گنجور

 
صائب تبریزی

چه دولت بود یارب اصفهان را در کنار آمد

که از خاور زمین صاحبقران کامکار آمد

به آیینی که در برج شرف خورشید باز آید

به دارالملک خود آن پادشاه تاجدار آمد

چه اقبال است کز فضل خدا روداد ایران را

که منصور از جهاد اکبر آن عالم مدار آمد

ز ظلمات سواد هند، از اقبال روزافزون

به صد شادابی خضر آن سکندر اقتدار آمد

گواهی می دهد سرسبزی بخت برومندش

که در ظلمت ز آب زندگانی کامکار آمد

ز گرد موکبش شد چشم ها روشن که از مشرق

به نور آفتاب آن سایه پروردگار آمد

هلالش آفتاب و آفتابش عالم آرا شد

چه گویا با چه سامان زین سفر آن شهریار آمد

شب قدر و صباح عید شد روز و شب عالم

ز رخسارش که زیب و زینت لیل و نهار آمد

تعجب نیست جای سبزه گر خضر از زمین روید

ازین آبی که عالم را ز نو بر روی کار آمد

ز دوری بود چون سیماب لرزان مرکز دولت

به جا از لنگر تمکین آن کوه وقار آمد

زبان شکر می روید به جای سبزه از خاکش

که خندان همچو صبح آن کام بخش روزگار آمد

به شکر مقدمش در سجده آمد زنده رود از پل

ز چشمش اشک شادی همچو سیل نوبهار آمد

صدف ها را لب از جوش طرب چون پسته خندان شد

که آن ابر بهاران با کف گوهرنثار آمد

نظرها خیره می گردید از خورشید رخسارش

غبار موکب او از ترحم پرده دار آمد

چنان کز خیبر آمد شاه مردان خرم و خندان

به دولت شاه عباس آنچنان از قندهار آمد

به خاک راه یکسان کرد چندین حصن خیبر را

ز خونریز سیاهان سرخ رو چون ذوالفقار آمد

به آب تیغ شست از دامن دولت سیاهی را

بحمدالله که این آیینه بیرون از غبار آمد

حصاری را که دیوار از مکر مالک بود چون خاتم

به دست ملک گیر آن سلیمان اقتدار آمد

به آغوشی که از شمشیر کج واکرد اقبالش

به شیرینی عروس ملک هندش در کنار آمد

ز مشرق کرد چون خورشید آغاز جهانگیری

ز دارالملک بیرون چون به عزم کارزار آمد

نمود از قندهار اول دهان تیغ را شیرین

چو عالمگیری او را زمان گیرودار آمد

به فیل کوه پیکر امتحان تیغ کرد اول

فسان تیغ عالمگیر او زین کوهسار آمد

کدامین صید خواهد جست دیگر از سر تیرش؟

که فیل مست آن هشیار را اول شکار آمد

ز خون هندیان پنجاب شد چون پنجه مرجان

به ملک هند تا شمشیر او در کارزار آمد

زهی اقبال روزافزون که از یک عزم شاهانه

چهل حصن حصین در قبضه آن شهریار آمد

چه سرها گشت بی تن تا حسام او تناور شد

چه تنها گشت بی سر تا سنان او به بار آمد

یکی شد داور هندوستان با چار فرزندش

به این سر پنجه با او در مقام گیرودار آمد

چنان افشرد با سرپنجه اقبال دستش را

که خاک از برگریز ناخنش در زینهار آمد

زهی دولت، زهی شوکت، زهی اقبال روزافزون

که عاجز در مصافش پنج صاحب اقتدار آمد

چنین سرپنجه ها بسیار خواهد تافت اقبالش

خدیوی را که بازوی ولایت دستیار آمد

مروت بین که فرمود از تعاقب منع لشکر را

چو از میل طبیعی خصم را وقت فرار آمد

پی اثبات اقبالش که مستغنی است از شاهد

دو شاه عادل از توران به کسب اعتبار آمد

یکی شد سرفراز از دولت عقبی ز اقبالش

ز امدادش یکی را ملک دنیا در کنار آمد

اگر این است روزافزونی اقبال، دولت را

به خاک درگهش خواهند شاهان بی شمار آمد

چو از خاورزمین با نصرت و اقبال و فیروزی

به دارالملک خود آن پادشاه نامدار آمد

پی تاریخ تشریف همایون زد رقم صائب

«با صفاهان لوای شاه دین از قندهار آمد»

مخلد باد یارب سایه او بر سر عالم

که ذات بی مثالش رحمت پروردگار آمد