گنجور

 
۱۰۴۸۱

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

... چندانکه بوصل مرگ مشکل باشد

صد بار بهجر زیست مشکلتر از آن

مشتاق اصفهانی
 
۱۰۴۸۲

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۷

 

... وصلی که دهد دست بامداد رقیب

زان وصل هزار بار مهجوری به

مشتاق اصفهانی
 
۱۰۴۸۳

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴

 

... جسم غم فرسود من چون آورد تاب فراق

این تن لاغر کجا بار غم هجران کجا

در لب یار است آب زندگی در حیرتم ...

هاتف اصفهانی
 
۱۰۴۸۴

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹

 

... آنکه باید بشنود افغان من بیدار نیست

در حریمش بار دارم لیک در بیرون در

کرده ام جا تا چو آید غیر گویم یار نیست ...

هاتف اصفهانی
 
۱۰۴۸۵

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱

 

کجایی در شب هجران که زاری های من بینی

چو شمع از چشم گریان اشکباری های من بینی

کجایی ای که خندانم ز وصلت دوش می دیدی ...

... که یار من شوی ای یار و یاری های من بینی

برای امتحان تا می توانی بار درد و غم

بنه بر دوش من تا بردباری های من بینی

برای یادگار خویش شعری چند از هاتف ...

هاتف اصفهانی
 
۱۰۴۸۶

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵ - در وصف زلزله‌ای که در زمان اقامت وی در کاشان اتفاق افتاده

 

... گاه ز هجران یار گاه به یاد دیار

با مژه اشکبار تا سحرم در سهر

بهر من غمزده هر شب و روز آمده ...

... مملکت بی شمار شهر بسی و دیار

دیدم و نگشوده بار از همه کردم گذر

ور به دیاری شدم جلوه ده یار خویش ...

... گاه حکایت گذار پایم از آسیب خار

گاه شکایت کنان زانویم از بار سر

گاه به فکرت که هست تا کی ازین بخت بد ...

... درگه شاه زمان سده فخر جهان

صفدر عالی تبار سرور والاگهر

وارث دیهیم و گاه دولت و دین را پناه ...

... هم ز خروش و فغان پاره شود گوش چرخ

هم ز غبار و دخان تیره شود چشم خور

فتنه ز یکسو زند صیحه که جان ها مباح ...

هاتف اصفهانی
 
۱۰۴۸۷

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸ - در ستایش شهر قم

 

... آنچه بیند مشت خاکی از عبور صرصری

در همه این شهر دیدم بارها بر پا نمود

کهنه دیواری که بر وی جغدی افشاند پری ...

... از بروج آسمان هر یک برون آرد سری

باره چون سد اسکندر به گرد قم کشید

لطف حقش یاور و الحق چه نیکو یاوری ...

... لب فروبند و زبان درکش ره ایجاز گیر

تا نگردیدستی از اطناب بار خاطری

تا گذارد گردش ایام و بیزد دور چرخ ...

هاتف اصفهانی
 
۱۰۴۸۸

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » مقطعات » قطعه شمارهٔ ۶

 

... تبرزین نه نشان شوکت و شان

تبرزین نه رگ ابری شرر بار

که انگیزد ز خون خصم طوفان ...

هاتف اصفهانی
 
۱۰۴۸۹

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخ‌ها » شمارهٔ ۱۲

 

... در بهار زندگی افتاد از باد خزان

نخل شیرین بار باغ همت و جود و کرم

سوخت برگش از سموم مرگ و شاخش ناگهان ...

هاتف اصفهانی
 
۱۰۴۹۰

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخ‌ها » شمارهٔ ۲۵ - تاریخ رحلت

 

... ماند ازو داغ و درد در دل و جان حزین

جانب خلد برین بار سفر بست و شد

در روضات جنان همنفس حور عین ...

هاتف اصفهانی
 
۱۰۴۹۱

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخ‌ها » شمارهٔ ۳۹ - تاریخ وفات

 

... رخت بربست از این غمخانه

بار بگشاد در آن عشرتگاه

کلک هاتف پی تاریخ نوشت ...

هاتف اصفهانی
 
۱۰۴۹۲

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » ترجیع بند - که یکی هست و هیچ نیست جز او

 

... پای اوهام و دیده افکار

بار یابی به محفلی کآن جا

جبرییل امین ندارد بار

این ره آن زاد راه و آن منزل ...

هاتف اصفهانی
 
۱۰۴۹۳

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۱ - نیایش و عرض شکوی

 

... این به دمی بسته است وان به غمی می رود

هستی بد عهد بین شادی بی اعتبار

همسر دیرینه اند دیده گشا و ببین ...

... علم ستیرالجبین جهل خلیع العذار

پشت جوانمرد را بار لییمان شکست

ریخت جو برگ خزان پنجه گوهرنثار

بار خران چون برد دوش غزال حرم

شیر ژیان چون کشد ناز سگ جیفه خوار

هر طرفی یکه تاز کودن دون فطرتی ست

تکیه زنان هر خری ست جای صدور کبار

خامه همان به که رو تابد ازین گفتگو ...

حزین لاهیجی
 
۱۰۴۹۴

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - تجدید مطلع

 

ای نور دیده را به غبار تو التجا

خاک درت به کعبه دلها دهد صفا ...

... عیب است هم عنانی شان زبر یک سما

بار غم است بر دل و جان ناز زشت رو

داغی بود به کیسه ی دل مهر پردغا ...

حزین لاهیجی
 
۱۰۴۹۵

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - تجدید مطلع

 

... مپسند بیش ازین تو که غمخوار عالمی

کز بار غم شود الف قامتم دو تا

این بود مطلبم به جناب تو عرض شد ...

حزین لاهیجی
 
۱۰۴۹۶

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - و نیز در مدح آن بزرگوار (ع)

 

... ای عشق نداری سر انصاف وگرنه

دل می کشد اندازه خود بار الم را

ازکوه کنی تیشه فرهاد فرو ماند ...

... در راه تو درباخت هام خیل و حشم را

یکبار دگر آرزوی طوف تو دارم

مگذار که در خاک برم قصد اهم را ...

حزین لاهیجی
 
۱۰۴۹۷

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - در مدح امیر مومنان حضرت علی بن ابیطالب

 

... بر دوش دل عاجز بی تاب و تحمل

بربسته ز بار غم خود کوه گران را

خواهم که به کوی تو رسد باز غبارم

پیرانه سر آغوش گشا بخت جوان را ...

حزین لاهیجی
 
۱۰۴۹۸

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - در مدح حضرت علی بن ابیطالب امیر مؤمنان

 

با همه سیلی که شسته روی زمین را

طرفه غباری ست چشم حادثه بین را

بار الم بی حد است و گرد کدورت

پشت فلک را ببین و روی زمین را ...

... کز دم دیو است طعنه روح امین را

شام چرا زلف مشکبار نبرد

طفل رسنباز برده حبل متین را ...

حزین لاهیجی
 
۱۰۴۹۹

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - تجدید مطلع

 

... دزدد به خویش حادثه روزگار دست

گر جویبار عاطفتش موج زن شود

هرگز به پنبه زار نیابد شرار دست ...

... بی حاصلی که از کرمش فیض یاب نیست

چون بید شسته نخل حیاتش ز بار دست

نرگس ز جام مهرش اگر رشحه ای کشد ...

... کمتر نگار کلک مرا پای مزد نیست

صد بار بوسه گر دهدم روزگار دست

آید سبک به کفه میزان قدرتش ...

حزین لاهیجی
 
۱۰۵۰۰

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - در توصیف شعر خود و مدح حضرت امیرمؤمنان (ع)

 

... دامان ابر از عرق شرم تر شود

کلکم چو آستین گهربار بشکند

آنجا که رای روشنم از رخ کشد نقاب ...

... آن مایه از کجاست کسی را که همچو من

بازار گرم ابر گهربار بشکند

آن نکهت از کجاست نفسهای تیره را

تا اعتبار نافه تاتار بشکند

آن حدت از کجاست سخنهای سرد را ...

... در غره حیاتم و از رنج چون هلال

نزدیک شد که دوش مرا بار بشکند

دم سردی زمانه فسرده ست خاطرم ...

... دلبر کجاست کاین دل صد ره شکسته را

از یک نگاه مست دگر بار بشکند

لب در همین دعاست من دلشکسته را ...

حزین لاهیجی
 
 
۱
۵۲۳
۵۲۴
۵۲۵
۵۲۶
۵۲۷
۶۵۵