گنجور

 
۹۶۱

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲

 

... که می ترسم از کاروان باز مانی

وصیت همین است جان برادر

که اوقات ضایع مکن تا توانی ...

سعدی
 
۹۶۲

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶ - موعظه و نصیحت

 

... ز دست خوی بد خویشتن به فریادست

تو پاک باش و مدار ای برادر از کس باک

به یاد دار که این پندم از پدر یادست ...

سعدی
 
۹۶۳

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰ - در نصیحت و ستایش

 

... خدات در نفس آخرین بیامرزاد

تو آن برادر صاحبدلی که مادر دهر

به سالها چو تو فرزند نیکبخت نزاد ...

سعدی
 
۹۶۴

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲ - توحید

 

... نابرده رنج گنج میسر نمی شود

مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد

هر کو عمل نکرد و عنایت امید داشت ...

سعدی
 
۹۶۵

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۸ - در مدح امیر انکیانو

 

... صورت زیبای ظاهر هیچ نیست

ای برادر سیرت زیبا بیار

هیچ دانی تا خرد به یا روان ...

سعدی
 
۹۶۶

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۳ - در مدح امیر سیف‌الدین (محمد)

 

... تا نگویی اناالذی یسعی

ای برادر هوالذی یقبل

بندگان سرکشند و بازآرد ...

سعدی
 
۹۶۷

سعدی » مواعظ » مراثی » در زوال خلافت بنی‌عباس

 

... تکیه بر دنیا نشاید کرد و دل بر وی نهاد

کاسمان گاهی به مهرست ای برادر گه به کین

چرخ گردان بر زمین گویی دو سنگ آسیاست ...

... کرکسانند از پی مردار دنیا جنگجوی

ای برادر گر خردمندی چو سیمرغان نشین

ملک دنیا را چه قیمت حاجت اینست از خدای ...

سعدی
 
۹۶۸

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۵۰

 

... پیش ازان کز نظر بیفکندت

ای برادر بیفکن از نظرش

هیچ مهلت نمی دهد ایام ...

سعدی
 
۹۶۹

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۸۴

 

هر بد که به خود نمی پسندی

با کس مکن ای برادر من

گر مادر خویش دوست داری ...

سعدی
 
۹۷۰

سعدی » گلستان » دیباچه

 

... کنونت که امکان گفتار هست

بگو ای برادر به لطف و خوشی

که فردا چو پیک اجل در رسید ...

سعدی
 
۹۷۱

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱

 

... بر طاق ایوان فریدون نبشته بود

جهان ای برادر نماند به کس

دل اندر جهان آفرین بند و بس ...

سعدی
 
۹۷۲

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۶

 

... زن و فرزند بگذارد به سختی

و در علم محاسبت چنان که معلوم است چیزی دانم و گر به جاه شما جهتی معین شود که موجب جمعیت خاطر باشد بقیت عمر از عهده شکر آن نعمت برون آمدن نتوانم گفتم عمل پادشاه ای برادر دو طرف دارد امید و بیم یعنی امید نان و بیم جان و خلاف رای خردمندان باشد بدان امید متعرض این بیم شدن

کس نیاید به خانه درویش ...

... که وقت رفع تو باشد مجال دشمن تنگ

تو پاک باش و مدار از کس ای برادر باک

زنند جامه ناپاک گازران بر سنگ ...

... دوست مشمار آن که در نعمت زند

لاف یاری و برادرخواندگی

دوست آن دانم که گیرد دست دوست ...

سعدی
 
۹۷۳

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۵

 

با طایفه بزرگان به کشتی در نشسته بودم

زورقی در پی ما غرق شد دو برادر به گردابی در افتادند

یکی از بزرگان گفت ملاح را که بگیر این هر دو را که به هر یکی پنجاه دینارت دهم ...

سعدی
 
۹۷۴

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۶

 

دو برادر یکی خدمت سلطان کردی و دیگر به زور بازو نان خوردی

باری این توانگر گفت درویش را که چرا خدمت نکنی تا از مشقت کار کردن برهی ...

سعدی
 
۹۷۵

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۲

 

... لاغری مرده باشد از سختی

گفت ای برادر حرم در پیش است و حرامی در پس اگر رفتی بردی وگر خفتی مردی

خوش است زیر مغیلان به راه بادیه خفت ...

سعدی
 
۹۷۶

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۴۰

 

... که به عفو از گناه پاک شوی

ای برادر چو خاک خواهی شد

خاک شو پیش از آنکه خاک شوی

سعدی
 
۹۷۷

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۴۳

 

بزرگی را پرسیدم از سیرت اخوان صفا گفت کمینه آن که مراد خاطر یاران بر مصالح خویش مقدم دارد و حکما گفته اند برادر که در بند خویش است نه برادر و نه خویش است

همراه اگر شتاب کند همره تو نیست ...

سعدی
 
۹۷۸

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲

 

... پس این توانگر به چشم حقارت در فقیه نظر کردی و گفتی من به سلطنت رسیدم و این همچنان در مسکنت بمانده است

گفت ای برادر شکر نعمت باری عز اسمه همچنان افزون تر است بر من که میراث پیغمبران یافتم یعنی علم و تو را میراث فرعون و هامان رسید یعنی ملک مصر

من آن مورم که در پایم بمالند ...

سعدی
 
۹۷۹

سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۲

 

... با یکی از دوستان گفت دریغ این بنده با حسن و شمایلی که دارد اگر زبان درازی و بی ادبی نکردی

گفت ای برادر چو اقرار دوستی کردی توقع خدمت مدار که چون عاشق و معشوقی در میان آمد مالک و مملوک برخاست

خواجه با بنده پری رخسار ...

سعدی
 
۹۸۰

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۶ - تقریرات ثلاثه

 

... تا بمانی سیصد و پنجاه سال

خواجه روی به غلام کرد و گفت ای ناکس چرا چنین کردی و زر کجا بردی گفت بارها دیده ام که خواجه خروار خروار زر وی را می داد و او قبول نمی کرد و این زر از برای علفه مرغان بود من نیز خود را در مقابله مرغی در آوردم و صد و پنجاه دینار از آن برگرفتم خواجه علاءالدین برادر خواجه ممالک صاحبدیوان فی الشرق و الغرب طاب ثراهم فرمود که در این ساعت برخیز و رو به طرف شیراز نه و این کاغذ به خواجه جلال الدین ختنی ده تا ده هزار برگیرد و در بدره نهاده خدمت شیخ برد و عذر خواهد که بعد از این به خدمتش استظهار ها خواهد بود آن غلام روانه شد چون به شیراز رسید اتفاقا شش روز بود که خواجه جلال الدین وفات یافته بود آن کاغذ را به خدمت شیخ برده بسپرد شیخ چون به مضمون مکتوب وقوف یافت در حال این ابیات بنوشت و بفرستاد

پیام صاحب عادل علاء دولت و دین ...

... شیخ سعدی علیه الرحمة و الغفران فرموده که در وقت مراجعت از زیارت کعبه چون به دارالملک تبریز رسیدم و فضلا و علما و صلحای آن موضع را دریافتم و به حضور آن عزیزان که صحبت ایشان از جمله فرایض بود مشرف شدم خواستم که صاحبان اعظمان خواجه علاءالدین و خواجه شمس الدین صاحبدیوان را ببینم که حقوق بسیار در میان ما ثابت بود

چون سلطان آباقا این حال را مشاهده کرد گفت چندین سال تا این شمس الدین پیش من می باشد و با وجود آنکه می داند که پادشاه روی زمین هستم هرگز خدمتی و تلطفی که این لحظه کرد به این مرد با من نکرد چون برادران هر دو باز گردیدند و بر اسب سوار شدند سلطان روی به خواجه شمس الدین کرد و گفت این مرد که شما او را خدمت کردید و چندین ادب به جای آوردید چه کسی بود خواجه شمس الدین گفت ای خداوند این پدر من بود پس فرمود که من بارها احوال پدر شما پرسیدم و گفتید که او به جوار حق رسید این ساعت می گویید این پدر ماست گفت ای خداوند او پدر و شیخ ماست ظاهرا به سمع پادشاه روی زمین رسیده باشد نام و آوازه شیخ سعدی شیرازی که سخن او در جهان مشهور است این بود آباقا خان فرمود که او را پیش من آورید گفتند سمعا و طاعتا بعد از چند روز که ایشان به انواع با خدمتش بگفتند و شیخ قبول نمی کرد و گفت این از من دفع کنید و عذری بگویید ایشان گفتند البته شیخ از بهر دل ما یک دمی تشریف فرماید و بعد از آن حاکم است

شیخ گفت از بهر خاطر ایشان برفتم و به صحبت پادشاه رسیدم در وقت بازگردیدن پادشاه فرمود که مرا پندی ده گفتم از دنیا به آخرت چیزی نمی توان برد مگر ثواب و عقاب اکنون تو مغیری آبا قا فرمود این معنی به شعر تقریر فرمای شیخ در حال این قطعه در عدل و انصاف بفرمود ...

... ٣ حکایت شمس الدین تازیکوی

در زمان حکومت ملک عادل مرحوم شمس الدین تازیکوی  طاب ثراه اسفهسالاران ممالک شیراز حماه الله تعالی من الآفات خرمایی چند از رعایا ستده بودند به تسعیر اندک و به نرخی گران به بقالان می دادند به طرح و ملک از این ظلم بی خبر اتفاقا چند پاره خرما به برادر شیخ فرستادند و برادر شیخ بر در خانه اتابک دکان داشت چون حال بدان جهت بدید به رباط حفیف رفت به خدمت برادر خود شیخ سعدی و صورت حال در خدمتش عرضه داشت شیخ از آن حال کوفته خاطر شد و با خود اندیشه کرد که برود و این بلا را از سر درویشان شیراز دفع کند به تخصیص از آن برادر خود اندیشه کرد که اول کاغذی باید نوشت پاره ای کاغذ برداشت و این قطعه بنوشت

ز احوال برادرم به تحقیق

دانم که تو را خبر نباشد ...

... از خانه رهش به در نباشد

ملک شمس الدین تازیکوی چون رقعه برخواند بخندید و در حال بفرمود تا منادی کردند که هر کس که از آن خرما به طرح ستده اند پیش من آرید تمامت بقالان پیش خود خواند و صورت حال از ایشان بپرسید که هر کس که زر داده است اسفهسالاران را باز می خواند و بعد از مالش می فرمود تا در حال زر ایشان باز می دادند و هرکس که زر نداده بود می فرمود تا خرما از وی بازستانند بعد از آن ملک شمس الدین به خدمت شیخ علیه الرحمه رفت و عذر خدمتش بخواست و بعد از استمداد همت گفت ای شیخ حکم کردم که چند پاره خرما که به دکان به برادر شیخ برده اند به وی ارزانی دارند و قیمت آن از وی نطلبند و التماس از خدمت شیخ آن است که چون معلوم شد که برادر شیخ درویش است مختصر قراضه ای آوردم تا شیخ آن را بدو دهد هزار دینار ببوسید و در خدمت شیخ نهاد و چون می دانست که شیخ خود چیزی قبول نمی کند زود برخاست و بیرون رفت و مشهور شد که ملک عادل شمس الدین تازیکوی از بهر خاطر مبارک شیخ سعدی رحمة الله علیه ترک خرما و بهای آن خرما که به بقالان داده بودند بگفت و هیچ از ایشان باز نستدند

سعدی
 
 
۱
۴۷
۴۸
۴۹
۵۰
۵۱
۹۵