در بر کشند و کوه را هامون کنند

بکر فکرت چون قلم در صورت لیلی کشید

عقل را از زلف چون زنجیر او مجنون کنند

طبع درّاکت چو از سرّ الهی دم زند

جهل باشد گریبان علم افلاطون کنند

همچو یوسف ذات بی مثلث عزیز مصر باد

تا حوادث را ز یمن دولتت مسجون کنند