گنجور

 
بیدل دهلوی

ای به اوج قدس فرش آستان انداخته

سجده در بارت زمین بر آسمان انداخته

هرکجا پایی به راهت برده عجز لغزشی

بر سپهر ناز طرح‌ کهکشان انداخته

شمع خلوتگاه یکتایی به فانوس خیال

کرده مژگان باز و آتش در جهان انداخته

دستگاه حیرتت در چارسوی آگهی

جنس هر آیینه بیرون دکان انداخته

ای بسا فطرت‌که در پرواز اوج عزتت

جسته زین ‌نه بیضه بر در آشیان انداخته

هرکسی اینجا به رنگی خاک برسرمی‌کند

آبروی فکر در جوی بیان انداخته

حیرت بی‌دست و پایان طلب امروز نیست

موج‌ گوهر بحرها را برکران انداخته

در بساطی کز هجوم بی‌دماغیهای ناز

یکصدا صد کوه در پای فغان انداخته

چون سحر خلقی جنون‌ کرده ‌ست و ‌از خود می‌رو‌د

بر نفس بار دو عالم ‌کاروان انداخته

تا کری‌ گیرد ره شور محیط‌ گیرودار

قطره آبی حلقه در گوش شهان انداخته

تا نچیند ازگل و خار تعین انفعال

انس بویی در دماغ بیدلان انداخته

صنعت عشقست‌ کز آیینه ‌سازیهای شوق

کرده دل را آب و تشویشی در آن انداخته

خواب و بیداری‌ که جز بست و گشاد چشم نیست

راه هستی تا عدم شب در میان انداخته

چرخ را سرگشتهٔ ذوق طلب فهمیده‌ایم

غافلیم از مقصد خاک عنان انداخته

عالم یکتاست اینجا معرفت در کار نیست

خودسریها فهم ما را درگمان انداخته

سعی فطرت نارسا و عرصهٔ تحقیق تنگ

درکمان جویید تیر بر نشان انداخته

با پری جزغیرت ناموس مینا هیچ نیست

آگهی بر مغز بار استخوان انداخته

تا نمی‌سوزیم بیدل پرفشانیها بجاست

مشرب پروانه‌ایم آتش به جان انداخته

 
 
 
کمال‌الدین اسماعیل

ای جلال تو بیانها را زبان انداخته

عزت ذاتت یقین را در گمان انداخته

عقل راادراک صنعت دیده هابردوخته

نطق راوصف تو قفلی بر دهان انداخته

هرچه آنرا برنهاده دست حس و وهم وعقل

[...]

عراقی

ای جمالت برقع از رخ ناگهان انداخته

عالمی در شور و شوری در جهان انداخته

عشق رویت رستخیزی از زمین انگیخته

آرزویت غلغلی در آسمان انداخته

چشم بد از تاب رویت آتشی افروخته

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از عراقی
قاسم انوار

آتش عشق تو شوری در جهان انداخته

رهروان را جمله از کام و زبان انداخته

در میان عاشقان لاابالی آمده

عشق تو رمزی بطرزی در میان انداخته

تیغ زهرآلود قهرت عالمی برهم زده

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قاسم انوار
حیدر شیرازی

ای ز هستی غلغلی در ملک جان انداخته

عکس نور ذات خود بر انس و جان انداخته

آتشی از مهر در میدان دل افروخته

پرتوی از ذات در صحرای جان انداخته

نه تتق در عالم کون و فساد افراشته

[...]

عرفی

ای متاع درد در بازار جان انداخته

گوهر هر سود در جیب زیان انداخته

نور حیرت در شب اندیشهٔ اوصاف تو

بس همایون مرغ عقل از آشیان انداخته

از کمان تا جسته در چشم تحیر کرده جا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه