گنجور

 
۸۸۱

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۸۴ - جنگ شاه کابل با زابلیان وشکسته شدن اثرط

 

... همان لشکرست این که در کارزار

گریزان شدند از شما چند بار

سپه را به یک بار پس باز برد

به نیزه فکند از یلان چند گرد ...

اسدی توسی
 
۸۸۲

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۸۶ - جنگ اثرط با شاه کابل

 

... سر تیغ هرسو سرافشان گرفت

تو گفتی ز بس خون که بارد همی

جهان زخم خنجر سرآرد همی ...

... فراز آمد و شد جهان تار و تنگ

ستوهیم هم مرد و هم بارگی

شده در دم مرگ یکبارگی

ز چندین سپه نیست ناخسته کس

ره دور پیشست و دشمن ز پس

چنین گفت اثرط که یک بار نیز

بکوشیم تا بخش یزدان چه چیز ...

... بمانم دهم سر نگیرم گریز

دگر باره گردان پرخاشجوی

به ناکام زی رزم دادند روی ...

... درید آسمان از چکاکاک گرز

ببارید چندان نم خون ز تیغ

که باران به سالی نبارد ز میغ

یکی بهره شد کشته زاول گروه ...

اسدی توسی
 
۸۸۳

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۸۸ - آمدن گرشاسب به بتخانه ی سوبهار

 

... بدیدی به خواب آنچه بودیش کام

درختی کجا خشک ماندی ز بار

چو ز آن آب خوردی شدی میوه دار ...

... که خون سران ریخت چندین هزار

دگر باره جوید همی کارزار

نهانی یکی نامه نزدش نبشت ...

اسدی توسی
 
۸۸۴

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۸۹ - نشستن گرشاسب بر تخت کابل

 

... به خنجر تن هر دو را پاره کرد

سرانشان ز تن کند و بر باره کرد

هر آن کاو نترسد ز دستان زن ...

... زنان چون درختند سبز آشکار

ولیک از نهان زهر دارند بار

هنرشان همینست کاندر گهر ...

اسدی توسی
 
۸۸۵

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۹۰ - پند دادن اثرط گرشاسب را

 

... خردمند کن حاجب و خوب کار

طرازنده درگه و بزم و بار

به دیدار باید که نیکو بود ...

... زسوگند مگذر نگه دار پند

چو نیکی کنی و نیاید به بار

بدی کن مگر بهتر آید به کار ...

... اگر تیغ اگر گرز باشدت پیش

گه بار مگذار و مگمار کس

به شمشیر از افراز سر یا ز پس ...

اسدی توسی
 
۸۸۶

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۹۲ - آمدن ضحاک به دیدن گرشاسب و صفت نخچیرگاه

 

... به زیر اندرش زنده پیلی چو کوه

زبس بار خفتان و ترکش ستوه

به دل چاره ای گفت باید گزید ...

... چهل رش درازای بالای اوست

مرا نیز یک باره پیری شکست

شکستی که هرگز نشایدش بست ...

... بدادش هیون دو کوهان هزار

همه بارشان آلت کارزار

هزار دگر خیمه گونه گون ...

... که از کاردانان و شاهان سزاست

خوی هرکس از تخمش آید به بار

زگل بوی باشد خلیدن ز خار ...

اسدی توسی
 
۸۸۷

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۹۴ - رزم گرشاسب با منهراس

 

... چو جان شد به در باز ناید ز پس

ز مادر دوباره نزادست کس

سپهدار گفت از من آغاز کار ...

... به کشتیش بردند از آن ژرف غار

همی غرقه شد کشتی از بار اوی

سپه خیره یکسر ز دیدار اوی ...

اسدی توسی
 
۸۸۸

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۹۵ - رسیدن گرشاسب به جزیره قاقره

 

... نوند یلان بد عنان دار میغ

به کف بر درخش روان بار تیغ

ز پیکان ها خون به جوش آمده ...

... یکی میغ بست آسمان لاله گون

درخش وی از تیغ و باران ز خون

شه قاقره تاخت از قلبگاه ...

... به زر و گهر کرده یکسر نگار

ز عنبر یکی باره دیوار بام

زمین سوده کافور و در عود خام ...

اسدی توسی
 
۸۸۹

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۹۹ - برون آوردن شاه قیروان لشگر به جنگ

 

... کجا آید از غرم کار هژبر

کجا آورد گرد باران چو ابر

چو گل کی دهد بار خار درشت

گهر چون صدف کی دهد سنگپشت ...

... نه بر جای هر کار ناسازوار

بود چون پلی ز آنسوی جویبار

تن غنده را پای باید نخست ...

... طرایف بد از پیل سیصد فزون

هم از بار دیبا هزاران هیون

دگر چاره صد بختی و بیسراک

به صندوق ها بار بد سیم پاک

دو صد شاخ مرجان به زر کرده بند ...

اسدی توسی
 
۸۹۰

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۰۰ - بازگشتن گرشاسب و دیدن شگفتی‌ها

 

... چنان کآسمان بد درو ناپدید

تو گفتی مگر هر درختی ز بار

عروسیست آراسته حور وار ...

... کرا دور بودی کس و خویش و یار

به نامش چو بردی زدی کف دو بار

شدی طبل اگر مرده بودی خموش ...

... همی تا بکردی سرو لخت لخت

شدی باز و تا گل ندیدی به بار

نگشتی به نزد درخت آشکار ...

... به می درفکندی شکفته شدی

دگر باره گلهاش کفته شدی

همه نیستان گشت گرد دلیر ...

... سپهبد هیونان سرکش هزار

به صندوق ها کرد از آن نقره بار

اسدی توسی
 
۸۹۱

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۰۲ - دیدن گرشاسب بر همن رومی را و پرسیدن ازو

 

... برش گونه گون دانش بی شمار

که چندش چنی کم نگردد ز بار

ز دانا سزد پرسش و جست و جوی ...

اسدی توسی
 
۸۹۲

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۰۵ - رسیدن گرشاسب به میل سنگ

 

... نبشته ز گردش خطی پارسی

که بد عمر من شاه ده بار سی

ز شاهان کسی بدسگالم نبود ...

... ندانم که یابد بدو دسترس

مرا بهره باری شمارست و بس

چو دستت به چیز تو نبود رسان ...

... پر از زر رسته بیاکنده پاک

سراسر فراز چه انبار کرد

صد و بیست اشتر همه بار کرد

بی اندازه زآن کاسه و خوان و جام ...

اسدی توسی
 
۸۹۳

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۰۶ - پذیره شدن شاه روم گرشاسب را

 

... درخت فراوان بد از میوه دار

به هر شاخ بر پنج شش گونه بار

قفس ها ز هرشاخی آویخته ...

... از آن روز کم روشنی بهره نیست

مرا باری آن روز با شب یکیست

مدان هیچ درد آشکار و نهفت ...

... ز زرینه آلت به خروارها

ز فرش و طوایف دگر بارها

عماری ده از عود بسته به زر

کمرشان بر از رستهای گهر

از استر صد آرایش بارگاه

یکی نیمه زآن چرمه دیگر سیاه ...

اسدی توسی
 
۸۹۴

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۰۹ - پادشاهی فریدون و نامه فرستادن گرشاسب

 

... درختیست کو شادی آرد همی

وز او میوه فرهنگ بارد همی

مهی نو برآمد ز چرخ مهی ...

... ده و دو هزار از دلاور گوان

ز گنج آنچه بایست بربست بار

ز هر هدیه ها گونه گون صدهزار ...

... ببوسید روی و بپرسید سخت

ز زر چارصد بار دینار گنج

به خروار نقره دو صد بار پنج

ز زر کاسه هفتاد خروار و اند ...

... همیدون ز گاوان ده و شش هزار

صد و بیست پیل دگر بار نیز

بد از بهر اثرط ز هر گونه چیز ...

... درو پوزش بیکران خواسته

سپهبد بنه پیش را بار کرد

بهو را بیاورد و بردار کرد ...

... سر هفته شه خواند و بنشاستش

سزا خلعت و باره آراستش

زره دادش و ترگ زرین خویش ...

... سراپرده خسروی زربفت

کشیده ز گرد اندرش باره هفت

به بالا و پهنای پرده سرای ...

... سه ره جام هفت از گهرهای گنج

ز دینار بدره چهل بار پنج

سزای نریمان یل همچنین ...

... هر آن کاو بتابد ز فرمان و پند

بدین بارگاه آر گردن ببند

به فرمانبری هر که بندد میان ...

اسدی توسی
 
۸۹۵

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۱۱ - صفت رود

 

... ولیکن چو سوهان همی سود سنگ

ز باران گهی درع پرچین شدی

گه از باد چون جوشن کین شدی ...

... بر او سی و یک در همه زرنگار

که دادی به هر در یکی روز بار

چنین تا رسیدی سر مه فراز ...

... چو جشنی بزرگ آمدی گاه گاه

در آن خیمه آراستی بارگاه

به شهرش نه برف و نه باران بدی

جز اندک نمی کز بهاران بدی ...

اسدی توسی
 
۸۹۶

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۱۳ - قصه خاقان با برادرزاده

 

... کز این آرزو شاد گردانی ام

فرستاده را باره خویش داد

وز اندازه دیبا و زر بیش داد ...

... ز حلوا به هر صیفی میوه دار

همه برکشان شکر و قند بار

طبق ها و جام از کران تا کران ...

اسدی توسی
 
۸۹۷

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۱۷ - رفتن نریمان به توران و دیدن شگفتی‌ها

 

... کند بانگ یک تن درین تنگ راه

ز باران چنان سیل از افراز و شیب

بخیزد که از عمق باشد نهیب ...

... که آهن چو ساییش بر سنگ بر

همه این جهان پر ز باران شود

هوا دیده سوکواران شود ...

... گرد در نمد نعل اسپ استوار

وگرنه ز باران یکی سیل سخت

بخیزد که از بن برآرد درخت ...

... در آن تنگ هر کس که دارد خروش

گرد سنگباران ز هر جای جوش

چنین گوید آن کاو ز دانا گروه ...

... دوان تاختی پیش او چون نوند

تن خویش سودی در او بار چند

چو روزش بدی مانده گشتی درست ...

... درو چشمه آب چون سیم پاک

بدان چشمه در هر که یک تنگ بار 

درافکندی از یک رطل تا هزار ...

... دو پرتاب ره چرم گسترده بود

نه بر بیخ و شاخش نه بر برگ و بار

نکردی ز بن آتش تیزکار ...

اسدی توسی
 
۸۹۸

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۱۸ - نامه گرشاسب به فغفور چین

 

... به نوشین دو لب بر زد از مشک دم

ز پر سرمه دیده ببارید نم

سرشکش همه گوهر و قیر شد ...

... همی کرد پالوده سیم سخن

خطش گفتی و خامه در بار

که از مشک مورست و از زر مار ...

... به درگاه برداشت بی گاه و گاه

وز آن جز که دستور و سالار بار

ندیدی به سالی ورا یک دو بار

بد آراسته شهرش از گونه گون ...

... زمین نیست گرد سپاه مرا

نه خورشید یک بارگاه مرا

اگر گنج سازم بیابان خشک ...

... در این شهر بتخانه دارم هزار

که هر یک به از گنج او شست بار

همه کشورم کان سیمست و زر ...

... برویدش زر چون گیا از زمین

ببارد ز میغش سرشک انگبین

طرایف همیدون ز گیتی فزون ...

... که فردا بود پاک بر هم زده

دگر باره فغفور شد تیز خشم

برافراخت تاج و برافروخت چشم ...

اسدی توسی
 
۸۹۹

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۱۹ - جنگ نریمان با پسر فغفور چین

 

... گرفتند و بروی گشادند دست

ببارید چندان برو گرز و تیغ

که در سال باران نبارد ز میغ

نترسید و خنجر برآهخت گرد ...

... همه دشت از ایشان سرافکند و دست

به یک بار بر قلبشان بر شکست

دلیران ایران پس گرد چیر ...

... دگر خسته ی خنجر و گرز و تیر

در شهر بستند یک باره تنگ

ز دروازه بردند بر باره جنگ

ز پیرامن شهر صف زد سپاه

نهادند هر سو یکی رزمگاه

ببد باره پر دایره سر به سر

ز بس جوشن و گونه گون سپر

بپوشید باران سنگ آفتاب

ز پیکان فرو ریخت پر عقاب ...

... کمندی ز هر پنجه در استوار

کجا باره ز انبه بپرداختند

خم پنجه در باره انداختند

به دو مرد جنگی به دیوار بر ...

... همی کوفت تا در همه پاره شد

تن افکند در شهر و بر باره شد

بپرداخت دیوار از انبوه مرد

فرو زد به باره درفش نبرد

نهادند لشکر به تاراج سر ...

اسدی توسی
 
۹۰۰

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲۰ - آگه شدن فغفور از کشتن پسر

 

... کفش چون کف میفشاران شده

چکان خون از او همچو باران شده

قلا دید در لشکر افتاده نوف ...

... به دستش یکی برق کردار تیغ

چو الماس بارنده بیجاده میغ

خروشید کای مرد جنگی بایست ...

... کت این تخت خونست و آن تاج مرگ

نهنگی گهربار دارم به کف

که گیتی چو آتش بسوزد ز تف ...

... هم اکنون نگون زاسپ زیر آردت

به یک دم ز تن جان بیوباردت

نریمان بخندید و گفت از گزاف ...

... به خاک اندر از زین نگون شد قلا

ببارید بر جانش ابر بلا

بشد تا مگر نام گیرد به جنگ ...

... به پشت هیونان بختی هزار

همی هفته ای رخت بردند و بار

پراکنده بتخانه گونه گون ...

اسدی توسی
 
 
۱
۴۳
۴۴
۴۵
۴۶
۴۷
۶۵۵