هجویری » کشف المحجوب » بابُ الصّحبة فی السّفر و آدابه » بخش ۱ - بابُ الصّحبة فی السّفر و آدابه
چون درویشی سفر اختیار کند بدون اقامت شرط ادب وی آن بود که
نخست باری سفر از برای خدای تعالی کند نه به متابعت هوی و چنان که به ظاهر سفری می کند به باطن از هواهای خود نیز سفر کند و مدام بر طهارت باشد و اوراد خود ضایع نکند و باید تا بدان سفر مرادش یا حجی باشد یا غزوی یا زیارت موضعی یا گرفتن فایده ای و طلب علمی یا رؤیت شیخی از مشایخ و الا مخطی باشد اندر آن سفر
و وی را اندر آن سفر از مرقعه ای و سجاده ای و عصایی و رکوه ای و حبلی و کفشی یا نعلینی چاره نباشد تا به مرقعه عورت بپوشد و بر سجاده نماز کند و به رکوه طهارت کند و به عصا آفت ها از خود دفع کند و اندر آن وی را مآرب دیگر بود و کفش اندر حال طهارت در پای کند تا به سر سجاده آید و اگر کسی آلت بیشتر از این دارد مر حفظ سنت را چون شانه و سوزن و ناخن پیرای و مکحله روا باشد و باز اگر کسی زیادت از این سازد خود را و تجمل کند نگاه کنیم تا در چه مقام است اگردر مقام ارادت است این هر یکی بندی و بتی و سدی و حجابی است و مایه اظهار رعونت نفس وی آن است و اگر در مقام تمکین و استقامت است وی را این و بیش از این مسلم است
و من از شیخ ابومسلم فارس بن غالب الفارسی شنیدم رضی الله عنه که روزی من به نزدیک شیخ ابوسعید بن ابی الخیر درآمدم رضی الله عنه به قصد زیارت ...
... همه چشمم به عیان یکسره دید آن به بصر
پس باید مسافر را تا پیوسته حافظ سنت باشد و چون به مقیمی فرا رسد به حرمت نزدیک وی درآید و سلام گوید نخست پای چپ از پای افزار بیرون کند که پیغمبر علیه السلام چنین کردی و چون پای افزار در پای کند نخست پای راست در پای افزار کند و چون پای افزار بیرون کند پای بشوید و دو رکعت نماز کند بر حکم تحیت آنگاه به رعایت حقوق درویشان مشغول شود و نباید که به هیچ حال بر مقیمان اعتراض کند و یا با کسی زیادتی کند به معاملتی یا سخن سفرهای خود کند یا علم و حکایات و روایات گوید اندر میان جماعت که این جمله اظهار رعونت بود و باید که رنج جهله بکشد و بار ایشان تحمل کند از برای خدای را که اندر آن برکات بسیار باشد
و اگر این مقیمان و یا خادم ایشان بر وی حکمی کنند و وی را سلامی و یا زیارتی دعوت کنند اگر تواند خلاف نکند اما به دل مراعات اهل دنیا را منکر باشد و افعال آن برادران را عذری می نهد و تأویلی می کند و باید که به هیچ گونه رنج بایست محال خود بر دل ایشان ننهد و مر ایشان را به درگاه سلطان نکشد به طلب راحت و هوای خود ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳
... هر چند مسکنم به زمین است روز و شب
بر چرخ هفتم است مجال سفر مرا
گیتی سرای رهگذران است ای پسر ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵
... بر درستی که جهان جای بقا نیست گواست
منزل توست جهان ای سفری جان عزیز
سفرت سوی سرایی است که آن جای بقاست
مخور انده چو از این جای همی برگذری ...
... توشه از طاعت یزدانت همی باید کرد
که در این صعب سفر طاعت او توشه ماست
نیکی الفنج و ز پرهیز و خرد پوش سلاح ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۲
... او به قصر اندر آسوده و از خالق خلق
نصر و تایید سوی حضرت او بر سفر است
ذوالفقار آنکه به دست پدرش بود کنون ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۱
... برادر و پدر و مادرت همه رفتند
تو چند خواهی اندر سفر چنین آسود
تنت چو پیرهنی بود جانت را و کنون ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۳
... در تو ایزد نافریند آنچه در کس نافرید
در جهان دین بر اسپ دل سفر بایدت کرد
گر همی خواهی چریدن مر تو را باید چمید ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۲
... اگر تو درکشی سر در قزاگند
بکن زاد سفر زین یاوه گشتن
در این جای سپنجی تا کی و چند ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۵
... همی دلت بتپد زو به سان ماهی ازانک
زمنزل دل تو قصد زی سفر دارد
زمنزل دلت این خوب و پرهنر سفری
بدان که روزی ناگاه رخت بردارد ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۹
... زیرا که بترسد ز ره مسافر
هر گه که پسیچ سفر نباشد
ایمن ننشیند ز بیم رفتن
تا سفره ش پر خشک و تر نباشد
بپذیر ز حجت سخن که شعرش ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۰
... نیستم با چرخ گردان هیچ نسبت جز بدانک
همچو خود بینم همی او را مقیم اندر سفر
کار من گفتار خوب و رای علم و طاعت است ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۴
... خیزم خبری پرسم از آن درج مخبر
برخاستم از جای و سفر پیش گرفتم
نز خانم یاد آمد و نز گلشن و منظر ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۰
... اکنون نگر به کار که کارت به دست توست
برگ سفر بساز و بکن کارها به هور
بار درخت دهر توی جهد کن مگر ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۶
... از سر خان و مان و نعمت و ناز
چه کند مرد جز سفر چو گرفت
گرگ صحرا و مرغزار گراز ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۷
... گفتم او را بگو که چون رستی
زین سفر کردن به رنج و به بیم
تا ز تو باز مانده ام جاوید ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۱
... که راه با خطر و ما ضعیف و بی یاریم
چو روز دزد ره ما گرفت اگر به سفر
بجز به شب نرویم ای پسر سزاواریم ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۵
... زیرا که پل است خر پسین را
در راه سفر خر نخستین
نو گشته کهن شود علی حال ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۶
... تا ز تو میراث بماند سخن
چون بروی زی سفر جاودان
خیز به فرمان امام جهان ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۷
... طلب علمت فرمود رسول حق
گر سفر باید کردن به مثل تا چین
سوی چین دین من راه بیاموزم ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۴
... حکمت برد از عارض و رخسار چو زر چین
این است تو را منزل و زاد ای سفری مرد
برگیر هلا زاد و همه بار سفر زین
طین است تو را اصل بلی لیکن بنگر ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۸
... تن را چرا تهی است میانش چو قوصره
دو قوصره همی به سفر خواست رفت جانت
زان بر گرفت سفره در خورد مطهره
بنگر که چون به حکمت در بست کردگار
سفره تو را و مطهره را سر به حنجره
گر تو تماخره کنی اندر چنین سفر
بر خویشتن کنی تو نه بر من تماخره ...