گنجور

 
امیر معزی

بتی که او نسب از لعبتان چین دارد

به روز پاک بر از شب هزار چین دارد

شب سیاه نباشد قرین روز سفید

بس او چگونه شب و روز را قرین دارد

به زلف و جعد همه سال پرخم و شکن است

خم و شکن همه بر عارض و جبین دارد

ز درد حرمان پشت مرا چنان دارد

ز داغ هجران روی مرا چنین دارد

عقیق بارم بر زر ز عشق آن صنمی

که زیر لعل درون لؤلؤ ثَمین دارد

به زعفران بر کافور دارم ارغم از آنک

بنفشه رشته بر اطراف یاسمین دارد

ز هجر او بگدازم چو موم و این نه عجب

ز بهر آنکه لبش طعم انگبین دارد

میان او ز سرینش به‌رنج بینم از آنک

میان خویش نه اندر خور سرین دارد

یکی‌گداخته دارد میان تار قصب

یکی چو تَلّ ‌گل و تلّ یاسمین دارد

به چهره ماه زمین است و عاقلان دانند

که اصل حسن و ملاحت مه زمین دارد

چنانکه اصل سخاوت امیر عزالملک

حسین بن‌ رضی میر مؤمنین دارد

بزرگ بارخدایی که روز مجلس و بار

جمال معتصم و فرّ مُستَعین دارد

سخن چو حلقهٔ انگشتری شناس و بدان

که او ز عقل در انگشتری نگین دارد

ز روزگار بترس و خلاف او مسگال

که با مخالف او روزگار کین دارد

اگرچه صورت او ایدرست همت او

قدم ز مرتبه بر چرخ هفتمین دارد

فلک ندارد کاری جز آنکه اسب ظفر

همیشه پیش وثا‌قش به ‌زیر زین دارد

به دعوی هنر اندر میان اهل هنر

خدای حجت و برهان او مبین دارد

ید موید او جود بی‌کران دارد

دل منوّر او وهم دوربین دارد

یقین اهل جهان است‌گر به مجلس شاه

قبول دولت عالی عَلی‌الیَقین دارد

ز حادثات زمین عزم او نفرساید

که عزم خویش چو قطب فلک متین دارد

سپهر بر دل بدخواه او زنحس زحل‌

هزار بار به یک دم زدن کمین دارد

چو روز رزم بود در یسار دارد یُسر

چو روز بزم بود یُمن در یَمین دارد

دو دست او سبب نور وگوهرست مگر

دو آفتاب و دو دریا در آستین دارد

بزرگوارا گردون به قدر جاه و شرف

تو را ستارهٔ نسل قوام دین دارد

معین و ناصر تو ایزدست و هر مهتر

به‌ جاه و مال تو را ناصر و معین دارد

یکی خزانه نهادست کردگار از عقل

بر آن خزانه ضمیر تو را امین دارد

درست شد که تو داری سعادت ابدی

جو قدرتِ ازلی عالم آفرین دارد

لطافت سخن و فر خجسته طلعت تو

به مهر تو همه ساله دلم رهین دارد

هر آن قصیده که در مدح تو بگویم من

جمال و مرتبت عقد حور عین دارد

به مجلس تو چو دریاست طبع من لیکن

به‌ جای درّ و گهر مدح و آفرین دارد

همیشه تا که جهان را سپهر پیر و کهن

جوان و تازه به‌هنگام فرودین دارد

من از خدای بخواهم که در مکان شرف

تو را به دولت و نیک‌اختری مکین دارد

به زیر سایهٔ عدل معز دین خدای

قبول حشمت تو تا به یوم دین دارد

 
 
 
کمال‌الدین اسماعیل

زبان و خاطر من رای افرین دارد

غلام آنم کورا خرد برین دارد

بگو که: برکه؟ برآنکس که او بفتوی عقل

هرآنچه دارد در خورد آفرین دارد

برآنکه فضل و هنر مونس و ندیم ویند

[...]

سعدی

تو خود جفا نکنی بی‌گناه بر بنده

وگر کنی سر تسلیم بر زمین دارد

به نیشی از مگس نحل برنشاید گشت

از آنکه سابقهٔ فضل انگبین دارد

سیف فرغانی

تویی که زلف و رخت رو بکفر و دین دارد

که هر دوتا با بد رنگ آن و این دارد

کسی که نقش رخ و زلف تست در دل او

موحدیست که در سینه کفر و دین دارد

حدیث زلف تو بسیار گفتم و چکنم

[...]

حسین خوارزمی

دلم هوای چنان سرو نازنین دارد

که مشگ سوده بر اطراف یاسمین دارد

ز مهر زهره جبینی شدم ستاره فشان

که داغ بندگیش ماه بر جبین دارد

هزار عاقل فرزانه گشت دیوانه

[...]

محتشم کاشانی

کدام صحبت پنهان تو را چنین دارد

که رخش رفتنت از بزم ما به زین دارد

ز پند پشت کمانت که سخت کرده چنین

که پیش ما همه دم ابروی تو چنین دارد

ز اختلاط نسیمی مگر هوا زده‌ای

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه