گنجور

 
۹۶۸۱

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۷

 

... صبا در گردنت در رهگذارش ریز خاکم را

بود روزی بگیرد دامنش دست غبار من

گهی باری نهد بر دوش جانم زین تن خاکی

گهی برگیرد از دوش تنم صد گونه بار من

گدازی می دهد در بوته محنت روانم را ...

... چه محنت ها که از تعظیم یاران می کشد جانم

چه بودی گر نبودی در نظرها اعتبار من

به صورت دوستان جان به سیرت دشمن پنهان ...

فیض کاشانی
 
۹۶۸۲

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۹

 

... دل خود بر تو آمد و برد اختیار من

سر خود چکار آید و تن را چه اعتبار

از عقل و هوش لاف زدن هست عار من ...

... غیر از تو کس ندارم و غیر از تو نیست کس

محصول عمر من تویی و کار و بار من

مستی ز تو خمار ز تو جام و باده تو ...

فیض کاشانی
 
۹۶۸۳

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۲

 

... ور غمین جور ز تو ناله و افغان از من

بوصالم چو دهی بار ز تو جلوه ناز

بفراق امر کنی خوی بهجران از من ...

فیض کاشانی
 
۹۶۸۴

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۰

 

... چون دم ویس از یمن داد بمن نشان هو

دل ز سواد خط او سرمه کشید بی غبار

جان ز شراب معنیش باده کشید بی سبو ...

... راه خداست مستقیم نور هداست مستبین

بار کشیم و ره رویم ترک کنیم گفتگو

فیض کاشانی
 
۹۶۸۵

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۱

 

... در بدر و کو بکو میرود و میدود

در طلب یار و بار نزد وی و رو برو

در تن و در جان ما معنی ایمان ما ...

فیض کاشانی
 
۹۶۸۶

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۸

 

... یابم حیات تازه بهر جان فشاندنی

گر صد هزار بار بمیرم برای تو

در تو کسی بحسن و ملاحت کجا رسد ...

فیض کاشانی
 
۹۶۸۷

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۴

 

... آن حدیثی کآورد درد طلب تکرار کن

یکه حرفی کان دهد جانرا طرب صد بار گو

از زمین و آسمان تا چند خواهی گفت حرف ...

فیض کاشانی
 
۹۶۸۸

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۷

 

... سر آمد عمر بیحاصل نشد پیموده یک منزل

میان راه هم خر مرده و هم بار افتاده

شده بودم همه نابود و گم گشته ره مقصود ...

... زبان و دیده هم چون من بحال زار افتاده

ببخشا بارالها بر من بی دست و پا اکنون

که دست و پایم از کردار و از رفتار افتاده ...

... جهان باقیم پیش نظر افراخته قامت

جهان فانیم از دیده خونبار افتاده

نه وقت عذر خواهی و نه عذر رو سیاهی را ...

فیض کاشانی
 
۹۶۸۹

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۱

 

بار الها راستان را در حریمت بار ده

جان آگاهی کرامت کن دل بیدار ده ...

... آن یکی را در وصالت عارض چون ارغوان

و آن دگر را در فراقت دیده خونبار ده

دوستان را ده لوای عز و تاج افتخار ...

... هرکسی را هرچه می خواهد دلش آماده کن

عاشقان را بار ده افسردگان را کار ده

فیض را چون ره نمودی سوی خود از روی لطف ...

فیض کاشانی
 
۹۶۹۰

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۲

 

یا رب این مهجور را در بزم وصلت بار ده

ار می روحانیانش ساغر سرشار ده ...

... سخت می ترسم که عالم گردد از اشگم خراب

یا رب این سیلاب خون را ره بدریا بار ده

در فراقت مردم ایجان جهان رحمی بکن

یا دلم خوش کن موعدی با به وصلم بار ده

دل همیخواهد که قربانت شود در عید وصل ...

... هر گروهی را ز فضلت نعمتی شایسته بخش

زاهدان را وعد جنت عاشقان را بار ده

یا رب آنساعت که از دهشت زبان ماند ز کار ...

فیض کاشانی
 
۹۶۹۱

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۳

 

یا رب این مخمور را در بزم مستان بار ده

وز شراب لایزالی ساغر سرشار ده ...

... وقت مستی و طرب آمد خرد را عذرخواه

بزم مستان را بیارا مطربان را بار ده

کفر صادق خوشتر از ایمان کاذب آیدم ...

... مسجد و محراب و منبر پر شد از زرق و ریا

هان در میخانه بگشا راستان را بار ده

آتشی از عشق افروز اهل غفلت را بسوز ...

فیض کاشانی
 
۹۶۹۲

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۴

 

... جان مانده ز فکر و ذکر و تن هم ز عمل

بر دوش روان بار بدن شاق شده

نه صبر بدل مانده نه قوت ببدن ...

فیض کاشانی
 
۹۶۹۳

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۱

 

... شنو ز سرو روان لا اله الا الله

گذر بکوه بکن یا برو بدریا بار

شنو ز گوهر و کان لا اله الا الله ...

فیض کاشانی
 
۹۶۹۴

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۴

 

... از آنها الفرار استغفرالله

ز کردار بدم صد بار توبه

ز گفتارم هزار استغفرالله ...

فیض کاشانی
 
۹۶۹۵

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۵

 

... گفت اینجاست تو بیخویش درآ بسم الله

بر درش رفتم و گفتم که دهی بار مرا

گفت بگذار خود ترا و بیا بسم الله ...

فیض کاشانی
 
۹۶۹۶

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۵

 

نهال آرزو در سینه منشان گر خردمندی

که داغ حسرت آرد بار باغ آرزومندی

به دستت نیست چون فرمان چه جویی کام دل ای جان ...

... رهم تا من ز قید خویش و رنج آرزومندی

خرد در حیرتم دارد هواها فتنه می بارد

مرا دیوانه کن یا رب نمی خواهم خردمندی

فلک غم بر سرم بارد زمین در دل الم کارد

درین مادر پدر یارب کجا شد مهر فرزندی ...

فیض کاشانی
 
۹۶۹۷

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰۱

 

... سخت دوریم ز تو با همه نزدیکی ها

بار نزدیک چنین دور ندیده است کسی

دو جهان مست و خرابست ز یک جام الست ...

فیض کاشانی
 
۹۶۹۸

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰۴

 

... طمع مدار دگر گردد آشنای کسی

ز غیر شکوه برم سوی بار از و بکجا

بهر کسی نتوان گفت ماجرای کسی ...

فیض کاشانی
 
۹۶۹۹

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۳

 

... گفت اگر در غم ما جان بدهی دل نکنی

گفتمش توبه نخواهم دگر این بار شکست

گفت هی میشکنی میشکنی میشکنی ...

فیض کاشانی
 
۹۷۰۰

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۵

 

... نه شب شناسم و نه روز از پریشانی

بود که بار دگر خدمتش شود روزی

کنم بطلعت او باز دیده نورانی ...

فیض کاشانی
 
 
۱
۴۸۳
۴۸۴
۴۸۵
۴۸۶
۴۸۷
۶۵۵