گنجور

 
بیدل دهلوی

بس که یاد قامتت بر باد داد اجزای سرو

نالهٔ قمری شد آخر قد کشیدن‌های سرو

چیدن دامن درین‌ گلشن‌ گل آزادگی است

کیست تا فهمد زبان عافیت ایمای سرو

مطلب آزادگی‌ها پر بلند افتاده است

عالمی خم شد به فکر بار ناپیدای سرو

باغبانان قدر آزادی ندانستند حیف

ناله بایستی درین گلشن نشاندن جای سرو

باده را در دامن مینا بهاری دیگر است

آب دارد آبرو تا می‌رود در پای سرو

شعلهٔ ادراک خاکستر کلاه افتاده است

نیست غیر از بال قمری پنبهٔ مینای سرو

بس که موزونان ز شرم قامتت ‌گشتند آب

صورت فواره باید ریخت از اجزای سرو

اینقدر رعنا نمی‌بالد نهال این چمن

سایهٔ نخل که افتاده‌ست بر بالای سرو

پای در زنجیر دورش گفتگو آزادگی

بیدل این سطر تکلف نیست جز انشای سرو