گنجور

 
بیدل دهلوی

ز علم و عمل نکته‌ها گوش‌ کردم

ندانم چه خواندم فراموش کردم

خطوط هوس داشت اوراق امکان

مژه لغزشی خورد مغشوش‌ کردم

گر این انفعال است در کسب دانش

جنون بود کاری که با هوش کردم

اثر تشنه‌کام سنان بود و خنجر

چو حرف وفا سیر صد گوش‌ کردم

نقاب افکنم تا بر اعمال باطل

جبینی ز خجلت عرق پوش‌کردم

بجز سوختن شمع رنگی ندارد

تماشای امشب همان دوش کردم

جنون هزار انجمن بود هستی

نفسها زدم شمع خاموش کردم

به یک آبله رستم از صد تردد

کشیدم ز پا پوست پاپوش‌ کردم

بس است اینقدر همت میکشیها

که پیمانه پُرگشت و من نوش‌کردم

ز قد دو تا یادم آمد وصالش

شدم پیر کاین طرح آغوش کردم

اگر بار هستی گران نیست بیدل

خمیدن چرا زحمت دوش‌ کردم