گنجور

 
۷۴۱

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۱

 

... نور او یک ذره از ایمان سلطان سنجرست

ورچه دریا در همه وقتی مثل باشد به جود

جود او یک قطره از احسان سلطان سنجرست ...

... از حلب تاکاشغر میدان سلطان سنجرست

از لب دریای مغرب تا لب دریای چین

کیست کاو را زهره عصیان سلطان سنجرست ...

امیر معزی
 
۷۴۲

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۶

 

... در هوا قوس قزح از بهر آن چون چنبر است

گر به دریا در سکون کشتی از لنگر بود

این جهان دریا و او کشتی و عدلش لنگر است

ای خداوندی که عالی رایت رای تو را ...

امیر معزی
 
۷۴۳

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۸

 

... ای جوادی که گه جود نثار تو شود

هرچه بر چرخ ستاره است و به دریا گهرست

مطیعان را اگرست و مگر اندر سخنان ...

امیر معزی
 
۷۴۴

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۵۰

 

... آفرین او حکیمان را طراز دفترست

کوه بینی زیر دریا هرکجا باشد سوار

زانکه او دریا دل است و اسب او که پیکرست

آب بینی جفت آذر چون زند د ر رزم تیغ ...

امیر معزی
 
۷۴۵

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۵۳

 

... در پیش رای پاکش و در جنب همتش

خورشید چون ستاره و دریا چو فرغرست

پرگار عقل را دل او همچو مرکزست ...

امیر معزی
 
۷۴۶

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۵۶

 

... بر مبارک تو یافتم جهان هنر

دل تو دریا دیدم که اصل جود و سخاست

به گرد دریا بس چون محیط گشت جهان

اگر محیط به گرد همه جهان دریاست

آیا ستوده ولی نعمتی که گاه سخن ...

امیر معزی
 
۷۴۷

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۶۱

 

... با قضای چیره در دنیا چه جای حیلت است

با نهنگ شرزه در دریا چه جای آشناست

گر سلیمانی که جن و انس در فرمان توست ...

امیر معزی
 
۷۴۸

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۶۵

 

... وز نصرت او در همه اسلام نشان است

دریا دل وگوهر سخن و صاعقه تیغ است

باران سپه و بحر کف و برق سنان است ...

امیر معزی
 
۷۴۹

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۷۲

 

... که در زیر زین همسر صرصرست

به دریا چو باد و به خشکی چو خاک

به هامون چو آب و به کوه آذرست ...

امیر معزی
 
۷۵۰

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۷۸

 

... آتش فتوح شعله و نصرت شرار نیست

وانجا که طبع اوست ز دریا مثل مزن

دریا ستاره گوهر و عنبر بخار نیست

قدر بلند او ز بلندی چنان شدست ...

امیر معزی
 
۷۵۱

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۸۲

 

... من دل از جان برگرفتم او دل از من برگرفت

دیدم آن شب گنبد اخضر چو دریای محیط

پیکر دریای اخضر گنبد اخضرگرفت

از سوی خاور برآمد باد و دریا موج زد

روی آن دریای اخضر سربه سر گوهر گرفت

شب چو کشتی بود و موجش لنگر و ملاح ماه ...

امیر معزی
 
۷۵۲

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۸۶

 

... شکر اوگوید هر آن ماهی که در جیحون باد

ور به دریا بگذرد اقبال او آرد برون

هرچه اندر قعر دریا لؤلؤ مکنون بود

از سرشک جود او در باغ ایام بهار ...

امیر معزی
 
۷۵۳

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۹۵

 

... در جلالت نیست پیش بخت توکوه بلند

در سخاوت نیست دریا پیش جود تو جواد

از معالی هست کردارت همیشه منتخب ...

امیر معزی
 
۷۵۴

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۹۶

 

... درخت ملک را جود تو بر باد

ز اقبال تو طبع بنده دریاست

در آن دریا ز مدح تو گهر باد

اگر روزه تو را فرخنده بودست ...

امیر معزی
 
۷۵۵

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۹۷

 

... به روز رزم چوگردون تنش توانا بود

به روز بزم چو دریا دلش توانگر باد

به ترک و روم یسار غنیمت و سپهش ...

امیر معزی
 
۷۵۶

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۱۰

 

... دو دست او سبب نور وگوهرست مگر

دو آفتاب و دو دریا در آستین دارد

بزرگوارا گردون به قدر جاه و شرف ...

... جمال و مرتبت عقد حور عین دارد

به مجلس تو چو دریاست طبع من لیکن

به جای در و گهر مدح و آفرین دارد ...

امیر معزی
 
۷۵۷

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۱۲

 

... لا بلکه بود مر کب او چرخ زود گرد

بر چرخ در میانه دریا لگام کرد

فضل خدای حبل متین است شاه را ...

امیر معزی
 
۷۵۸

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۱۴

 

... باروی خوب هر دو همی درخور آورد

دریاست روی خوبش و دریا هر آینه

هم در پاک زاید و هم عنبر آورد ...

امیر معزی
 
۷۵۹

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۱۵

 

... هر یکی را چون جوان تازه در کار آورد

اعتدالش خاطر گوینده را دریا کند

تا ز دریا هر زمانی در شهوار آورد

چون ز گفتن باز دارد مرد را افراط آن ...

... تا همه سیارگان را زیر پرگار آورد

قطره ای باشد ز دریای ضمیر همتش

هر چه استظهار زیر چرخ دوار آورد ...

... ای بسا غدری که بر او چرخ غدار آورد

اندر آن دریا که از کین تو برخیزد بخار

باد محنت کشتی اعدا نگونسار آورد ...

امیر معزی
 
۷۶۰

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۱۷

 

... بدین معنی درست آمد که یاقوت از حجر خیزد

به دندانش نگه کردم دو چشم من چو دریا شد

مرا دریا زگوهر خاست وز دریا گهر خیزد

یکی دیباست روی او که پیش او شود کاسد ...

امیر معزی
 
 
۱
۳۶
۳۷
۳۸
۳۹
۴۰
۳۷۳