گنجور

 
۹۴۴۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۹۰

 

پا به ادب نه که زخم خار نیابی

بار به دلها منه که بار نیابی

تا به جگر نشکنی هزار تمنا ...

... گرد تعلق ز خویش تا نفشانی

آینه روح بی غبار نیابی

راه فنا طی نمی شود به رعونت ...

... روی چو زر کار را چو زر کند اینجا

برگ نگردیده زرد بار نیابی

پرتو قهر حق است طاعت بی ذوق

کار مکن تا نشاط کار نیابی

مشت غباری است جسم روح سوارش

آه درین گرد اگر سوار نیابی ...

... گردی ازین دشت پرشکار نیابی

تا نکنی ترک اعتبار چو صایب

در نظر عشق اعتبار نیابی

صائب تبریزی
 
۹۴۴۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۹۵

 

... دست در خون جگر شستم از امید رهایی

چون نشد روز و شب ما ز تو یک بار منور

زین چه حاصل که قمر طلعت و خورشید لقایی ...

صائب تبریزی
 
۹۴۴۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح حضرت رضا(ع)

 

این حریم کیست کز جوش ملایک روزبار

نیست در وی پرتو خورشید را راه گذار ...

... این شبستان خوابگاه کیست کز موج صفا

دود شمعش می رباید دل چو زلف مشکبار

یارب این خاک گرامی مغرب خورشید کیست

کز فروغش می شود چشم ملایک اشکبار

این مقام کیست کز هر بیضه قندیل او ...

... کیست یارب در پس این پرده کز انفاس خوش

می برد از چشم ها چون بوی پیراهن غبار

این مزار کیست یارب کز هجوم زایران ...

... در رضای او رضای حضرت پروردگار

شکوه غربت غریبان را ز خاطر بار بست

در غریبی تا اقامت کرد آن کوه وقار

زهر در انگور تا دادند او را دشمنان

ماند چشم تاک تا روز قیامت اشکبار

تاک را چون مار هر جا سبز شد سر می زنند

تا شد از انگور کام شکرینش زهربار

وه چه گویم از صفای روضه پرنور او ...

... گوشوار خود به رشوت می دهد عرش برین

تا مگر یابد در او یک لحظه چون قندیل بار

می توان خواند از صفای کاشی دیوار او ...

... می توان آمرزش جاوید را کردن شکار

تا غبار آستانش جلوه گر شد حوریان

از عبیر خلد افشانند زلف مشکبار

هر شب از گردون ز شوق سجده خاک درش ...

... آب می گردد به چشم اختران بی اختیار

هر شبی صد بار از موج صفا در روضه اش

در غلط از صبح افتد زاهد شب زنده دار ...

... از صفای جبهه خدام او دلهای شب

می توان کردن مصحف خط غبار

از سر گلدسته اش چون نخل ایمن تا سحر ...

... می فتد در دست و پای خادمانش آفتاب

تا مگر چون عودسوز آنجا تواند یافت بار

مطلب کونین آنجا بر سر هم ریخته است ...

... چشمه کوثر به استقبالش آید روز حشر

هر که را زین آستان بر جبهه بنشیند غبار

از فشار قبر تا روز جزا آسوده است ...

... هر که از خاک درش با خود برد یک سرمه وار

بر جبین هر که بنشیند غبار درگهش

داخل جنت شود از گرد ره بی انتظار ...

صائب تبریزی
 
۹۴۴۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - در مدح شاه صفی

 

نشست گل به سریر چمن سلیمان وار

گشود چون پریان بال ابر گوهربار

شکوه از افق شاخ همچو صبح دمید ...

... که چشم بخت جهان شد ز دولتش بیدار

شهی که دست گهربار تا برون آورد

زمین به آب گهر شست صفحه رخسار ...

... کدام فخر به این می رسد که از شاهان

ترا به شاه نجف می رسد نژاد و تبار

ز گلشن تو نهالی است بارور اقبال

ز مجلس تو چراغی است دولت بیدار ...

... چنان که از پری میوه شاخ خم گردد

شده است تیغ تو خم بس که فتح دارد بار

ز بس به عهد تو ناموس خلق محفوظ است ...

... به درگه تو که دولتسرای اقبال است

چرا پناه نیارند خسروان کبار

که از حمایت جد تو ملک باختگان ...

... چراغ بخت همایون ازین اجاق گرفت

زبانه ای و جهانگیر گشت دیگربار

تویی دوازدهم از نژاد شیخ صفی ...

صائب تبریزی
 
۹۴۴۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - در مرثیه شاه صفی

 

... ظل حق چون بود سال شاهیش سال رحیل

گشت آه از ظل حق تاریخ آن عالی تبار

دیده خونبار شد هر حلقه زنجیر عدل

کاین چنین نوشیروانی کرد از عالم گذار

چهره او بود باغ دلگشای عالمی

دیدنش می برد از آیینه بینش غبار

بود بر فرق سلیمان سایه بال پری ...

... در بهشت خلق او منع تماشایی نبود

جنت بی پاسبانی بود در هنگام بار

بود با خلق جهان چون صبح صادق خنده رو ...

... خار از بیم سیاست در زمان عدل او

دامن گل را به مژگان پاک می کرد از غبار

مسند اقبالش از دست دعای خلق بود ...

... آن که چون طوبی جهانی بود زیر سایه اش

ناگهان از تندباد مرگ شد بی برگ و بار

از قضای آسمانی بر زمین پهلو نهاد ...

... داغ جانسوز شهید کربلا را تازه کرد

مرگ این شاه حسینی نسبت حیدر تبار

ورد عالم غیر افسوس و دریغ و آه نیست ...

... لوح خاک از جوی خود چون صفحه تقویم شد

بس که شد چشم خلایق زین مصیبت اشکبار

خون به جای آب می آمد برون از چشمه ها ...

... رفت تا آن شاخ گل در نوبهار از بوستان

دست افسوس آورد گلشن به جای برگ بار

چون نگردد تلخ بر اولاد آدم زندگی ...

... چون تقدس بود غالب بر مزاج اشرفش

داشت دایم خاطرش از عالم خاکی غبار

صائب تبریزی
 
۹۴۴۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - در فتح قندهار و مدح شاه عباس دوم

 

... زد بر زمین سوخته هند خویش را

اول شرر که جست ازان تیغ شعله بار

آری شراره ای که جهانگیر می شود ...

... ز انشای این سفر که شه دین پناه کرد

شاهان روزگار گرفتند اعتبار

هم سرفراز شد به طواف امام دین ...

... آثار جد خویش به شمشیر تازه کرد

نگذاشت روح والد خود را به زیربار

امروز روح شاه صفی گشت شاد ازو ...

... در شکر این عطیه کف چون محیط شاه

از روی خاک شست به آب گهر غبار

معمور کرد از زر و گوهر سپاه را ...

صائب تبریزی
 
۹۴۴۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - در شکست یافتن داراشکوه از قلعه داران ایرانی قندهار

 

... در جهاد اکبر از فرماندهان شد کامکار

بار دیگر از ته بال و پر زاغان هند

بیضه اسلام چون خورشید گردید آشکار

از جنود آسمانی لشکر اصحاب فیل

بار دیگر شد ازین حصن مبارک سنگسار

گرچه کم بودند مردان حصاری از سه الف ...

... خاک را از بس به خون هندیان آمیختند

چون شفق از خاک خون آلود می خیزد غبار

لشکر فرعون را نامد به پیش از رود نیل ...

... برنیاید با جوان دولت کهن دولت بس است

قصه دارا و اسکندر برای اعتبار

کوته اندیشی که با صاحبقران گردد طرف ...

صائب تبریزی
 
۹۴۴۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - در تهنیت ورود شاه عباس دوم به اصفهان

 

... نظرها خیره می گردید از خورشید رخسارش

غبار موکب او از ترحم پرده دار آمد

چنان کز خیبر آمد شاه مردان خرم و خندان ...

... به آب تیغ شست از دامن دولت سیاهی را

بحمدالله که این آیینه بیرون از غبار آمد

حصاری را که دیوار از مکر مالک بود چون خاتم ...

... چه سرها گشت بی تن تا حسام او تناور شد

چه تنها گشت بی سر تا سنان او به بار آمد

یکی شد داور هندوستان با چار فرزندش ...

... پی اثبات اقبالش که مستغنی است از شاهد

دو شاه عادل از توران به کسب اعتبار آمد

یکی شد سرفراز از دولت عقبی ز اقبالش ...

صائب تبریزی
 
۹۴۴۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷ - در مدح شاه عباس دوم

 

... هست از دست ولایت قوت بازوی او

آب شمشیرش بود از جویبار ذوالفقار

خلق او دریای فیاضی است کز هر موجه ای ...

... گر نماید امتحان بر کوه تیغ آبدار

پوست گردد چون زره از تیر باران خصم را

از کمان ماه تمام او چو گردد هاله دار ...

... از ورق گردانی باد خزان آسوده است

نخل امیدی که آید در زمان او به بار

بر امید بخشش دست گهربارش کند

صد هزاران دست از یک آستین بیرون چنار ...

... گرچه در دعوی است اقبالش ز شاهد بی نیاز

زین دو عادل شد مبرهن بر صغار و بر کبار

تا شود از پرتو خورشید ماه نو تمام ...

... دامن دریای اخضر شد ز شادابی چمن

ماهی سیمین شد از سیم شکوفه جویبار

از عقیق و لعل و یاقوت آنچه در گنجینه داشت ...

... از شکوه باغ دریایی پر از گوهر شده است

هر رگ شاخی رگ ابری است مرواریدبار

چون غبار خط که برخیزد ز روی گلرخان

سبز برمی خیزد از روی زمین گرد و غبار

بس که هر خاری ملایم شد ز تأثیر هوا ...

صائب تبریزی
 
۹۴۵۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۳ - در موعظه و تخلص به مدح نبی اکرم (ص)

 

تا نگردیده است خورشید قیامت آشکار

مشت آبی زن به روی خود ز چشم اشکبار

در بیابان عدم بی توشه رفتن مشکل است ...

... مزرع امید را زین بیشتر مپسند خشک

بر رگ جان نشتری زن قطره چندی ببار

دیده بیدار می باید ره خوابیده را ...

... هر که یک دم پیشتر برخیزد از خواب گران

گم نسازد دست و پا چون کاهلان در وقت بار

انتظار شهپر توفیق بردن کاهلی است ...

... شبنم از روشندلی آیینه خورشید شد

ای کم از شبنم تو هم آیینه را کن بی غبار

مشت خاکی از ندامت بر سر خود هم بریز ...

... ارمغانی بهر یوسف بهتر از آیینه نیست

چهره دل را مصفا ساز از گرد و غبار

بر دو عالم آستین افشان ید بیضا ببین ...

... مدت پیش و پس برگ خزان یک ساعت است

برگ رفتن ساز کن از رفتن خویش و تبار

صلح کن از نعمت دونان به خوناب جگر ...

... هر که اینجا دست رد بر سینه سایل نهد

حاجب جنت گذارد چوب پیشش روز بار

تیره روزان را درین منزل به شمعی دست گیر

تا پس از مردن ترا باشد چراغی بر مزار

چون سبکباران ز صحرای قیامت بگذرد

هر که از دوش ضعیفان بیشتر برداشت بار

بر حریر گل گذارد پای در صحرای حشر ...

... جوی شیر و انگبین کز حسرتش خون می خوری

در رکاب توست گر دل را کنی پاک از غبار

حله فردوس کز نورست تار و پود او ...

... چشمه کوثر که آبش می دهد عمر ابد

دارد از چشم گهربار تو نم در جویبار

داری آتش زیر پا در کار دنیا چون سپند ...

... هفت اقلیم جهان را چون شتر کردی مهار

در ره دین باختی دندان گوهربار را

رخنه این حصن را کردی به گوهر استوار ...

... کردی اندر گام اول سایه خود را وداع

چون سبکباران برون رفتی ازین نیلی حصار

سنگ را در پله معجز درآوردی به حرف ...

صائب تبریزی
 
۹۴۵۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۷ - در مدح نواب ظفرخان

 

... گر شود آبستن یک قطره از بحر کفش

سینه بر دریا گذارد از گرانباری سحاب

گر نسیم حفظ او بر روی دریا بگذرد ...

... خانه زین چشم در راه تو دارد از رکاب

تا نگردیده است بار خاطرت طول سخن

می کنم ختم مدیحت بر دعای مستجاب ...

صائب تبریزی
 
۹۴۵۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۸ - در توصیف جشن بهار و مدح نواب ظفرخان

 

تذرو بال فشان گردد از غبار بسنت

رود بهار به گرد از گل عذار بسنت ...

... شده است مرغ هوا یکقلم چو بوقلمون

ز بس بلند شده است از زمین غبار بسنت

درین دو روز که طاوس رنگ جلوه گرست ...

... بهار را به حنابندی چمن بگذار

بس است رنگرز چهره ها غبار بسنت

ز رنگهای عجب گرده بهاران است ...

... چرا چو گل نزنی خند بر جهان صایب

ببین که با که ترا یار کرده بار بسنت

بهار جود ظفرخان صبح پیشانی ...

... به اینقدر که گل عارض تواش روداد

یکی هزار شد امروز اعتبار بسنت

نماند سوده لعل و زمرد و یاقوت ...

صائب تبریزی
 
۹۴۵۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۹ - در مدح نواب ظفرخان

 

... کیست خاقانی که دعوی سخندانی کند

دست گوهربار او نگذاشت بر روی زمین

اشک در چشم یتیمی سبحه گردانی کند ...

... زلف هم نتواند اظهار پریشانی کند

چون سبک سازد به ریزش دست گوهربار را

حلقه ها در گوش ابر از گوهرافشانی کند ...

... همتی بگمار تا این عندلیب بینوا

بار دیگر در گلستانت نواخوانی کند

چون ترا بر کشور دلها نگهبان کرده اند ...

صائب تبریزی
 
۹۴۵۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۰ - قصیده

 

... در سنگ خاره جای کند نقش پایشان

از بار حرص بس که گرانبار می روند

این بوکشان حرص عجب آهنین تنند ...

... در سینه شان دهن چو گشاید نهنگ حرص

در خون صد سفینه پربار می روند

از حرص تنگ چشم که خاکش به چشم باد ...

صائب تبریزی
 
۹۴۵۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۵ - در مدح نواب خواجه ابوالحسن تربتی پدر ظفرخان

 

اقبالمند آن که به تأیید کردگار

در زیر پا نظر کند از اوج اعتبار

تعمیر آب و گل نکند چون فروتنان ...

... کارش بود ضعیف نوازی چو کهربا

بر خرمن کسی نشود ابر شعله بار

سعیش همیشه صرف شود در رضای خلق ...

... قفل گرفتگی نبود بر جبین او

چون صبح خنده روی برآید به روز بار

از باده غرور نگردد سیاه مست ...

... با نیک و بد چو آینه صاف است باطنش

ننشسته است بر دل موری ازو غبار

در طبعش انقلاب نباشد به هیچ باب ...

... آورده است جذبه گستاخ شوق من

از اصفهان به اگره ولاهورش اشکبار

زان پیشتر کز اگره به معموره دکن ...

صائب تبریزی
 
۹۴۵۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲ - قطعه (در) تاریخ

 

... نام خود خسرو جمجاه صفی

بر سر مسند جم بار دگر

کرد آرام به دلخواه صفی ...

... شد سلیمان زمان شاه صفی

یارب این نام مبارک بادا

متیمن به شهنشاه صفی

صائب تبریزی
 
۹۴۵۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۲

 

در زیر بار مهره گل نیست دست ما

ز اشک تاک سبحه کند می پرست ما ...

صائب تبریزی
 
۹۴۵۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۷۵

 

... مرغ بی بال و پری در کوچه بند افتاده است

در حریم خاکساری سرکشی را بار نیست

شعله این بزم در پای سپند افتاده است

صائب تبریزی
 
۹۴۵۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۱۵

 

... گره ز کار کریمان گشاده گردد زود

حباب نیم نفس بار خاطر دریاست

گریختیم به خاک از سپهر و غافل ازین ...

صائب تبریزی
 
۹۴۶۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۷۲

 

... این برق را به مشت گیا احتیاج نیست

در زیر بار منت عریان تنی مرو

ملک تجردست قبا احتیاج نیست

صائب تبریزی
 
 
۱
۴۷۱
۴۷۲
۴۷۳
۴۷۴
۴۷۵
۶۵۵