گنجور

 
۱۰۳۸۱

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۲۰

 

ز بس محو است نقش آرزوها در کنار من

بهشتی رنگ می ریزد ز پرواز غبار من

پریشانی ندارد موج اگر دریا عنان گیرد ...

... نگاه چشم شبنم بود سامان بهار من

به هر کمفرصتی گرم انتخاب اعتباراتم

خط موهوم هستی نقطه ربزست از شرار من

جنون کو تا به دوش بحر بندد قطره ام محمل

که خودداری چوگوهر بر دل من بست بار من

حیاتم هم به خود منسوب کن تا بر تو افزایم ...

... فنا را دام تسکین خوانده ام بیدل ازین غافل

که در هر ذره چشم آهویی دارد غبار من

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۸۲

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶۲

 

... مگرزمین فکند طرحی ازنشست جبین

به سجده نیز ز بار قبول نومیدیم

زمین معبد ما بود پشت دست جبین ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۸۳

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷۰

 

... یک نفس فرصت نمی ارزد به بهتان نگین

دوش همت چند زیر بار منت خم شود

مفت آن خاتم که نپسندید احسان نگین ...

... موم شو تا باج گیری از درشتان نگین

سستی طالع ز بس افسردگی دربار داشت

نام ما هم سر به سنگ آمد زدامان نگین ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۸۴

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷۳

 

... ز تکلیف دم تیغش خجالت می کشم ورنه

سر سودایی دارم که بی مغزی ست بار او

حیا می خواهد از ما نازک اندامی که از شرمش ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۸۵

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷۴

 

... چمن جام طرب در جلوه شاخ گلی دارد

که خم گردید از بار سبوی غنچه دوش او

ندانم بوالهوس از گردش ساغر چه پیماید ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۸۶

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸۲

 

نمی گویم به عشرتگاه مجنون جهد پیمارو

غبار خانمان لختی بروب از دل به صحرا رو

جهانی می کشد بر دوش فرصت بار ناکامی

تو هم امروز بنشین در سر این راه و فردا رو ...

... همه گر پشه باشی چون پر افشاندی به عنقا رو

غبار من زحد برداشت ابرام زمینگیری

مبادا عشق فرماید که برخیز از در ما رو ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۸۷

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸۵

 

... موج قمری ریخت از خاکستر اجزای سرو

پیکر آزادی و بار تحمل تهمتست

یک قلم دست تهی می روید از اعضای سرو ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۸۸

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸۶

 

... مطلب آزادگی ها پر بلند افتاده است

عالمی خم شد به فکر بار ناپیدای سرو

باغبانان قدر آزادی ندانستند حیف ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۸۹

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸۷

 

... ای بیخبر ز قامت پیری چه شکوه است

عمری ست بار می کشی اکنون خمیده رو

زبن گرد تهمتتی که نفس نام کرده اند ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۹۰

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۹۶

 

... فکر سرنوشت من تا کجا تریها داشت

تا جبین به بار آمدگشت چشم تر زانو

شب زکلفت اسباب شکوه پیش دل بردم ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۹۱

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰۹

 

ای به اوج قدس فرش آستان انداخته

سجده در بارت زمین بر آسمان انداخته

هرکجا پایی به راهت برده عجز لغزشی ...

... چون سحر خلقی جنون کرده ست و از خود می رو د

بر نفس بار دو عالم کاروان انداخته

تا کری گیرد ره شور محیط گیرودار ...

... با پری جزغیرت ناموس مینا هیچ نیست

آگهی بر مغز بار استخوان انداخته

تا نمی سوزیم بیدل پرفشانیها بجاست ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۹۲

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۱۰

 

... سرنگون جامی به خاک تیره صهبا ریخته

گرد ما صد بار از صحرای امکان رفته اند

تا قضا رنگی برای نام عنقا ریخته ...

... قطع امید قیامت کن که پاس مدعا

در غبار دی هزار امروز و فردا ریخته

تا نیفشانی به سر خاک بیابان امید ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۹۳

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۱۶

 

غبارم برنمی خیزد ازین صحرای خوابیده

اسیرم همچو جولان در طلسم پای خوابیده ...

... به پهلو می رود عمری زیان فرسای خوابیده

به شمع آگهی یک بار نتوان دامن افشاندن

که غفلت نیز چندی گرم دارد جای خوابیده

غبارم اوج گیرد تا سر از خجالت برون آرم

چو محمل بی سبب پامالم از اعضای خوابیده ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۹۴

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲۰

 

... از تعلق حاصل آزادگان خون خوردن است

سروکم آرد به بار از پای درگل جزگره

از فسون عافیت بر خود در کوشش مبند ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۹۵

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳۸

 

... صد کهکشان ز اوج ثریا گذشته ای

بار دل ست این که به خاکت نشانده است

گر بی نفس شوی ز مسیحا گذشته ای ...

... کز یک گره پل از سر دریا گذشته ای

در خاک ما غبار دو عالم شکسته اند

از هر چه بگذری ز سر ماگذشته ای ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۹۶

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴۳

 

... خطی دگر شد آنچه تو مغشوش کرده ای

جزوهم چون حباب ندانم چه بار داشت

خم گشتنی که آبله دوش کرده ای ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۹۷

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵۶

 

... جان سختی حرص اینهمه مقدور که باشد

زد بر کمرت بار دل این در ننشستی

نامحرمی عافیتت طرفه جنون داشت ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۹۸

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷۱

 

... راحت از قافله هوش برون تاخته است

ای جنون تا شودم بار دل آسان مددی

کیست بار تپش از دوش هوس بردارد

بی عصایی نکند گر به ضعیفان مددی ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۹۹

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸۰

 

... تبسم زیر لب دزدی کز او بند قبا بندی

غبارم تا کند یاد خرامت رنگ می بازم

که می ترسم قیامت بر من بی دست و پا بندی ...

... خمیدن می کشم هر چند بر دوشم صدا بندی

به این طالع چه امکانست یابم بار اقبالی

مگر از استخوانم نامه بر بال هما بندی ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۴۰۰

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸۷

 

... جز فرو رفتن ندارد کشتی ما لنگری

فیض صحرا در غبار خانمان آسوده است

تا به دامن وارسی باید گریبان بر دری

برگ برگ بید این باغ امتحانگاه خمی ست

هیچ باری نیست سنگینتر ز بار بی بری

با خرد گفتم چه باشد انفعال آدمی ...

بیدل دهلوی
 
 
۱
۵۱۸
۵۱۹
۵۲۰
۵۲۱
۵۲۲
۶۵۵