گنجور

 
سعدی

دل مبند ای حکیم بر دنیا

که نه چیزیست جاه مختصرش

شکر آنان خورند ازین غدار

که ندانند زهر در شکرش

پیش ازان کز نظر بیفکندت

ای برادر بیفکن از نظرش

هیچ مهلت نمی‌دهد ایام

که نه برمی‌کند به یکدگرش

خرد بینش به چشم اهل تمیز

که بزرگی بود بدین قدرش

زندگانی و مردنش بد بود

که نماند و بماند سیم و زرش