گنجور

 
۷۹۶۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۰ - قصیده

 

... از زخم نیش پشه ای از کار می روند

بسته است چشم باطنشان دست روزگار

خرچنگ وار ازان نه بهنجار می روند ...

... یک پا به خواب غفلت و یک پای در رکاب

چون نقطه پای بند و چو پرگار می روند

آنان که تن به زینت ایام داده اند ...

صائب تبریزی
 
۷۹۶۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۲ - در مدح نواب ظفرخان

 

زهی ز نرگس خوش سرمه آهوی مشکین

ز طاق بندی ابرو نگارخانه چین

به خوش قماشی ساعد طلای دست افشار ...

... یتیم کرده گفتار توست در ثمین

ز بندخانه شرم و حجاب بیرون آی

که بست از عرق شرم زنگ قفل جبین

ز روی ناز قدم چون نهی به خانه زین ...

... بهار عدل ظفرخان که می کند لطفش

شکسته بندی دلهای مستمند حزین

زهی رسیده به جایی ز سربلندی قدر ...

... ز نامداری خود در حصار گردونم

ز بندخانه نگردد خلاص نقش نگین

تتبع سخن کس نکرده ام هرگز ...

صائب تبریزی
 
۷۹۶۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۴ - در مدح نواب ظفرخان

 

... ز طبع من چمن و انجمن بود روشن

چو گل به گلشن و چون شمع در شبستانم

چرا سخن به سر زلف کلک من نکند ...

... چو رو به صفحه کند کلک شکرافشانم

ز جوی شیر بناگوش آبخورد من است

دم مسیح گران است بر گلستانم ...

... کدام رخنه دل را چو غنچه بخیه زنم

خزان ز شش جهت آورده رو به بستانم

هما کشد گه خوردن ز استخوانم خار ...

... توان ز برگ گلی تیشه زد مرا بر پا

بود بر آب چو قصر حباب بنیانم

به جرم این که دم از صدق می زنم چون صبح ...

صائب تبریزی
 
۷۹۶۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱ - مثنوی رزمیه (کذا) (قندهارنامه)

 

... ز عدل آنچنان زد صلای امان

که دربسته شد خانه های کمان

به عهدش چنان ظلم نایاب شد ...

... شد از خشت آهن در آن کارزار

بنای نبرد از دو سو استوار

ز فیل آنچنان خشت پران گذشت ...

... سپر در پس پشت آن پر شکوه

چو خورشید تابنده بر پشت کوه

کند حلقه جوشنش روز رزم

به کسر عدو حکم از روی جزم

قضا بست تا نیزه اش را کمر

اجل در گریبان فرو برد سر ...

... ز تیر و ز شمشیر گرد وغا

شبی بود آبستن فتنه ها

دوال آشنا گشت با طبل جنگ ...

... به زاییدن فتنه کوس نبرد

چو آبستنان ناله بنیاد کرد

در آن رزمگاه قیامت علم ...

... ز پرچم گره زد سنان موی سر

به خون ریختن بست ده جا کمر

سپر کرد گردآوری خویش را ...

... بپیچید بر خود ز غیرت کمند

چو دیوانگان تیغ بگسست بند

کمر بست چون مار دوزخ سرشت

به قالب تهی کردن خلق خشت ...

صائب تبریزی
 
۷۹۶۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۸

 

... گل غنچه به پابوس تو کرده است دهان را

در بندگی قامت موزون تو بسته است

هر فاخته از طوق کمر سرو روان را

هر شاخ گل آماده به نظاره رویت

از غنچه و شبنم دل و چشم نگران را

صائب تبریزی
 
۷۹۶۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۲۵

 

... بهار نسخه آن پنجه نگارین است

به نامه حسرت آغوش خود چه بنویسم

که این کتاب مناسب به خانه زین است

چسان به بستر آسودگی نهم پهلو

مرا که خواب پریشان به زیر بالین است

صائب تبریزی
 
۷۹۶۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۶۲

 

شکسته بند قناعت مرا دهان بسته است

همانیم که مرادم ز استخوان باشد

صائب تبریزی
 
۷۹۶۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۰۷

 

ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم

تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم

همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش

به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم

به هر چوب قفس پیوند دیگر بود بالم را

به زور این قوت پرواز را بر بال و پر بستم

صائب تبریزی
 
۷۹۶۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۶۴

 

دیدار یار در گره چشم بستن است

بند نقاب او ز دو عالم گسستن است

صائب تبریزی
 
۷۹۷۰

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

پیش هر باد ز بی برگی خود می نالد

در غم بند زبان نیست نی بیشه ما

پیش ازان کز عدم آید خبر لشکر نور

زنگ صف بست در آیینه اندیشه ما

طغرای مشهدی
 
۷۹۷۱

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

... گر به آب خضر می شوید تن ناشسته را

وا نشد بند قبایش از گریبان گل بچین

می توان از رخنه دیدن گلشن در بسته را

طغرای مشهدی
 
۷۹۷۲

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

... ساغر برون نرفت چو نرگس ز دست ما

چون گل حریف بستن دستار نیستیم

دستار بسته ای مگر افتد به دست ما

ما را چونی به بند تن خویش بسته اند

طغرا مجوی واشدن از بند و بست ما

طغرای مشهدی
 
۷۹۷۳

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

به نقش بندی رویت چو کف گشاده خدا

ندیده رنگ رخت دل ز دست داده خدا

ز موی ساقی وحدت نبست تا قلمی

نساخت لعل ترا رنگ بست باده خدا

ز ما کسی نتواند گرفت روز حساب ...

طغرای مشهدی
 
۷۹۷۴

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۳۳۲

 

گر به خون دل درین بستان گرفتم کلبه ای

چون بنای قصر گل آباد او ویرانه بود

طغرای مشهدی
 
۷۹۷۵

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۴۰۹

 

چون هوای کوچه بند نی درین سبز آشیان

رو به هر جانب که آوردم سر ره بسته بود

طغرای مشهدی
 
۷۹۷۶

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۵۹۸

 

به زیر زلف تا کی رویت از عاشق نهان باشد

رخی بنما به او گوهر شناس شبچراغش کن

ز من احوال شمع رفته از محفل چه می پرسی

زباندان پر پروانه شو ز آتش سراغش کن

کند تا فصل گل از بستن در باغبان توبه

در ایام خزان یک هفته در زندان باغش کن

طغرای مشهدی
 
۷۹۷۷

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ترکیبات » ایام چهره خراشیدن صفحات به ناخن قلم - و هنگام سیه پوش گردیدن ابیات به نیل ماتم

 

... سیلاب اشک بس که روان گشت هر طرف

شد بسته راه گردش گردون درین عزا

از جوش گریه زیر و زبر گشت آسمان ...

... پوشید رخت حرب و کفن را قبا گرفت

دستی که بسته بود به آن عقد آرزو

تیغ و سنان خصم به جای حنا گرفت ...

... فرسود پای حسرتش از جستجوی آب

شد بسته راه دجله قسمت ز هر طرف

تا حشر ماند در دل او آرزوی آب ...

... همچشمی غزال حرم کرد مرغ دیر

تا چرخ بحر جنگ و جدل را بنا نکرد

عباس را به آب فرات آشنا نکرد ...

... آبی نیافت تشه لب خوان کربلا

بنگر نصیب و قسمت مهمان کربلا

غیر از صدای العطش و بانگ الوداع ...

... ایمان ز بی مروتی خویش باختند

بنیاد غم نهاده به صحرای کربلا

کوس نشاط از پی رحلت نواختند ...

... بر جای کودکی که شد از تشنگی هلاک

بنشست طفل اشک به دامان اهل بیت

سیلاب غم بنای طرب را ز پا فکند

زد گریه قفل بر لب خندان اهل بیت ...

... مالک رقاب دین حسن مجتبی کجاست

تا از مخالفان بستاند لوای تو

زین العباد گوش برآواز مانده است ...

طغرای مشهدی
 
۷۹۷۸

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ساقی‌نامه » بخش ۱ - ابیاتی از سرآغاز

 

... سبوی فلک گرچه بی دسته است

به سرپنجه فیض او بسته است

خم می چو قامت برافراخته ...

... چو نی از مقام غمش یاد کرد

ز هر بند صد نغمه آزاد کرد

تر و خشک این بزمگه مست اوست ...

طغرای مشهدی
 
۷۹۷۹

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » مثنوی: آوازه شناس گشت خامه - از دولت این سرودنامه

 

... کمانچه زین دو آلت در کفش هست

ز هاله بست چنبر بردف بدر

که گردد دف نواز مجلس قدر

چو شد خیط الشعاع مهر یکدست

ز بهر نغمه بر چنگ فلک بست

به ابریشم نوازیهای این چنگ ...

... ز عود شب که دارد پرده راز

خموشی بسته مضرابش برآواز

به دستش در مقام نغمه سور ...

... ز دریا هفت قانون کرده طیار

که بنوازد ز تردستی به یکبار

چو بر قانون دریا زخمه ریزد ...

... رباب از چشمه جاری به دستش

ز تار موج دایم پای بستش

ز رود نهر چون گردد نواسنج ...

... چو از ترکیب آدم ارغنون ساخت

دهانش را دم او کرد و بنواخت

معاد و مبداش باشد دوتاری

که هر تاری دهد صوت هزاری

چو صور حشر گردد پای بستش

دف گردون شود پاره ز دستش ...

... ازین ره حور بر صوتش نثار است

که نقش جنتش بسته نگار است

حسینی جوی در نقش نعیمش ...

... دیار چرخ را استاد زیتون

بنات النعش کاخ آبنوسی

زسازش دیده ماتم را عروسی ...

... نی انبانی بود انسان به دستش

ز روی نغمه سازی پای بستش

شکم انبان گلو نای فغان دار ...

... ز نهر آب چون رودش دهد دست

شود از اصفهانش نغمه پابست

ز قانون تن شیران بیشه ...

... چو بربط از وجود کبک سازد

عراق از بندبند او نوازد

دم آهنگرش چون شد نی انبان ...

... ز ترکیب خروسش چون شود ساز

بود عشاق در هر بندش آواز

چو هدهد در مقام سازش آید ...

... نهد پرگار چون در سیر پایی

حصار شوق را گردد بنایی

جرس گر می زند صد جا بر آهنگ ...

... بزی در گله چون آید به افغان

ز ماهورش طرب یابند گرگان

اگر میشی برآرد ناله زار ...

... اگر جمازه گیری در نهاوند

بود زنگوله در پایش ز هر بند

ازان کعبه مقام بی نیاز است ...

طغرای مشهدی
 
۷۹۸۰

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

... فتاده کار به نظاره در لباس مرا

بنای عافیتم را بریز گو از هم

بود چه چشم ز گردون بداساس مرا ...

... که جور پا نرساند به زخم داس مرا

کمر که بسته به تاراج آشیانه جغد

درین خرابه کسی گو مدار پاس مرا ...

قدسی مشهدی
 
 
۱
۳۹۷
۳۹۸
۳۹۹
۴۰۰
۴۰۱
۵۵۱