گنجور

 
۱۰۰۰۱

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۲ - در تعریف خواجه میرزاجان بقال

 

... شود از پوست پوشان در دکانش

ز سنجیدش دماغ لعل خونبار

ز رنگش سرخ گشته روی بازار ...

... متاعش را بود چشمم ترازو

قدم را بار سودایش دو تا کرد

مرا فکر برنجش ماشبا کرد ...

... ز چشمش گوشه چشمی ندیده

متاع خشکبارش بی وفایی

بود تر میوه اش ناآشنایی ...

سیدای نسفی
 
۱۰۰۰۲

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۱ - عریضه فرستادن عبدالکریم بی از ولایت سمرقند به شاه جم نشان یعنی حضرت عبدالعزیز خان و عزیمت کردن خان از بخارا به کرمینه و آمدن اورگنجی و به شهر بخارا درآمده و غارت کردن و شرح آن

 

... ندارم به اورگنجیان اعتماد

غباریست ز ایشان مرا در نهاد

به تحقیق ز ایشان چو یابی خبر ...

... نمایان شد از قبله گرد سپاه

غبارش گرفته رخ مهر و ماه

سپاهی چو مور و ملخ بی حساب ...

... بریدند دست و سرانداختند

به جوبار رفتند مانند سیل

به ویرانی خانه ها کرده میل ...

... یکی دیگری گشته زربفت پوش

یکی را به کف اشتر پر ز بار

ز حیرت روان ساربان در قطار ...

... چبین ها پر از تحفه و قند و شهد

طلب کرد آن ساعت و بار داد

به ایشان در مشورت را کشاد ...

سیدای نسفی
 
۱۰۰۰۳

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۴ - عریضه فرستادن محمد نظربی به ولایت بلخ به حضرت سبحانقلی خان و شنیدن خان جنت آشیان مخالفت نمودن او را بعد از آن غازی بی و الله بردی را با سپاه بیکران فرمودن آنها را رفته بیگاهی خودها را به ولایت قرشی انداخته محمد نظربی را بسته فرستادن گذشته به ولایت بایسون رفته لشکر بلخ را شکست داده به فتح و نصرت تمام گشته آمدن

 

... درین مشورت چیست راه صواب

به یکبار دادند جمله جواب

مبارک بود با تو تاج شهی

تو را باد پاینده شاهنشهی ...

... دری باز کردند بر روی خویش

به یک بار جمله درون آمدند

نوای مخالف ز هر سو زدند ...

... به نام آوری بود ترمیز بیک

یکی بود میرزا مؤمن جویبار

به کف نیزه ای در میان ذوالفقار ...

سیدای نسفی
 
۱۰۰۰۴

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۷

 

... به بوستان شب و روز این نوا زنی شکر ست

قد نهال خم از بار منت ثمر است

ثمر قبول مکن سرو این گلستان باش ...

سیدای نسفی
 
۱۰۰۰۵

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۴

 

... تو هم جوانی و از خود امیدها داری

خمیده قامتم از بار غصه چون مه نو

به خان و مان من آتش فگنده شد مرو ...

سیدای نسفی
 
۱۰۰۰۶

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲۶

 

... رفته یی چون سیدا از فکر گیسویی ز هوش

سنبل آسا می کشی بار پریشانی به دوش

حلقه کاکل تو را پیوسته می گوید به گوش ...

سیدای نسفی
 
۱۰۰۰۷

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۴۲

 

... نشینم بر سر راه تو من افگنده سر در پیش

به هرجا پا نهی آنجا نهم صد بار چشم خویش

چه باشد آه اگر یک بار بر چشمم نهی پا را

کجا با عیش و عشرت یک سر مویی نظر دارد ...

سیدای نسفی
 
۱۰۰۰۸

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۴۳

 

... ای شمع بزم سوختگان در سخن درای

یک بار بی طلب به شبستان من درای

چون بوی گل نهفته در این انجمن درای

امروز هوش از من بیمار رفته است

رنگ از رخم پریده به یکبار رفته است

جان خرابم از تن افگار رفته است ...

سیدای نسفی
 
۱۰۰۰۹

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۴۴

 

... بتان را دست اگر از شاخ مرجان است نازکتر

رگ دست تو صد بار از رگ جان است نازکتر

طبیب بی مروت بوسه گاه نیش تر کرده ...

سیدای نسفی
 
۱۰۰۱۰

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۶۰

 

... چرخ نتواند مرا از زیر خاکستر گرفت

کیست از دوش کسی باری تواند بر گرفت

گر همه عیسی است در فکر خر و بار خود است

از شکست شیشه غم در خاطر پیمانه نیست ...

... سیدا ما را نظر بر دست دنیا دار نیست

چشم صایب چون صدف بر ابر گوهر بار نیست

زیر بار منت طبع گهر بار خود است

سیدای نسفی
 
۱۰۰۱۱

سیدای نسفی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸ - اسبیات

 

... هر چند دویدم اسپ با من نرسید

این بار ز تو کرای خر می طلبم

سیدای نسفی
 
۱۰۰۱۲

سیدای نسفی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶ - اسبیات

 

اسپی که به آب و علفش پروردم

شد از غم او زیاده بار دردم

یک سال بهار عمر صرفش کردم ...

سیدای نسفی
 
۱۰۰۱۳

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۸۶ - کاسه گر

 

آن نگار کاسه گر کارش بود دایم به مشت

عاشقان را کرده بار خدمت او کاسه پشت

سیدای نسفی
 
۱۰۰۱۴

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۴۰ - خرکار

 

دلبر خر کار اسباب سفر تیار کرد

عشقبازان را به دست خود گرفت و بار کرد

سیدای نسفی
 
۱۰۰۱۵

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۱۲ - بزاز

 

شوخ بزاز از میان عاشقان یار من است

بار پیچ کهنه او خاصه کار من است

سیدای نسفی
 
۱۰۰۱۶

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۲۹ - حمال

 

دلبر حمال عالم را غمش بی تاب کرد

بار خود را چون به پشت او نهادم خواب کرد

سیدای نسفی
 
۱۰۰۱۷

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۶۵ - میرشکار

 

شوخ میرشکار دارد طبل بار خوشنوا

خانه من آمد و شد طبل بارش بی صدا

سیدای نسفی
 
۱۰۰۱۸

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

... کی نهان در سینه می ماند دل روشن مرا

بار سنگین گریبان برنتابد وحشتم

در جنون جویا چو صحرا بس بود دامن مرا

جویای تبریزی
 
۱۰۰۱۹

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

... دمی گر پشتگرمی از بسوی باده می دیدم

سبک می کردم از بار خرد دوش فلاطون را

نماید از پس تسخیر عالم خسرو حسنت ...

جویای تبریزی
 
۱۰۰۲۰

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

... در پیش قامت تو چو بید موله است

سر بر زمین ز بار خجالت نهال را

مایل به ابروی تو دم حیرتم که هست ...

جویای تبریزی
 
 
۱
۴۹۹
۵۰۰
۵۰۱
۵۰۲
۵۰۳
۶۵۵