گنجور

 
۸۱

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۲۵

 

... همان دیده بر شهریاران بگفت

همانگه نشستند شاهان بر اسب

برفتند ز ایوان آذر گشسب ...

فردوسی
 
۸۲

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۲۹

 

... فروغ از تو گیرد همی مهر و تاج

فرازنده نیزه و تیغ و اسب

فروزنده فرخ آذرگشسب ...

فردوسی
 
۸۳

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۳۲

 

... هر آن کس که بود از نژاد زرسب

پذیره شدن را بیاراست اسب

همان طوس با کاویانی درفش ...

... از آن نامداران که داریم یاد

همان زو طهماسب و کاووس کی

بزرگان و شاهان فرخنده پی ...

فردوسی
 
۸۴

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۴۳

 

... شهنشاه زآن رنجها رخته شد

از آن مهتران نام لهراسب ماند

که از دفتر شاه کس برنخواند

به بیژن بفرمود تا با کلاه

بیاورد لهراسب را نزد شاه

چو دیدش جهاندار برپای جست ...

... ز سر برگرفت آن دل افروز تاج

به لهراسب بسپرد و کرد آفرین

همه پادشاهی ایران زمین ...

... همی هر کسی در شگفتی بماند

که لهراسب را شاه بایست خواند

از آن انجمن زال بر پای خاست ...

... روان ورا خاک تریاک باد

که لهراسب را شاه خواند به داد

ز بیداد هرگز نگیریم یاد

به ایران چو آمد به نزد زرسب

فرومایه ای دیدمش با یک اسب

به جنگ الانان فرستادیش ...

... نجوییم کس نام در کارزار

چو لهراسب را کی کند شهریار

چو بشنید خسرو ز دستان سخن ...

... جهان آفرین بر روانم گواست

که گشت این سخنها به لهراسب راست

که دارد همی شرم و دین و خرد ...

... بیالود لب را به خاک سیاه

به آواز لهراسب را خواند شاه

به شاه جهان گفت خرم بدی ...

... که دانست جز شاه پیروز و راد

که لهراسب دارد ز شاهان نژاد

چو سوگند خوردم به خاک سیاه ...

فردوسی
 
۸۵

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۴۴

 

... بدان تا سروش آمدم رهنمای

بگفت این و از پایگه اسب خواست

ز لشکرگه آواز فریاد خاست ...

... که آسان شود راه دشوار من

خروشید و لهراسب را پیش خواند

از ایشان فراوان سخنها براند

به لهراسب گفت این بتان منند

فروزنده پاک جان منند ...

... ز شرم دو خسرو بمانی دژم

پذیرفت لهراسب زو هرچه گفت

که با دیده شان دارم اندر نهفت ...

... بداریم تا جان بود جاودان

به لهراسب فرمود تا بازگشت

بدو گفت روز من اندر گذشت ...

... ز گیتی تن مهتر آزاد کن

فرود آمد از باره لهراسب زود

زمین را ببوسید و شادی نمود ...

... جهان کهن را مکن شاه نو

همه خاک باشیم اسب ترا

پرستنده آذرگشسب ترا ...

فردوسی
 
۸۶

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - در مدح سلطان محمود

 

... زلف او را هر شبی بر باد مشک افشان بود

اسب گردونست ازو گر سرو بر گردون بود

خانه بستانست ازو گر ماه در بستان بود ...

عنصری
 
۸۷

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - در مدح سلطان محمود

 

... یکی بفخر مشار و دگر بجود مشیر

دعا کنند مر او را به نیکی اسب و قلم

یکی بوقت صهیل و دگر بوقت صریر ...

عنصری
 
۸۸

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۱۷

 

... زیر زخم تیغ او بگشاید از فولاد خون

زیر نعل اسب او برخیزد از خارا غبار

سنگ یکسان است زیر ضربت او با حریر ...

عنصری
 
۸۹

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - در مدح سلطان محمود غزنوی

 

... مثل زنند که از گل هوا نیاید و شاه

بنعل اسب هوا کرد خاک کالنجر

زرام و از درۀ رام اگر حدیث کنی ...

عنصری
 
۹۰

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - در مدح سلطان محمود

 

... نماند جایی و جزوی ازین زمین که نکرد

هزار بار مر او را بسم اسب غبار

اگر نه گرد شدی خاک و بازننشستی ...

عنصری
 
۹۱

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۳۳ - در مدح خواجه ابوالحسن

 

... مدح نیکو زشت گردد جز بزیر نام تو

اسب نیک ای خواجه بد گردد بزیر بدسوار

از حروف آفرین تو همی نسخت برند ...

عنصری
 
۹۲

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۳۴ - در مدح سلطان محمود غزنوی

 

... چنان شجاعت کرد او بکودکی در غور

ز پشت اسب مبارز ربود پیش پدر

پدر کز اول تأیید و فر یزدانی ...

... بحمله بردن و خو کرده چشمشان بسهر

سوار ایشان بر پشت اسب چونان بود

کجا بروید بر تیغ کوهسار شجر ...

... که رانده بود ز شاهان هزار پیل دمان

جز او بدشت هزار اسب و دشت سندیور

برزم لشکر خوارزمیان که گفتندی ...

... بود که ثانی باشد وگرنه رنج مبر

اگر بجنس ستوری یکی بود خر و اسب

باسب تازی هرگز چگونه ماند خر

بلی نبی همه باشد نبی ولیک از وی ...

عنصری
 
۹۳

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۳۸ - در مدح ابو جعفر محمد بن ابی الفضل

 

... چه بیتهای مدیحش نوشته بر دفتر

چنان نوردد خاک اسب او که پنداری

که مغز او همه با دست و استخوان آذر ...

عنصری
 
۹۴

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۳۹ - در مدح محمد بن ابراهیم طائی

 

... یکی را بر طراز جامه پیوست

یکی بر داغ اسب و مرد دینار

نشاند بر جهان آزاد مردی ...

... یکی باشد بخون خود گرفتار

میان نیزۀ خطی و اسبش

چو روز جنگ باشد چار و ناچار ...

عنصری
 
۹۵

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۴۲ - در مدح سلطان محمود غزنوی

 

... ور بخواهد در نشاند هم بجای او نصال

خاک و باد و آب و آتش طبع ازان شد که اسب اوست

خاک طاقت آب گردش باد پا آتش نعال ...

عنصری
 
۹۶

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۴۴ - در مدح سلطان محمود و انتقاد از قصیدهٔ غضائری

 

... درنگ ز امر تو آموخته است خاک زمین

شتاب ز اسب تو آموخته است باد شمال

ز بیم تیغ تو تیره بود دل کافر ...

عنصری
 
۹۷

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۵۸ - در مدح سلطان محمود غزنوی

 

... گفتا که در مصاف هزبریست جان ستان

گفتم که باد نیست بر اسب او سبک

گفتا که کوه نیست بر پیل او گران ...

عنصری
 
۹۸

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۵۹ - در مدح سلطان محمود غزنوی

 

... زر نستاند ستاننده از دهنده رایگان

کوه کان باد وزان گردد به جنبش اسب تست

کوه گردد زیر زین و باد گردد زیر ران ...

عنصری
 
۹۹

عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۷۹

 

تو نبینی که اسب توسن را

بگه نعل بر نهند لبیش

عنصری
 
۱۰۰

عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر خفیف » شمارهٔ ۱۸

 

از تک اسب و بانگ نعرۀ مرد

کوه یر نوف شد هوا پر گرد

عنصری
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۱۱۷