دلم ربودی و رفتی ولی نمی روی از دل
بیا که جان عزیزت فدای شکل و شمایل
گرم وصول میسّر شود که منزل قربست
کنم مرا دل از خاک آستان تو حاصل
هوایت ار بنهم سر کجا برون کنم از سر
وفایت ار برود جان کجا برون رود از دل
بحق صحبت دیرین که حق صحبت دیرین
روا مدار که گردد چو وعده های تو باطل
فتاد کشتی صبرم ز موج قلزم دیده
بورطه ئی که نه پایانش ممکنست و نه ساحل
نیازمند چنانم که گر بخاک درآیم
ز مهر گلشن رویت برون دمد گلم از گِل
مفارقت متصوّر کجا شود که بمعنی
میان لیلی و مجنون نه مانعست و نه حایل
اگر نظر بحقیقت کنی و غیر نبینی
وصال کعبه چه حاجت بُود بقطع منازل
خلاص جستم ازو طیره گشت و گفت که خواجو
قتیل عشق نجوید رهائی از کف قاتل
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن شاعر از عشق و جدایی سخن میگوید. او به محبوب خود اشاره میکند که با رفتن، دلش را تسخیر کرده و حالا نمیتواند او را فراموش کند. شاعر آرزو دارد که به محبوبش نزدیک شود و در آستان او به آرامش برسد. او درباره عذاب جدایی و نیاز شدیدش به وصال محبوبش صحبت میکند و اشاره میکند که محبت او به اندازهای عمیق است که حتی با مرگ هم نمیتواند از دلش برود. به طور کلی، این شعر بیانگر احساسات عمیق و درد جدایی ناشی از عشق است.
هوش مصنوعی: تو قلبم را ربودی و رفتی، اما نمیتوانی از دل من بروی. بیا که جان عزیزت فدای زیبایی و ظاهرت است.
هوش مصنوعی: اگر امکان رسیدن به تو فراهم گردد، در مقابل درگاه تو، دلم را از وابستگی به دنیا آزاد میکنم.
هوش مصنوعی: اگر عشق تو را به دل بزنم، کجا میتوانم از وفای تو دست بکشم؟ و اگر جانم برود، کجا میتواند از دل من بیرون برود؟
هوش مصنوعی: به خاطر دوستی قدیمی، این دوستی را نادیده نگیر؛ زیرا اگر چنین کنی، وعدهها و قولهای تو هم بیفایده خواهد شد.
هوش مصنوعی: کشتی صبر من در طوفان چشمانم گرفتار شده است؛ طوفانی که نه انتها دارد و نه به ساحلی میرسد.
هوش مصنوعی: من به قدری به عشق تو نیازمندم که اگر به خاک برسم، گل من از گِل بیرون خواهد آمد و بوی خوش چهرهات را خواهد گرفت.
هوش مصنوعی: جدایی چه معنا دارد وقتی که عشق میان لیلی و مجنون نه مانع و حائلی دارد؟
هوش مصنوعی: اگر واقعاً به حقیقت نگاه کنی و چیزی جز آن را نبینی، برای رسیدن به کعبه (مرکز حق) دیگر نیازی به طیّ مراحل و مسافتها نخواهی داشت.
هوش مصنوعی: من از آن عشق نجات یافتم، اما او (عشق) به من گفت که خواجو (شاعر) در راه عشق، هرگز از دست قاتل (دلیل درد و رنج) رهایی نمیجوید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا رسد که برآرم هزار ناله چو بلبل
که احتمال ندارم ز دوستان ورقی گل
خبر برید به بلبل که عهد میشکند گل
تو نیز اگر بتوانی ببند بار تَحَوُّل
أَما أُخالِصُ وُدّی؟ أَلَم أُراعِکَ جَهدی؟
[...]
کجا شدی که فراتر نمی شوی ز مقابل
چه غایبی که چنین حاضری به شکل و شمایل
درونِ خانۀ چشمی کدام حاضر و غایب
مقیمِ سینۀ تنگی کدام خارج و داخل
به تن جدایم و جانم به خدمتِ تو ملازم
[...]
مقاربت نشود مرتفع ببعد منازل
که بعد در ره معنی نه مانعست و نه حائل
چو هست عهد مودّت میان لیلی و مجنون
چه غم ز شدت اعراب و اختلاف قبائل
در آن مصاف که جان تازه گردد از لب خنجر
[...]
هنوز در دل مائی و پیش دیده مقابل
که منقطع نشود دوستی به قطع منازل
میان لیلی و مجنون مودّت است و ارادت
اگر عداوت و شور است در میان قبایل
به ما ز دوست سلامی مگر نسیم رساند
[...]
سوم اگر نشود این دو مطلبم حاصل
به آب رحم سرشته است گر شما را گل
کجا رواست به یک کشته یک جهان قاتل
شده است کار من از زندگی دگر مشکل
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.