گنجور

 
بیدل دهلوی

فلک چه نقش‌کشد صرف بند و بست جبین

مگرزمین فکند طرحی ازنشست جبین

به سجده نیز ز بار قبول نومیدیم

زمین معبد ما بود پشت دست جبین

نگین عبرتی از سرنوشت هیچ مپرس

دمیده‌گیر خطی چند از شکست جبین

ز صد هزار جنون و فنون نخواهی یافت

به غیر سجدهٔ عجز از بلند و پست جبین

به پیش خلق دنی عرض احتیاج مبر

به خاک جرعه نریزد قدح پرست جبین

بلند و پست جهان زیردست همواری‌ست

ز عضوهاست سرافرازتر نشست جبین

به هیچ سوز حیا گرم ننگری بیدل

عرق اگر دهد آیینه‌ات به‌دست جبین