گنجور

 
۸۲۸۱

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۸

 

... که چشم آینه مو از مثال پیکرم دارد

بود فکر محالم خواهش وصل بناگوشی

که در بحر طلب غواص آب گوهرم دارد ...

... هماغوش خیال او بخواب بیخودی رفتم

شمیم نوبهار صدچمن گل بسترم دارد

زفیض بیخودی باشد دلم سیاح عالم ها ...

جویای تبریزی
 
۸۲۸۲

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۳

 

... کافرم هرگز به گلشن گر ز گلچین می رود

بر دل بلبل ز بس بنشسته زین گلشن غبار

بر هوا همچون پر افتاده سنگین می رود

بسته بر خود هر طرف آیینه ها از لخت دل

نخل آهم جانب گردون به آیین می رود ...

جویای تبریزی
 
۸۲۸۳

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۶

 

... در ملک بدن شاه نمی بود دلت را

گر نقش نگین بنده درگاه نمی بود

از کاهش تن شمع صفت باک ندارم

کاش آتش بیداد تو جانکاه نمی بود

می بستی اگر دیده بینش ز دو بینی

جویا احدی پیش تو گمراه نمی بود

جویای تبریزی
 
۸۲۸۴

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۹

 

... می شود محکم تر از اول چو تر گردد گره

کارها از خوردن غم بیشتر افتد به بند

هر قدر بر خویش پیچد بسته تر گردد گره

جویای تبریزی
 
۸۲۸۵

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۵

 

گشاید بر رخت درهای فیض از یمن هشیاری

کلید قفل چشم بسته نبود غیر بیداری

دماغ ناتمام نیم جان می سازد ای ساقی ...

... کی بود کامل جنون را فکر پاییز و بهار

نارسی زان در رسیدنها به بند موسمی

دور چشم بد زتمکین تو کاندر بزم می ...

جویای تبریزی
 
۸۲۸۶

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۱ - در نعت رسول صلی الله علیه و سلم

 

... میروی از حرص پیش از صبح دنبال مسا

رشته طول امل پابند سعیت کی شود

همچو سوزن در ره همت بیفشاری چو پا ...

... بر در اهل دول افتاده ای چون نقش پا

آبرو می ریزی و چشم از توکل بسته ای

ته ترا آزرمی از خلق و نه شرمی از خدا ...

... می کند بر روزی مردم دهان حرص باز

عابدی کو سنگ بندد بر شکم چون آسیا

خانه دینت خراب است و ز غفلت داشته

همت پستت به فکر رفعت بام و سرا

زیربار آرزو وابسته غمها مباش

کی زن دنیای دون گردند مردان خدا ...

جویای تبریزی
 
۸۲۸۷

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۲ - درمدح خاتم انبیا محمد مصطفی صلی الله علیه وآله وسلم

 

... در چنین فصلی که دارد چیدن گل خونبها

زلف مشکین از بناگوشت به پشت پا رسید

آه چون نازل شود از عالم بالا بلا ...

... تا به این تقریب گاهی یاد احوالم کند

سخت بستم عقده دل را به این بند قبا

خال و خط از بس به جا افتاد نتوان یافتن ...

... گرد کلک صنع را چون با انامل آشنا

نقطه ها بنهاد بهر امتحان خامه اش

اینکه بینی خالها بر عارض او جابجا ...

... گشته اند اضداد با هم چار یار باصفا

کبریا بنگر که شاه اولیا خود را به فخر

گفته عبدی از عبید سرور هر دو سرا ...

جویای تبریزی
 
۸۲۸۸

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۳ - در نعت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)‏

 

... گرفته کار غبار دلم ز بس بالا

دلم گهی که ز دردت بنالد و بطپد

چه چاکها که نیفتد به سینه ام چو درا ...

... رسول خالق کونین خواجه دو سرا

شهنشهی که کمر بسته در متابعتش

امام مفترض الطاعه شاه قلعه گشا ...

... ز من جدا شده مانند عضو رفته ز جا

به حق شاه شهیدان حسین ابن علی

که اوست گشته ملقب به سیدالشهدا ...

... که جز تو عرض مهمات را کند اصغا

ازین قصیده ام اظهار بندگی است مراد

وگرنه نعمت تو گفتن کرا بود یارا ...

جویای تبریزی
 
۸۲۸۹

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۵ - در نعت امام علی ابن ابی طالب (ع)‏

 

... با وجود آنکه زیر بار دنیا مانده اند

یال می بندند بر خود غافلان همچون دواب

نیست غفلت پیشه را از عیب غفلت آگهی ...

... بی تکلف برده از چشم و دل من آب و تاب

آب و رنگ این چمن وابسته طبع منست

پرده ناموس صد گلشن بهارم چون سحاب ...

... دست انصافش به کار زلف می افکند کاش

این گره هایی که افتاده است در بند نقاب

سخت بی باکند ارباب هوس وقتس وقت ...

... گر هوادار ضعیفان شحنه حکمش شود

از رگ گل برگلوی شیر نر بندد طناب

تا چراغ عمر خصمش گل کند شاید اگر ...

... بهر صید دشمن دین ناخن چنگ عقاب

بعد ازین می بندم از کشمیر احرام نجف

بسته آب و هوا تا چند باشم چون حباب

به که زین پس جبهه سای آستان او شوم ...

جویای تبریزی
 
۸۲۹۰

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۱۲ - در منقبت حضرت امیرالمؤمنین اسد الله الغالب علی ابن ابی طالب

 

... زهی ذاتی که مداح است جبریلش چو پیغمبر

زهی ذاتی که عقل اولش طفل دبستان شد

نفس از یاد او روشنگر آیینه دلها ...

... که از گرد رهش روی هوا رشک گلستان شد

چو شمعی کز شکاف پرده فانوس بنماید

ز چاک سینه ام داغ دل سوزان نمایان شد

به تن هر قطره خونم منصب پروانگی دارد

زیادش تا شبستان دل تنگم چراغان شد

تبسم غنچه سانم بی تو شد خون جگر خوردن ...

... پرد طاؤس رنگ گل به بال شعله از گلشن

مگر آن شمع رنگین جلوه گرم سیر بستان شد

خمیر غبغبش با شیر صبح عید حل گشته ...

جویای تبریزی
 
۸۲۹۱

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۱۴ - در منقبت امام علی نقی (ع)‏

 

... ز بس لطیف بود خاک این خجسته دیار

چنانکه شمع ز فانوس شیشه بنماید

به باغ لاله نمایان شد از پس دیوار ...

... ازان ز دل نتواند گشود عقده غم

که هست پنجه گل همچو دست بسته نگار

گشاد کار ز تن پروران مجو زنهار ...

... به طفل غنچه که بیدار سازدش از خواب

گلاب پاشبی شبنم به باغ صبح بهار

به آن نسیم که از باغ رو به دشت نهد ...

... به گوهری که بریزد ز دامن مژگان

اسیر صبح بناگوش یار را به کنار

به چشم مست نکویان به ساغر لبریز ...

... به جز طواف در روضه جهان وقار

علی ابن محمد امام هر دو سرا

خدیو دنیی و عقبی شه صغار و کبار ...

... سموم قهر تو گر بگذرد سوی کهسار

به عزم رزم چو بندی میان مردی را

ز ضرب دشنه دلدوز و تیغ آتشبار ...

جویای تبریزی
 
۸۲۹۲

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۱۵ - در منقبت حضرت امیرالمؤمنین علی ابن طالب علیه الصلواة و السلام

 

... ز سنگسار غم از استخوان سوده تنم

به زخمهای درون بسته مرهم کافور

چه دل نهی به غم روزگار شرمت باد ...

... شهنشهی که پی سجده درش هر شام

نهاد مهر سر بندگی به خاک از دور

شهنشهی که به درگاه قدر او فغفور ...

جویای تبریزی
 
۸۲۹۳

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۱۶ - در منقبت حضرت امام حسین (ع)‏

 

... سرشک دیده گریان نشد نمی دانم

که بسته است به خود اینقدر چرا گوهر

‏ بهیچوجه نیارم برید ازو که مرا ...

... ز بحر طبع برون ار بی بها گوهر

شه سریر امامت حسین ابن علی

که هست در نظرش کمتر از گیا گوهر ...

... که دیده از صدف بحر کبریا گوهر

مرکبست وجود تو از نبی و علی

زهی اصالت ذاتی و مرحبا گوهر ...

... زخاک راه تو یابد اگر جلا گوهر

به جبهه دلم از فیض نور بندگیت

برای کسب صفا آرد التجا گوهر ...

جویای تبریزی
 
۸۲۹۴

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۲۰ - در منقبت امام مهدی (ع)‏

 

... با آنکه تخته شد ز یخ اکنون دکان برف

مهتاب بسته شد ز برودت به روی خاک

چندان کزو فتاده همه در گمان برف ...

... بر خاک ریزه ریزه فتاد استخوان برف

بنواختیش مهر برین گر به روی گرم

از جوش خجلت آب شدی میهمان برف ...

جویای تبریزی
 
۸۲۹۵

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۲۴ - در نعت پیامبر صلی الله علیه و آله

 

... به قدر موی اگر دولت کس افزاید

ز ابلهی چو ستوران به خویش بندد یال

نشست آنکه زمانی به زین ز بی مغزی ...

... فرو برد به دل سنگ خاره گل چنگال

فروغ بندگیش بر جبین هر که بود

سزد چو سایه دود آفتابش از دنبال ...

... که سروری چو ترا گشته ام مدیح سگال

همیشه باد در فیض بسته بر خصمت

چو چشم بینش کور و لب تکلم لال ...

جویای تبریزی
 
۸۲۹۶

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۲۶ - قصیده

 

... عاشقان را دیده خونبار سازد سرخروی

گلبن حسنت چنان کز باده آرد بار گل

صبحدم از آتش صهبا که شد گلگشت باغ ...

... کی فتد از آب و رنگ خویش در گلزار گل

طالب آب حیاتی می به همواری بنوش

همچو آب جو که سوی خود کشد هموار گل

بنگر از گلزار حال کاروان عمر را

سرو می بندد میان و می گشاید بار گل

وصف گلشن گوی جویا کز زبان رنگ و بوی ...

... کرده از جوش نمو تا ریشه اشجار گل

هر سحر موج هوا می پاشد از شبنم گلاب

تا ز خواب ناز گردد در چمن بیدار گل ...

... تا مگر روزی نثار رهگذار او کند

بسته دل از غنچگی بر درهم و دینار گل

بر نسیمی کز غبار درگهش آرد به بام ...

... تا بروید خار بر دیوار و در گلزار گل

گلبن آرد در ریاض دشمنانش خار بار

خاربن در بوستان دوستانش بار گل

این قصیده را نهم گلدسته گر نامش سزاست

دسته الحق بسته ام از رشته افکار گل

جویای تبریزی
 
۸۲۹۷

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۳۱ - در نعت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)‏

 

... چوزه عنقا بود از بیضه مارش امید

چشم نیکی هر کرا باشد ز ابنای زمان

منصب در خاک و خون غلطیدن ارزانی مرا ...

... هست این درگاه عالی گرچه جای راستان

بسته ام از بسکه دل با دوست همچون اشک شمع

بست در دامن چو شد خون دل از چشمم روان

بسکه کاهیدم نشانی از تن زارم نماند ...

... صورت حالم نگر کز غم ز بس کاهیده ام

خامه مو می شود با هم چو پیوندم بنان

دوست دشمن می شود چون بخت برگردد ز کس ...

جویای تبریزی
 
۸۲۹۸

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۳۵ - تجدید مطلع

 

... بحمدالله به مدح آل حیدر نکته پردازم

که آرد بند کردن بر چنین اشعار تر ناخن

بهار گلشن دنیی و عقبی موسی کاظم ...

... کند تا کوک دایم ساز عیش دوستانش را

فلک از ماه نو مضراب زرین بسته بر ناخن

برای دشمنش جویا شب و روز از خدا خواهم ...

جویای تبریزی
 
۸۲۹۹

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۳۹ - در منقبت حضرت امام رضا (ع)‏

 

... چو آب آینه از جای خود نمی جنبد

به سوی بحر اگر بنگری به این تمکین

چنان جدا ز تو دل چون دماغ گشته ضعیف ...

... ترا سزاست چو سرمست خواب ناز شوی

چو بوی غنچه ز گلبرگ بستر و بالین

به این امید که صید دلی به چنگ آرد ...

جویای تبریزی
 
۸۳۰۰

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۴۳ - در منقبت حضرت صادق (ع)‏

 

هر کس که چو شبنم شده حیران جمیلی

در رفتنش از خویش چه حاجت به دلیلی ...

... چون صید که دامش شکند بال و پر سعی

افتاده دل خون شده در بند جثیلی

از عربده بازآی که عمریست بود باز ...

... خون است غذای تو زخامی چو حمیلی

کارش به گره بسته و نابسته بیفتد

هرکس که به جز حق شده جویای وکیلی ...

... گو سلطنت دنیی فانی بود از غیر

کز بندگی اوست مرا مجد اثیلی

آن شاه جلیلی تو که با قدرت قدرت ...

... شرمنده اعمال و خجالت کش افعال

بنهاد به راهت قدم عجز ذلیلی

محشر چو شود مجمر تفسنده ز خورشید ...

جویای تبریزی
 
 
۱
۴۱۳
۴۱۴
۴۱۵
۴۱۶
۴۱۷
۵۵۱