گنجور

 
هاتف اصفهانی

کجایی در شب هجران که زاری‌های من بینی

چو شمع از چشم گریان اشکباری‌های من بینی

کجایی ای که خندانم ز وصلت دوش می‌دیدی

که امشب گریه‌های زار و زاری‌های من بینی

کجایی ای قدح‌ها از کف اغیار نوشیده

که از جام غمت خونابه خواری‌های من بینی

شبی چند از خدا خواهم به خلوت تا سحرگاهان

نشینی با من و شب زنده‌داری‌های من بینی

شدم یار تو و از تو ندیدم یاری و خواهم

که یار من شوی ای یار و یاری‌های من بینی

برای امتحان تا می‌توانی بار درد و غم

بنه بر دوش من تا بردباری‌های من بینی

برای یادگار خویش شعری چند از هاتف

نوشتم تا پس از من یادگاری‌های من بینی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
محتشم کاشانی

نگشتی یار من تا طور یاری‌های من بینی

نبردی دل ز من تا جان‌سپاری‌های من بینی

ندادی اختیار کشتن من ترک چشمت را

که در جان باختن بی‌اختیاری‌های من بینی

دگرگون حال زان خالم نکردی تا حسودان را

[...]

آذر بیگدلی

کنی تا چند آزارم که زاری‌های من بینی؟!

به یاری کوش چون یاران، که یاری‌های من بینی!

سپردم دل، چو روز اولم دیدی، سرت گردم؛

بیا تا روز آخر جان‌سپاری‌های من بینی

تو کز شوخی قرارت نیست بر مرکب، تماشا کن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه