... دامن چو صبح از مهر او زینسان که در خون می کشم

هر لحظه در صد موج خون زین چشم پر نم اوفتم

چون نقطه پیش خط نهد از خاک گندم گون رخش ...

... این نسیم از باغ خلد آمد مگر

موج دریای معانی میرسد

یا نشان از بی نشانی میرسد ...

عاشقی در موج دریایی فتاد

عاقلی از ساحلش آواز داد ...

... بیرون روم به شمع نبیند عسس مرا

هر ساعتم به موج بلایی در افکند

سیلاب ازین دو دیده همچون ارس مرا ...

... با اوحدی از راه کرامت سخنی گفت

وز بحر دلش موج کرامات برآورد

... پست و بلند و خارج و داخل یکی شود

بسیار شد عجایب این بحر و چون ز موج

کشتی بر آوریم به ساحل یکی شود ...

... چو دور از دوستان باشد نه ملکست آن نه اسبابش

نمیگفتی که پایانیست هر موج بلایی را

چه توفان بلا بود اینکه پیدا نیست پایابش ...

... در دل آن خانه که کردم به وفای تو بنا

موج توفان قیامت نکند بنیادش

اوحدی با غم شیرین دهنان زور مکن ...

باز آمدی که خونم بر خاک در بریزی

توفان موج خیزم زین چشم تر بریزی

هر ساعتی به شکلی هر لحظه ای بینگی ...

... تا قیامت هر چه گوید دیگری

قطرهای موج دریای منست

با چنان رویی که دارد جرم ماه ...

... ور نه فردا نهلندت که قراری باشد

آن چنان زی که چو توفان اجل موج زند

گرد بر گرد تو از خیر حصاری باشد ...

... این قصرهای خرم و گلزارهای خوش

در موج خیز حادثه زیر و زبر شود

رمزیست این که گفتم از احوال این جهان ...

... دریای فتنه این هوس و آرزوی تست

در موج او مرو چو ندانی شناوری

این شست و شوی جبه و دستار تا به کی ...

... آمدنشان سوی حضیض از اوج

کرده دریای فتنه را پر موج

جرم خورشید را درین درجات ...

... بروی تا به عرش و باز آیی

شد درین جسم هفت گردون موج

وز شهاب نجوم فوجا فوج ...

... در دم پنجه هلاک مرو

موج دریاست قربت شاهان

خشم ایشان بلای ناگاهان ...

... زان مبدل شدست آیینها

که جهان موج میزند زینها

مردم اینند چیست چاره ما ...

... در شبی زینسان که گفتم تا بروز از دور چرخ

آب چشمم موج میزد آتش دل التهاب

ناگهان از هاتف غیبی بگوش جان من ...

... خدایگانا دانی که بحر خاطر من

چو فکر موج زند لؤلؤ خوشاب دهد

اگر چه گفت بخیل از سر غرور که نیست ...

... گر ز عکس جام وی بودی فروغش مستعار

هست بحری پر عجایب کز میان موج او

گوهر شهوار شادی دل افتد بر کنار ...