فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۷
... همش تاختن دید و هم کارزار
بدان سان که آمد همی جست راه
که تا بر سر آرد سری بی کلاه ...
... تو گفتی کشان بر زمین جای نیست
بسی راه جستند و بگریختند
به دام بلا هم برآویختند ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۸
... دلیران و گردان توران سپاه
بسی نیز با او فگنده به راه
دریده درفش و نگونسار کوس ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۱۰
... ز زاولستان ساخته بر چیند
بزد نای رویین و بگرفت راه
به پیش سپاه اندر آمد سپاه ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی زوطهماسپ » پادشاهی زوطهماسپ
... ازو زال را دست کوتاه بود
وزین روی ترکان نجویند راه
چنین بخش کردند تخت و کلاه ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گرشاسپ » بخش ۱
... مرا با تو تا جاودان کار نیست
به نزد منت راه دیدار نیست
پرآواز شد گوش ازین آگهی ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گرشاسپ » بخش ۳
... ز ایران بیامد دمادم سپاه
ز راه بیابان سوی رزمگاه
ز لشکر به لشکر دو فرسنگ ماند ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گرشاسپ » بخش ۵
ز ترکان طلایه بسی بد براه
رسید اندر ایشان یل صف پناه ...
... به پیش اندرون مردم رهنمون
سر راه بر نامداران ببست
به مردان جنگی و پیلان مست ...
... بسان بهشتی به رنگ و نگار
چو دیدند مر پهلوان را به راه
پذیره شدندش ازان سایه گاه ...
فردوسی » شاهنامه » کیقباد » بخش ۱
... ز نالیدن بوق و بانگ سپاه
تو گفتی که خورشید گم کرد راه
سبک قارن رزم زن کان بدید ...
فردوسی » شاهنامه » کیقباد » بخش ۳
... یکی آنکه پیمان شکستن ز شاه
بزرگان پیشین ندیدند راه
نه از تخم ایرج جهان پاک شد ...
فردوسی » شاهنامه » کیقباد » بخش ۴
... سزد گر برانیم دل هم بران
نگردیم از آیین و راه سران
ز جیحون و تا ماورالنهر بر ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱
... تو بیگانه خوانش مخوانش پسر
کرا گم شود راه آموزگار
سزد گر جفا بیند از روزگار ...
... اگر در خورم بندگی شاه را
گشاید بر تخت او راه را
برفت از بر پرده سالار بار ...
... یکی شاه را بر دل اندیشه خاست
بپیچیدش آهرمن از راه راست
به رنج نیاگانش از باستان ...
... ز من گر پذیرد بود سودمند
وگر تیز گردد گشادست راه
تهمتن هم ایدر بود با سپاه ...
... کمر بست و بنهاد سر سوی شاه
بزرگان برفتند با او به راه
خبر شد به طوس و به گودرز و گیو ...
... بدو گفت طوس ای گو سرفراز
کشیدی چنین رنج راه دراز
ز بهر بزرگان ایران زمین ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۲
... بر خویش بر تخت بنشاختش
بپرسیدش از رنج راه دراز
ز گردان و از رستم سرفراز ...
... ز تو پیشتر پادشه بوده اند
که این راه هرگز نپیموده اند
که بر سر مرا روز چندی گذشت ...
... به آهن چه داریم گیتی نهان
شوم شان یکایک به راه آورم
گر آیین شمشیر و گاه آورم ...
... ز بهر گوان رنج برداشتی
چنین راه دشوار بگذاشتی
پس آنگه گرفتندش اندر کنار ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۳
... به طوس و به گودرز فرمود شاه
کشیدن سپه سر نهادن به راه
چو شب روز شد شاه و جنگ آوران ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۴
... همه خرد بشکن بگرز گران
چنین پاسخش داد رستم که راه
درازست و من چون شوم کینه خواه
ازین پادشاهی بدان گفت زال
دو راهست و هر دو به رنج و وبال
یکی از دو راه آنک کاووس رفت
دگر کوه و بالا و منزل دو هفت ...
... بدو گفت کای مادر نیکخوی
نه بگزیدم این راه برآرزوی
مرا در غم خود گذاری همی ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۵
... شب تیره را روز پنداشتی
بدین سان همی رخش ببرید راه
بتابنده روز و شبان سیاه ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۶
یکی راه پیش آمدش ناگزیر
همی رفت بایست بر خیره خیر ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۷
... بدان جایگه بودش آرامگاه
نکردی ز بیمش برو دیو راه
بیامد جهانجوی را خفته دید ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۸
... خم منزل جادو اندر گرفت
همی رفت پویان به راه دراز
چو خورشید تابان بگشت از فراز ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۹
وزانجا سوی راه بنهاد روی
چنان چون بود مردم راه جوی
همی رفت پویان به جایی رسید ...
... به جایی که بستست کاووس شاه
بگویم ترا یک به یک شهر و راه
از ایدر به نزدیک کاووس کی ...
... وزانجا سوی دیو فرسنگ صد
بیاید یکی راه دشوار و بد
میان دو صد چاهساری شگفت ...
... بخندید رستم ز گفتار اوی
بدو گفت اگر با منی راه جوی
ببینی کزین یک تن پیلتن ...
... ازان سو کجا هست کاووس کی
مرا راه بنمای و بردار پی
نیاسود تیره شب و پاک روز ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱۰
... نکردند یاد بر و بوم و رست
پدر بر پسر بر همی راه جست
برآهیخت شمشیر کین پیلتن ...
... نشستند زیر درختی بلند
تهمتن ز اولاد پرسید راه
به شهری کجا بود کاووس شاه
چو بشنید ازو تیز بنهاد روی
پیاده دوان پیش او راهجوی
چو آمد به شهر اندرون تاجبخش ...
... گرفتش به آغوش کاووس شاه
ز زالش بپرسید و از رنج راه
بدو گفت پنهان ازین جادوان ...