گنجور

 
۱۰۳۰۱

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۰

 

... از هجوم موج بر خود می کشد لشکر محیط

عالمی را می کشی زیر نگین اعتبار

گر شوی بر آبروی خویش چون گوهر محیط ...

... صفحه واری شاید از توفان کند مسطر محیط

عزت و خواری غبار ساحل تمییز ماست

ورنه از کف فرق نگرفته است تا عنبر محیط ...

... موج تا باقیست دستی می زند بر سرمحیط

بیدل از وضع قناعت بار دوش کس نی ام

کشتی ما چون صدف گیرد به سرکمتر محیط

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۰۲

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۵

 

غبار تفرقه هر جا بود مقابل جمع

به هم رسیدن لب هاست قاصد دل جمع ...

... کجا بریم غم ذلت گرانجانی

که می کشیم به یک ناقه بار محمل جمع

تو در خیال تعلق فسرده ای ورنه ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۰۳

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶۵

 

... پیش از آن کز خاک من بالد نهال زندگی

می رسد از بار دل در گوشم آواز رکوع

پیچ و تاب موجها یکسرگهرگردیدن است ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۰۴

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰۴

 

... چه آفتی تو که نقاش فتنه نگهت

به رنگ رفته کشد مخمل غبار فرنگ

چو گل جز این که گریبان درم علاجی نیست ...

... تفاوت عدم و کم مدان پری تا سنگ

به دوش برق کشیدیم بار خود بیدل

ز خویش رفتن ما اینقدر نداشت درنگ

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۰۵

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲۴

 

بازآکه بی جمالت توفان شکسته بر دل

تو بار بسته بر ناز ما دست بسته بر دل

سرو تو در چه گلشن دارد خرام عشرت ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۰۶

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴۲

 

... رشته شمع است مژگانم که گوهرهای اشک

بسکه چیدم بیدل امشب کرد دیگر بار گل

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۰۷

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴۴

 

... عافیت مفتست اگر در ضبط خود کوشد کسی

چون پریشان شد نگردد جمع دیگر بار گل

بوی دردی می تراود از مزاج نوبهار

در غبار رنگ دارد ناله بیمارگل

وحشتی می باید اسبابی دگر در کار نیست ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۰۸

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵۴

 

... آسمانها سر به جیب فکر ماست

تاکجا بار امانت برد خم

بی وجود آثار امکان باطل است ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۰۹

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶۰

 

... رنگ شمعی ست که من باخته ام

رم آهو به غبارم نرسد

در قفای نگهی تاخته ام ...

... یک دو دم با سر پل ساخته ام

بیدل این بار که بر دوش من است

مژه تا خم شود انداخته ام

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۱۰

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶۳

 

... نیستم دلکوب این محفل چو مینای تهی

پیشتر از رفتن خود بار قلقل بسته ام

از گهر ضبط عنان موج دریا روشن است ...

... دوش آزادی تحمل طاقت اسباب نیست

خفته ام بر خاک اگر بار توکل بسته ام

از هجوم ناتوانی ها به رنگ آبله ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۱۱

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶۶

 

... این رشته را خیال چه فتراک کرده ام

طاقت به دوش کس ننهد بار احتیاج

وامانده ام که تکیه بر افلاک کرده ام ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۱۲

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷۰

 

دیده مشتاقی از هر مو به بار آورده ام

نخل بادامی ز باغ انتظار آورده ام ...

... از تحیر زور بر آیینه زار آورده ام

حاصل معنیست با حسن عبارت ساختن

کعبه جویان رو به خاک پای یار آورده ام ...

... بی فضولی نیست هر چند انکسار آورده ام

بیدلانت عالمی دارند در بار نیاز

تحفه ام این بس که خود را در شمار آورده ام

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۱۳

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰۲

 

... به فسردنم همه تن الم به تردد آبله در قدم

چو غبار داغ نشستنم چو سرشک ننگ روانی ام

سحر طلسم هوا قفس همه جاست منفعل هوس

چه قدر عرق کندم نفس که به شبنمی بستانی ام

ز کدورت من و ما پرم غم بار دل به که بشمرم

ستم است سنگ ترازویی که نفس کشد ز گرانی ام ...

... نه به نقش بسته مشوشم نه به حرف ساخته سرخوشم

نفسی به یاد تو می کشم چه عبارت و چه معانی ام

همه عمر هرزه دویده ام خجلم کنون که خمیده ام ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۱۴

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱۴

 

... چو گوهر صد زبان از یک لب بی مدعا بستم

ندارد بی دماغی طاقت بار هوس بردن

من و ما کاروان ها داشت محمل بر دعا بستم ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۱۵

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲۲

 

... پایمال عطسه گشتم تا هوا برداشتم

خواهشم آخر به زیر بار منت پیرکرد

پیکرم خم شد زبس دست دعا برداشتم

هرکجا رفتم غبار زندگی در پیش بود

یارب این خاک پریشان از کجا برداشتم ...

... چون شرر خود را ازبن ره جای پا برداشتم

بار هستی پیش از ایجادم دلیل عجز بود

چون هلال اول همان پشت دوتا برداشتم ...

... چون جرس از بس نزاکت محمل افتاده ست شوق

کاروانها بار بستم گر صدا برداشتم

شبنم من زین چمن تا یک عرق آید به عرض

بار صد ابرام بر دوش حیا برداشتم

طاقتم از ناتوانیهای مژگان مایه داشت ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۱۶

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲۹

 

... کو لغزش پایی که به ناموس وفایت

بار دو جهان گیرم و بر دوش خود افتم

عمریست که دریا به کنار است حبابم ...

... تا در قدم سرو قباپوش خود افتم

بیدل همه تن بار خودم چون نفس صبح

بر دوش که افتم اگر از دوش خود افتم

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۱۷

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳۰

 

... چندان که قدم پیش نهم باز پس افتم

از بس که دو تا گشته ام از بار ضعیفی

خلخال شمارد چو به پای مگس افتم ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۱۸

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳۲

 

... چون برون افکند خال روی خوبان یافتم

آن سماروغی که می رست از غبارکوچه ها

چشم مالیدم شکوه چتر شاهان یافتم ...

... خلق زحمت می کشد در خورد تمییز فضول

ناقه مست و بار بر دوش شتربان یافتم

هرکرا جستم چو من گمگشته تحقیق بود ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۱۹

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶۴

 

... شدم پیر کاین طرح آغوش کردم

اگر بار هستی گران نیست بیدل

خمیدن چرا زحمت دوش کردم

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۲۰

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶۶

 

... غرور کبریایی داشتم در ملک آزادی

ز بار دل خمیدم تا تواضع با فلک کردم

قناعت احتراز از تشنه کامی دارد ای منعم ...

بیدل دهلوی
 
 
۱
۵۱۴
۵۱۵
۵۱۶
۵۱۷
۵۱۸
۶۵۵