گنجور

 
۷۴۴۱

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش دوم - قسمت اول

 

... افسانه ی عشق را زبان دگراست

جوان و پیر که در بند مال و فرزندند

نه عاقل اند که طفلان ناخردمندند ...

... که سایه ای به سر این جهان نیفکندند

به خانه ای که ره جان نمیتوان بستن

چه ابله اند کسانی که دل همی بندند

به سبزه زار فلک طرفه باغبانانند ...

... بقا که نیست درو حاصل همه هیچ است

چو بنگری همه عالم به هیچ خرسندند

بساز توشه زبهر مسافران وجود ...

... وگر تو آدمیی در سگان به طنز مبین

که بهتر از من و تو بنده ی خداوندند

مجوی دنیی اگر اهل همتی خسرو

که از همای به مردار میل نپسندند

از وصیت پیامبرص به ابن مسعود زمانی که نور به دل افتد وسعت گیرد و گشوده گردد کسی گفت ای پیامبر خدا آیا این معنی را علامت است

فرمود بلی دوری گزیدن از سرای فریب و بازگشتن به سوی سرای جاوید و آمادگی مرگ پیش از آن که درسد ای پسر مسعود آن کس را که اشتیاق فردوس است به کار نیک مجذوب است و آن که از آتش ترسد شهوات را رها کند ...

... چو تاثیری ندارد جز فراموشی برش قاصد

بنام غیر گوید کاش پیغامی که من دادم

آن دوست که عهد دوستداری بشکست ...

... عارفی گفت کسی که حق را به سنگینی همی شنود برای عمل بدان بسی سنگین تر بود

مالک بن دینار گفت به کوهی در جوانی زرد سیما لاغر اندام و مرتعش دیدم که آرام نمی گرفت گویی که هر دم وی را نیشتر همی زنند و گونه اش از آب دیده تر بود

به وی گفتم کیستی گفت بنده ای هستم از مولی گریخته گفتم باز گرد و عذرخواه گفت عذر نیازمند حجت است مرا حجتی نیست چگونه باز گردم و عذرخواهم

گفتم دیگری را به شفاعت برگیر گفت هر شفیعی را از او ترسد گفتم مولای دیگر برگزین گفت هیهات که جز او مولایی یابم چه وی خالق زمینها و آسمان است ...

... خیز تا آن جا رویم از دست دل دادی کنیم

دهر بنیاد جوانی می کند ساقی کجاست

موسم عیش است تا ما نیز بنیادی کنیم

آذری چون آب در زنجیر بودن تا بکی ...

... گفت مرا بدیدی و بزدیم و بزندانم افکندی ترا بدیدم شکار بکردی و سالم بازگشتی حال کدام یک از ما دو نفر بر دیگری شوم بوده است پادشاه بخندید و فرمان داد جایزه اش دهند

مردی ابن سیرین را گفت به خواب دیدم که خاتمی بدست دارم و با آن دهان مردان و شرمگاهی زنان را مهر همی کنم

پرسید آیا مؤذن نیستی گفت بلی گفت مگر قبل از طلوع فجر اذان نمی گویی و مردمان با شنیدن صدایت دست از مبطلات روزه نمی کشند ...

... پاسخ داد زیرا نیازی که بآن ها هست زودگذر است اما قرآن به هر وقت و زمان بر اهل آن زمان حجت است و از این رو همیشه با طراوات است

در تاریخی آمده است که عبدالله بن مبارک در یکی از کوچه های شام همی رفت و مستی را دید که همی خواند عشق خوارم ساخت خوارم از آن رو که به معشوق راهیم نیست

عبدالله کاغذی از آستین بدر آورد و این شعر را بنوشت وی را گفتند شعری را که از مستی شنیده ای همی نویسی گفت مگر این مثل را نشنیده اید که بسا گوهری که در زباله دانی بود

زاهدی در اطاقی خفته بود مستی از زیر آن بنا بگذشت که شعری را خارج از وزن همی خواند زاهد سر بیرون کرد و گفت ای فلان حرام نوشیده ای خفته ای را بیدار ساخته ای شعر نیز غلط همی خوانی صحیح این شعر چنان است

در عیون اخبارالرضا آمده است که امام رضاع را پرسیدند ز چه رو شب زنده داران مؤمن خویش سیماتر از دیگرانند فرمود از آن رو که با خداوند خلوت همی کنند و خداوند نور خود بر ایشان همی افکند ...

شیخ بهایی
 
۷۴۴۲

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش دوم - قسمت دوم

 

... در محشر اگر لطف تو خیزد به شفاعت

بسیار بگردند و گنه کار نیابند

سعدی تو کیستی که دم از عشق می زنی

دعوی بندگی کن و اقرار چاکری

دل گفت مرا علم لدنی هوس است ...

... تو نازنین جهانی کجا توانی کرد

منصور مردی را که سخن چینیش را کرده بودند که ودایعی از بنی امیه نزد اوست از کوفه احضار کرد زمانی که حاضر شد گفت ودیعه های بنی امیه را بیرون آور

گفت تو وارث آن قومی یا وصی ایشان گفت ایشان به مسلمانان خیانت کردند و من عهده دار امور ایشانم مرد گفت دلیل آور که این اموال ناشی از آن خیانت هاست ایشان اموالی هم داشته اند

منصور دمی سر زیر انداخت و سپس گفت رهایش کنید مرد گفت به خدا سوگند ایشان را مالی نزد من نیست اما دیدم که استدلال راه خلاص زودتر پیش آرد آن سخن چین نیز بنده ی فراری من است

منصور سخن چین را تهدید کرد وی به بردگی اعتراف کرد آن مرد گفت حال که اعتراف کرد وی را نسبت به کاری که کرده است بخشودم

پیامبر ص فرمود اگر دانش به ثریا بود مردانی از فارس به چنگش آرند

سنین عمر برخی از پیامبران بر مبنای پاره ای از کتب قابل اعتماد به سال شمسی به قرار زیر است

آدم نهصد و سی حوا نهصد و سی و هفت شیث هفتصد و دوازده ادریس که به آسمان شد سیصد و پنجاه نوح نهصد و پنجاه هود هشتصد صالح صد و سی و شش ابراهیمع صد و هفتاد و پنج اسماعیلع صد و سی و هفت ...

... مراتب ریاضت چهار است که هیچ یکش را پیش از گذراندن قبلی نباید وارد شد

یک پیراستن ظاهر با بکار بستن شرایع نبوی و قواعد الهی

دوم پیراستن باطن از عادات ناخوشایند و دور ساختن آثار دل مشغولی از عوالم علوی ...

... زین روزی ریزه ی پراکنده ی خویش

صاحب نظری کو که بدو بنمایم

صدگریه ی زار زیر هر خنده ی خویش ...

... یا مردوار بر سر همت کنیم سر

یکی از بزرگان نیمروز زنی خورشید نام را دوست همی داشت کسی را به دنبال وی بفرستاد زن در پاسخ این شعر از خسرو بنوشت

آفتاب نیمروزی و به خدمت کردنت ...

... در عهد کم استوار باشد

چون نقش وفا و عهد بستند

بر نام زنان قلم شکستند ...

... لیکن سر کار خویش دارد

احمد بن محمد معروف به ابن را زمانی که شاعری شعری زشت بهر او می گفت دو غلام را می گفت به مسجدش برید و آن قدرش در آن جا نگاه دارید تا یکصد رکعت نماز خواند

ادیبی گفت شاعر چون صراف است هر دو می کوشند که آن چه سکه ی قلب در کیسه دارند ترویج دهند

هارون الرشید نزدیکی صبح همخوابه ی خویش را همی گفت برخیز تا نفس مردمان هوا را نیالوده است نفسی چند از هوای زندگی بخش کشیم

خواجه حبیب الله ساوجی هروی وزیر را غلامی بود نفس نام که سرور ما نرگسی وی را دوست همی داشت تا زمانی وی بیمار شد و خواجه غلام را بهر عیادتش بفرستاد و این بیت حافظ برایش بنوشت

مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

که زانفاس خوشش بوی کسی می آید

نرگس در پاسخش بنوشت

تو مسیح و یافت پرسش ز تو جان ناتوانم ...

... سقراط را پرسیدند حکمت چه زمان در تو مؤثر افتاد گفت زمانی که نفس خویش تحقیر کردم

بزرگی گفت اگر خواهی حقارت دنیا دریابی بنگر تا با چه کسان است

پیرامن نوربخشی ستارگان سه نظریه وجود دارد ...

شیخ بهایی
 
۷۴۴۳

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش سوم - قسمت دوم

 

... آب - ابو حیان

صوفیی گفت برترین حجاب میان بنده و پروردگار اشتغال آدمی به تدبیر نفس خویش است و تکیه کردن بر عاجزی چون خود

ابان بن عبدالحمید بن لاحق بصری شاعری خوش طبع بود و برای یحیی بن خالد بن برمک کتاب کلیله و دمنه را در چهارده هزار بیت در سه ماه سرود یحیی به تعداد ابیاتش به وی دینار بخشید و فضل نیز پنجهزار دینارش داد

و همچنین رودکی در سال سیصد و سی و اند کلیله ودمنه را به اسم امیر نصر سامانی در دوازده هزار بیت در بحر رمل مسدس به نظم درآورد و صله ی وافر یافت این شعر از این جاست ...

... فراء نحوی معلم دو فرزند مأمون بود و هر زمان که برمی خاست هر یک از آن دو به سرعت یک لنگ کفش وی را می نهاد مأمونشان چنین دستور داده بود

حسن بن علی ع جوانی را دید که همی خندید وی را گفت ای فلان آیا از صراط گذشته ای گفت نه فرمود به فردوس خواهی شد یا به جهنم گفت ندانم فرمود پس این خنده زچه رو است راوی گفت از آن پس آن جوان را خندان ندیدند

یکی از بزرگان را از سخت ترین بردباری ها پرسیدند گفت بردباری بر مصاحبت آن کس که اخلاقش موافق نیست و دوریش نیز ممکن نشود

یکی از بزرگان را از نشانه ی بردباری پرسیدند گفت ترک شکوه گفتن و پنهان ساختن بلا

از ابوجعفربن علی الباقرع از پذیرش علی بن حسین زین العابدینع از پدرش و وی از پدرش علی بن ابیطالبع روایت کرد که فرمود از دینی که بر من بود شکوه به پیامبرص بردم

فرمود ای علی قل اللهم اغنی بحلالک عن حرامک و بفضلک عمن سواک و اگر دینی چون دین صبیر بر تو بود خداوندش بپرداز

در کافی در باب شرک از صادق جعفربن محمدع روایت شده است که از وی پرسیدند کوچکترین چیزی که بنده بدان مشرک شود چیست فرمود این که شخص بدعتی نهد و آن را معیار حب و بغض این و آن گذارد

ابواسحاق ابراهیم بن علی بن یوسف شیرازی فیروزآبادی مردی فاضل بود و چنان در فقه شامغی متبحر بود که می گفتند اگر شامغی وی را می دید بدو می نازید وی با اشعاری نیک است

از سخنان امام جوادع کسی که کاری زشت را نیک شمرد در انجام آن شریک به حساب آید نیز فرمود کسی که بقا را دوست همی دارد باید دلی فراهم آرد که در مقابل مصیبت بردبار بود نیز گفت اگر نادان ساکت ماند مردم را اختلافی نیست ...

... حکیمی یارانش را گفت دانش بیاموزید چه اگر زمانه را شما مذمت کنند به از آن است که به سبب شما مذمتش کنند

فاضل متکلم ابوالقاسم عبدالواحد بن علی بن برهان گوید این که متکلمان واژه ی ذات را بر واجب الوجود تعالی شأنه اطلاق همی کنند درست نیست

زیرا واژه هایی که بر حق سبحانه اطلاق کنند نباید تاء تأنیت واجد باشد چه هیچ نشانه ای نمیتوان بروی اطلاق کرد در صورتی که ذات مؤنث ذو است به معنی مالک ...

... نیز قرآن گرامی با همین عبارات که هست - مشتمل بر اعجاز است - شنیده آمده است اما از حدیث قدسی مراد معنی آن است نه الفاظش

امام راغب در ذریعه گفت سلمه بن کمیل را پرسیدند زچه رو با آن که علیع را در هر خیری نظری صایب است عامه وی را ترک بگفتند گفت از آن رو که چشمشان را قدرت دیدن انوار او نیست و مردمان به مشابه خود بیشتر مایل اند

حکیمی غالبا همی گفت دل هایتان را که معبر فرشتگان است مقبره ی حیوانات مکنید ...

... کبریایش سنگ بطلان اندر آن انداخته

یکی از نزدیکان مأمون در آن بیماری که وی از آن بمرد به نزد وی شد و بدید که وی هنگام جان دادن گفته است بستری از سرگین بسازند و خاکستر بر آن ریزند و خود بر آن خفته و خویشتن را بدآنها همی مالید و می گفت ای آن کس که سلطنتت زایل نشود بدان کس سلطنتش زایل شود رحمت آور و پیوسته چنین می گفت تا بمرد

در عدم ما مستحقان کی بدیم ...

... زیرا که بانگ و عربده تشویش خلوت خانه شد

جانهای بسته اندر آب و گل

چون رهند از آب و گل ها شاد دل ...

... نماند آب دایم در یکی جوی

درین صندل سرای آبنوسی

گهی ماتم بود گاهی عروسی ...

... نخست از پرده بازی ها نماید

بسا قفلی که بندش ناپدید است

چو وابینی نه قفل است آن کلید است

شیخ بهایی
 
۷۴۴۴

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش چهارم

 

... به زمان وی وقایع شگرف افتد و محتمل است که وی مهدی موعود بود که به آخر زمان خروج کند مردمان در آن روزگار به پوشیدن جامه هایی از پنبه و پشم در رنگهایی تیره اشتیاق کنند به دنیا حوادثی عجیب پدید آید

مردمان قهستان گرگان دماوند و بغداد و اصفهان را قدر بالا گیرد و در کار ملک مدخلی یابند و در سلطنت پادشاهی که گفتیم ایشان را خطی است و یاران وی را در یاری او ثبات قدمی است و او را در تعبیر خواب یدی طولا است و خداوند به حقایق امور داناتر است

دلم ز وصل تسلی نمی شود امروز ...

... همان جفای پدر بود وسیلی استاد

سلیمان بن داودع بر درختی بگذشت که پرنده ای بر آن بانگ همی کرد وی از همرهانش پرسید آیا دانید چه می گوید گفتند خداوند و رسول وی داناتر است گفت می گوید هم اکنون نیم خرمایی خورده ام اف به دنیا باد

عارفی گفت زمانی که درون و برون آدمی یکسان بود انصاف است و زمانی که درون نیک تر از برون بود فضل اوست زمانی او که برونش نیک تر از درون بود هلاکت اوست ...

... آهوی وحشیش به دام افتاد

بست پایش چو بود در دل وی

که برد زنده تا نواحی حی ...

... شد دچار وی از قضا مجنون

دیده آن پای بسته آهو را

از دل خسته خاست آه او را

گفتش این صید را چه آزاری

دست و پابسته اش چرا داری

او به صورت مشابه لیلی است ...

... دست خود طوق گردن او ساخت

به زبان تفقدش بنواخت

بوسه بر چشم و گردن او داد ...

... جهان گرچه آرامگاهی خوش است

شتابنده را نعل در آتش است

مقیمی نبینی در این باغ کس ...

... دو در دارد این باغ آراسته

درد و بند از این هر دو برخواسته

درآی از در باغ و بنگر تمام

زدیگر در باغ بیرون خرام ...

... حکم چو بر عاقبت اندیشی است

محتشمی بنده ی درویشی است

کیسه برانند در این رهگذر ...

... زنده بود طالع دولت پرست

بنده ی دولت شو هر جا که هست

به کتابی در دیدم که عبدالله بن مبارک با جمعی از صوفیان در علفزاری گرد بودند صوفیی گیاهی برکند عبدالله وی را گفت ترا پنچ چیز حادث شد این که از تسبیح سرورت بازداشتی و این که دل به اشتغال بدانچه سودت ندهد عادت دادی

نیز راه خویش به کسان نمودی که چون تو کنند نیز تسبیح گویی را از تسبیح خداوند بازداشتی و خویشتن را نیز به جهت بردن بروز قیامت ملزم بکردی ...

... گفت یغلبوا مأتین امیر فرمان داد طبق را نزد او نهند گفت به خدا سوگند اگر چنین نمی کردی بهرت همی خواندم فارسلنا الی مأه الف اویزیدون

هشام بن عبدالملک معلم فرزند خویش را گفت اگر سخنی بی پرده از وی شنیدی نزد دیگران سرزنشش مکن چه بسا که خود به خطای خویش پی برد و نظرش از آغاز آن را زشت شمرد خود را نگاه دار و زمانی که با وی خلوت داشتی وی را آگاه کن

در کتاب تاریخی دیدم که هادی خلیفه ی عباسی شیفته ی کنیزکی غادر نام بود که به سیما زیباتر زنان و لطیف طبع تر ایشان و در ادب فزون تر از ایشان بود و نیکوتر از باقی همی خواند

شبی که وی با وی به منادمت بنشسته و آواز سرداده بود ناگاه رنگ هادی دیگرگون شد و آثار اندوه بر چهره اش نمایان گردید

زن گفت امیر را چه می شود خداوند مکروهی وی را ننمایاند هادی گفت هم اکنون از خاطرم بگذشت که من خواهم مرد و هارون برادرم پس از من به خلافت رسد و تو همین گونه که با من بنشسته ای با وی بنشینی

زن گفت خداوند مرا پس از تو باقی مگذارد وبه ملاطفت برخواست بل آن خیال از خاطر وی بزداید عطایی وی را گفت ناگزیر باید سوگندان سخت خوری که پس از من با وی به خلوت منشینی ...

... گمان می کنم هم امشب بدو خواهم پیوست هارون گفت فدایت شوم این خوابی پریشان بیش نیست گفت نه سپس به لرزه افتاد و مضطرب گشت و بمرد

ابن سماک واعظی خوش سخن بود ولی در دانش توانا نبود سخنانش باب طبع صوفیان بود و در مجلس وی جمعی بسیار گرد همی شدند

قضا را روزی وی به مجلس موعظه همی کرد که یکی از طلاب نامه ای بدستش داد ابن سماک نامه برگشود و دید در آن فتوایی خواسته اند پیرامن کسی که بمرد و چنین و چنان ورثه ای به جای نهاد و این که تقسیم چگونه شود

ابن سماک که دید نامه به فرایض ارث مربوط است به خشم از دستش بیفکند و گفت ما سخن از کسانی گوییم که زمانی که میرند چیزی برجای ننهند حاضران از بدیهه گویی وی شگفت زده شدند

کسی زاهدی را گفت مرا پندی موجز ده گفت بدانچه در مقابل خداوند عهده دار آنی پرداز یعنی کمال توبه و بدانچه خداوند در مقابل توعهده دار آن است مپرداز یعنی روزی

یکی از شاهان شیفته کبوتربازی بود وقتی با یکی از خدمتکاران در یکی از روستاها مسابقه بگذاشت و کس نزد وزیر خویش به شهر فرستاد تا برگوید که کبوتر کدام یک پیشی داشته است

وزیر را خوش نیامد که بنویسد کبوتر خادم پادشاه پیشی داشته است و نمی دانست چه باید کند کاتبش گفت بنویس

ای سروری که بختت بر نصیب دیگران پیروز است کبوتر تو پیشی داشت اما حاجب خویش را پیشتر فرستاده بود وزیر این سروده را نیک دانست و فرمان داد کاتب را جایزه دهند

بشربن مفضل حکایت کرد و گفت به قصد حج می رفتیم که به قبیله ای رسیدیم ما را گفتند که در آن جا زنی در غایت زیبایی است که مارگزیده ها را درمان کند

مشتاق شدیم وی را ببینیم دوستی را نیز با خود بردیم بین راه چوبی بگرفتیم و با آن پای وی را خراشیدیم تا خون آمد سپس زخم را ببستیم و وی را به قبیله بردیم و گفتیم مار گزیده است

زنی چون قرص آفتاب بیرون آمد و بزخم وی نگریست و گفت وی را مار نگزیده است چوبی زخمش کرده است که مار بر آن بول کرده است و تا زمانی که خورشید غروب کند خواهد مرد هنوز آفتاب فردا بالا نیامده بود که وی بمرد و ما سخت شگفت زده ماندیم ...

... پدر چنان کرد و هنگامی که به منی بودند ناگهان زنی خواهر خویش لیلی نام را با فریاد خواند مجنون چنان بیهوش افتاد که پدر پنداشت مرده است اما ساعتی بعد که بهوش آمد چنین خواند

هنگامی که در خیف منی بودم یکی دیگری را بخواند و بی آنکه داند شوق دل ما را برانگیخت بنام لیلی جز لیلی را بخواند و با این نام پرنده ای را که گویی در دل من بود به پرواز درآورد

یکی از حکیمان گفت برترین مردم کسی است که هنگام رفعت مقام تواضع ورزد و هنگام توانایی عفو کند و با قدرت انصاف ورزد ...

... زنی به نزد معبری بیامد و گفت به خواب دیدم که سنبله ی گندمی از انگشتم بروییده است تعبیر چیست معبر گفت ای فلان تو از نخ ریسی روزی همی خوری گفت بلی

ابن هرمه به نزد منصور خلیفه آمد منصور وی را عزیز داشت و تکریم کرد و پرسید چیزی از من خواه گفت به کارگزارت در مدینه بنویس که هرگاه مرا مست بگرفتند حدم نزند

منصور گفت ابطال حدود را راهی نیست چیز دیگری بخواه و اصرار بکرد اما ابن هرمه بیش الحال کرد سرانجام منصور گفت به کارگزار مدینه بنویسید

هرگاه ابن هرمه را مست نزد تو آورند وی را هشتاد تازیانه زن و آورنده اش را صد تازیانه از آن پس ابن هرمه مست در کوچه ها می رفت و کسی متعرضش نمی شد

در کافی پس از باب استدراج آمده است که ابوعبداللهع مردی را گفت تو را طبیب نفس خود کرده اند بیماریت آموخته اند و نشانه ی صحتت نیز دارو را نیز به تو نموده اند

حال بنگر که چگونه به کار نفس خودپردازی نیز به دیگری فرمود دل خویش را هم نشین نکوکار و پدر و مادر و فرزند خویش نه دانشت را پدر خود دان و از او پیروی کن و نفس خویش را دشمن خود دان که باید با او بستیزی و مال خویش عاریه ای که باید پس دهی

معرفت از آدمیان برده اند ...

شیخ بهایی
 
۷۴۴۵

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش پنجم

 

... نقش پهلو نسخه ی تفصیل رنج شب بس است

جامه چاکی را که تا صبح از حصیرش بستر است

طعنه از کس خوش نباشد گرچه شیرین گو بود ...

... چاره در دفع خواطر صحبت پیر است و بس

رخنه بر یأجوج بستن خاصه ی اسکندر است

در جوانی سعی کن گر بی خلل خواهی عمل ...

... پس از آن گلگون شد ومردم شیون آغازیدند سپس به حال خویش بازگشت بسطام گرگان طبرستان نیشابور اصفهان و کاشان در یک روز و ساعت از زلزله بلرزید

و در همان ایام در یکی از روستاهای مصر بنام سویدا بارانی از سنگ بارید که وزن هر یک دو رطل بود زلزله پاره ای از روستاهای یمن را جابجا کرد

در تاریخ قوام الملکی آمده است پیرامن حوادث سال سیصد و چهار آمده است که گروهی از خراسان آمدند و المقتدر بالله را آگهی دادند که یکی از برج های باروی سمرقند خراب گشته و در سوراخی زیر آن برج هزار جمجمه ی آدمی که در زنجیری بوده است یافته اند

و نیز بیست و نه جمجمه ی دیگر که بر گوش هر یک از آن ها نام صاحب سر بر رقعه ای پشمین نوشته بوده است برخی از آن نامها از این قرار است شریح بن حیان حیان بن زید خلیل بن موسی پاره ای از آن رقعه ها تاریخ سال هفتاد هجری را داشته است

بنی امیه نود و یک سال سلطنت کردند به این ترتیب

به ترتیب نام - عمر - سلطنت - سال مرگ ...

... یزید - سی و هشت - سه سال و هشت ماه - شصت و چهار

مروان بن حکم - شصت و سه - کمتر از یک سال - -----

عبدالملک بن مروان - شصت و یک یا پنجاه و هفت - بیست و یک - -----

ولیدبن عبدالملک - چهل و نه - نه سال و پنج ماه - نود و شش

سلیمان بن عبدالملک - چهل و پنج - دو سال و اندی - نود و نه

عمربن عبدالعزیز - سی و نه - دو سال و پنج ماه - صد و یک

یزیدبن عبدالملک - چهل - چهار سال و اندی - صد و پنج

هشام بن عبدالملک - شصت و دو و اندی - نوزده سال و نه ماه - صد و بیست و پنج

ولیدبن یزیدبن عبدالملک - سی و نه - یکسال و سه ماه - صد و بیست و شش

یزیدبن ولیدبن عبدالملک - چهل و شش - شش ماه - صد و بیست و هفت

ابوابراهیم بن ولیدبن عبدالملک - سی و شش - سه ماه - صد و بیست و هفت

مروان بن محمدبن مروان - شصت و نه - پنج سال و اندی - صد و سی و دو

ما را به کوی تو نه سرایی نه خانه ای ...

... از خداوند چیزی مخواه که نفعش ناپیوسته بود و نیک بدان که نعمت ها همه از او است و از حضرتش نعمت های باقی و فایده های همیشگی خواه

نیز بدان که انتقام خداوندی از بندگان به خشم و عتاب نیست بل به تقویم و تأدیب است زندگانی به صلاحی را که قرین مرگی توأم با خشنودی خدا نبود از وی التماس مکن و مخسب مگر آن که نسبت به سه چیز از خویشتن حساب کشی

یک این که بنگری آیا در آن روز از تو خطایی سرزده است یا نه

دوم این که بنگری آیا در آن روز خیری بدست آورده ای یا نه

سه این که آیا با تقصیر تو عبادتی از تو فوت گشته است یا نه کار کسی را به تأخیر مفکن چه دنیا در معرض تغییر و زوال است بضاعت خویش را از آن چیزها که خارج از ذات توست منه ...

... به بخت اعتماد مکن از انجام کار نیکو پشیمان مگرد با هیچ کس دشمنی مکن و بر ملازمه ی میانه روی و استقامت کنبه خیرات مواظبت کن

ابن مقله نویسنده ی معروف را دست و سپس زبانش بریده بودند و از چاه آب همی کشید مورخان نوشته اند سه بار برای سه خلیفه وزات کرد سه قرآن نوشت سه بار سفر کرد و سه بار گورش را نبش کردند

شاهان اسماعیلیه که در رودبار و قهستان حکومت کردند هشت تن بودند و طول حکومتشان صد و دوازده سال بود

یک - حسن بن علی معروف به صباح سی و پنج سال

دو - بزرگ امید رودباری چهارده سال و دو ماه و بیست روز

سه - محمد بن بزرگ امید بیست و چهار سال و هشت ماه و هفت روز

چهار - حسن بن محمد مشهور به علی ذکره السلام چهار سال

پنج - محمد بن حسن چهل و شش سال

شش - جلال الدین بن حسن بن محمد معروف به نومسلمان یازده سال و نیم

هفت - علاء الدین محمد بن جلال الدین بن حسن سی و پنج سال و چند ماه

هشت - رکن الدین خورشاه بن علاء الدین بن محمد یک سال

پادشاهان مغول در ایران چهارده تن بودند که از سال پانصد و نود و نه - یعنی سال ظهور چنگیزخان - تا هفتصد و سی و شش یعنی سال انقراضشان در این سامان حکومت کرده اند و مدت حکومتشان صد و سی و هفت سال بوده است ...

... ده - بایدوخان پسر طرغای - ---

یازده - غازان خان بن ارغون - هفتصد و سی

دوازده - سلطان محمد خدابنده پسر ارغون - چهارصد و هفتاد و نه

سیزده - سلطان ابوسعید پسر سلطان محمد - هفتصد و نوزده ...

... دگر لذت نفس لذت نخوانی

هزاران در از خلق بر خود ببندی

گرت باز باشد در آسمانی ...

... میوه وصلت به ما کمتر رسد

زان که بر شاخ بلندی بسته ای

عاشقانی را که در دام تواند

کشته ای چندی و چندی بسته ای

از سر کوی تو شبها ره صحرا گیرم

تا بنالم به مراد دل غمناک آن جا

ای دل علم به ملک قناعت بلند کن ...

... در خلوت رضا زسوی الله روزه گیر

ابلیس را به سلسله ی شرع بند کن

این آشیان چو ملک کسی نیست عارضی است ...

... در همان کتاب آمده است که گویند سرکشی و عناد در هر چیزی حتی خاشاک درون کوزه ی آب نیز هست چه زمانی که خواهی آب از آن خوری در دهانت آید و زمانی که برای ریختن آن کوزه را برگردانی به ته کوزه رود چنان که هر محقر موذی دیگر چنین است

ابن وحشیه در کتاب فلاقه گوید نگریستن به گل خطمی زمانی که بر جای خویش است جان را شادمان کند و غم از دل بپردازد و طول مدتی را که آدمی با دو پا راه می رود می افزاید

برو انس با خویشتن گیر و بس ...

شیخ بهایی
 
۷۴۴۶

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش اول

 

... نیز از پیامبر ص روایت است که تا زمانی که مؤمن بلا را نعمت و آسایش را محنت نداند مؤمن محسوب نیاید چه بلای دنیا نعمت آخرت و آسایش دنیا محنت آخرت است

نیز از اوست که برترین درودها و کامل ترین تحیت ها بر او باد زمانی که مصیبتی بر جسم یا مال یا اولاد یکی از بندگانم فرو فرستم

و وی آن مصیبت را با بردباری درخور تحمل کند از این که به رستاخیز از وی حساب کشم یا بهرش نامه ی عمل بگسترانم حیا کنم ...

... آدمی موجودی جامع این هر دو عالم است چه تن وی نمونه ای از عالم خلق است و روحش از عالم امر خداوند تعالی فرمود ویسالونک عن الروح قل الروح من أمر ربی روان آدمی در آغاز قبل از موجودیت دیگر موجودات در دریای حقیقت به عنایات ازلی شناور بود

خداوند تعالی فرمود و لقد کرمنا بنی آدم و حملناهم فی البر و البحر سپس روح وی در کالبد وی به ودیعت نهاده شد تا کسب کمال کند و پاره ای آمادگی ها را که بدون این حاصل نمی کرد حاصل آرد

و سپس به اصل خویش بازگردد و به سوی سرچشمه ی خویش شناگری کرده به دریای حقیقت باز گردد در شرایطی که استعداد پذیرش فیض های جلال و جمال را و انوار سرمدی را حاصل کرده باشد

در کشاف در تفسیر این آیه لاینال عهدی الظالمین آمده است که گفته اند این عبارت دال بر آن است که بدکار شایسته ی امانت نبود چه حکم و شهادت وی جایز و فرمانبرداریش واجب نیست

و خبر وی پذیرفته نمی گردد و در نماز نیز به امامت برگزیده نشود ابوحنیفه نیز پنهانی به وجوب یاری زیدبن علیع و دادن مال به وی و خروج همراه او بر ضد دزدی که خود را امام و خلیفه می نامید - چون دوانیقی و مشابه وی - حکم و فتوی داده و زمانی که زنی وی را گفت تو فرزند مرا به خروج با ابراهیم و محمد فرزندان عبدالله بن حسن اشاره کردی و وی کشته شد پاسخ داد کاش من به جای فرزند تو بودم

هم او در مورد منصور و پیروانش همی گفت اگر ایشان بخواهند مسجدی بنا کنند و از من خواهند که آجرهایش را بشمرم چنین نکنم

نیز از ابن عباس روایت شده است که ستمگر هرگز امام نشود چه امام برای منع ستم است و با این وصف چگونه توان ستمگر را به امامت منصوب کرد

و اگر کسی چنین کند حکایت همان مثل باشد که کسی که از گرگ چوپانی خواهد ستمکار بود پایان سخن جارالله

ابوجعفر منصور ابوحنیفه را از کوفه به بغداد آورد و خواست وی را منصب قضا دهد ابوحنیفه امتناع کرد خلیفه سوگند خورد که باید چنان کند ابوحنیفه سوگند خورد که چنان نکند

همچنان منصور سوگند یاد کرد و وی نیز و بگفت که من هرگز شایسته ی قضاوت نخواهم بود ربیع بن یونس حاجب منصور گفت مگر نبینی که امیرالمومنین سوگند خوردتو چرا سوگند خوری

ابوحنیفه گفت امیر به کفارت سوگند دادن تواناتر از من است منصور فرمان داد که همان زمان بزندانش افکندند

در احیاء آمده است که بنده ای عمری دراز را به عبادت پروردگار مشغول بود زمانی وی را نظر به پرنده ای افتاد که بر درختی لانه کرده بود

آن جا همی نشست و صفیر می زد بنده با خویش گفت اگر نمازگاه خویش نزدیک آن درخت برم به صدای این پرنده آرام گیرم و این کار را بکرد

خداوند تعالی به پیامبر عصر وحی کرد که فلان را بگوی به مخلوق من انس گرفتی ترا چنان فرود دهم که از عباداتت ثمری نبری ...

... پدید آمد نشان ناامیدی

زپنبه شد بناگوشت کفن پوش

هنوز این پنبه بیرون ناری از گوش ...

... گفته اند اول کسانی که این روز را جمعه نامیدند انصار بودند که پیش از قدوم پیامبرص در مدینه و قبل از نزول سوره ی جمعه گرد شدند و بین خود گفتند یهودیان هر هفته یک بار به روز شنبه جمع همی گردند و نصرانیان را همین گونه روز یک شنبه است

از این رو باید ما نیز روزی را معین کنیم که در آن گرد شویم و بیاد خدا باشیم و وی را سپاس بگزاریم ایشان بر روز عروبه اتفاق کردند وبدان روز گرد سعد بن زراره گرد شدند که با ایشان نماز خواند و موعظه شان کرد و از این رو آن را جمعه نام گذاردند

گفته اند اول کس که نام این روز را به سبب گرد شدن مردم در آن روز جمعه نهاد کعب بن لوی بود و هم او اول کسی است که اما بعد را خطبه به کار برد

یکی از بزرگان در بزرگداشت حقوق والدین گفته است بدان که خداوند جل جلاله نیازمندی ترا به پدر و مادرت همی دانست

و از این رو ترا نزد ایشان منزلتی بداد که از آن روز نیازی به سفارش کردن بدیشان راجع به تو نبود نیز بی نیازی ایشان را از تو همی دانست و بدان جهت سفارش ایشان به تو کرد

در حدیث آمده است که علی بن حسینع به فرزند خویش زید گفت ای پسرکم خداوند ترا بمن خرسند نساخت و از این رو مرا به تو سفارش کرد

اما مرا به تو خرسندی داد و از این رو سفارش تو به من ننمود پس خدایت موفق بدارد فرق مرتبه ی خویش با من بشناس و با خرد خود این دو را از یکدیگر تمیز ده

و سپس بنگر که خرد روشن تو چگونه به ضرورت سپاسگزاری نعمت دهنده ی تو اشاره کند نیز بنگر که بین مردمان آیا کسی از پدر و مادر تو بیش به تو نعمت دهد و بیش از آن رو به سپاس و نیکوکاری تو شایسته است

پس آن نعمت را با بزرگداشت و گرامی داشت و فرمانبرداری و حرف شنوی از ایشان تا زمانی که زنده اند پاسخ گوی و نیز با استغفار ایشان و ادای حقوقی که بر ذمه دارند و نیز دیدار مقبره ی ایشان پس از مرگشان و این همه چنان کن که دوست داری فرزندان تو به حال زندگی و مرگت برای تو کنند

در احیاء از یحیی بن معاذ نقل است که می گفت زاهد راستگوی کسی است که روزیش آن بود که یابد و لباسش آنچه وی را پوشد و مسکنش همانجا که از زندان دنیا بدست آرد

نیز مجلس وی خلوت اوست گورش هر جا که خواهد اندیشه اش عبرت پذیری او و قرآن حدیث اوست خداوند مونس اوست و ذکر خداوند رفیق اوست

زهد هم نشین او و حزن شان وی و شرم شعار اوست گرسنگی خورش او حکمت کلامش و خاک بستر اوست پرهیزگاری توشه ی او

سکوت غنیمت او و بردباری تکیه گاه اوست توکل حسب او خرد دلیل وی عبادت حرفه وی و فردوس جایگاهی است که بدان رسد ...

... مخور بسیار چون کرمان بی زور

به کم خوردن کمر بربند چون مور

حرام آمد علف تاراج کردن ...

... مخواه از وی کز او در دست هیچ است

خرسندی را به طبع در بند

میباش بدانچه هست خرسند ...

... بر شقه قانعی نشستند

در جستن رزق خود شتابند

سازند بدان قدر که یابند

آن گاه رسی به سر بلندی ...

... خرسندی را ولایت این است

از بندگی زمانه آزاد

غم شاد باو و او به غم شاد

بزرگی گفت نماز معراج عارفان و وسیله ی گنه کاران و بستان زاهدان است و از این روست که در حدیث آمده است که نماز عمود دین است و نیز در یکصد و دو جای قرآن مبین ذکر آن آمده است

صد تیغ بلا زهر طرف آخته اند ...

... خراجش میستان و خرج میکن

گشایی بند بگشایند بر تو

فرو بندی فروبندند بر تو

بزرگی بایدت دل در سخابند

سرکیسه به بند و گند نابند

نصیحت بین که آن هندو چه فرمود ...

شیخ بهایی
 
۷۴۴۷

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش دوم - قسمت دوم

 

اگر در جهان از جهان رسته ای است

در از خلق بر خویشتن بسته ای است

کس از دست جور زبان ها نرست ...

... بدامن در آویزدت بد گمان

بکوشش توان دجله را پیش بست

نشاید زبان به اندیش بست

تو روی از پرستیدن حق مپیچ

بهل تا نگیرند خلقت به هیچ

چو راضی شد از بنده یزدان پاک

گر این ها نباشد راضی چه باک ...

... عفیفش ندانند و پرهیزگار

بنی اسراییل را هفت سال خشکسالی پیش آمد موسی که بر پیامبر ما و وی درود بادا برای طلب باران با هفتاد هزار تن بیرون شد

وحیش آمد که با این که گناهان بر ایشان سایه انداخته است و درونی زشت دارند چگونه دعایشان اجابت کنم ایشان مرا بدون یقین همی خوانند و از مکر من ایمن باشند

باز گرد و یکی از بندگان مرا که برخ نام دارد بگو تا بیرون آید و من دعایشان را اجابت کنم موسیع وی را نمی شناخت

اما هم آن روز ضمن رفتن براهی برده ای سیاه را دید که بر پیشانیش جای سجده بود و روپوشی برخود بسته بود موسیع وی را به نور خداوندی بشناخت و سلامش گفت و پرسید نامت چیست گفت برخ

گفت زمانی است که تو را همی خواهیم بیرون شو و بهر ما طلب باران کن مرد بیرون شد و در سخن خویش گفت این نه به کارهای تو ماند و نه از حلم توست

چه چیزی مگرت پیش آمده آیا ابرهایت نقصان گرفته اند یا بادها سر از فرمانت کشیده اند و یا آنکه آنچه در اختیار داری نقصان یافته است و یا این که خشم تو بر گناهکاران زیادت گشته است

آیا قبل از خلق خطاکاران تو بسیار آمرزنده نبوده ای مگر نه این است که رحمت را تو خلق فرمودی و به عطوفت امر داده ای یا خواهی که ما را ممنوع از آن ها نشان دهی یا ترسی که زوال یابند

اگر چنین است به کیفر ما شتاب فرمای برخ همچنین در این سخنان بود که باران بر بنی اسراییل باریدن گرفت برخ که بازگشت موسیع به استقبالش آمد برخ گفت دیدی چگونه با خداوند که به مخاصمت برخاستم انصاف من بداد

از سخنان بزرگان آن قدر نرم مباش که بفشارندت و نیز آن قدر سخت مباش که شکستنت شدنی بود ...

... رویای خویش را با خوابگزاران در میان نهاد یکی وی را گفت تمامی خویشان و نزدیکان تو بمیرند و تنها مانی خلیفه این تغییر را به فال بدگرفت خشمناک شد و بگفت تا تمام دندان های خوابگزار را بکند

و اگر دیگران پادرمیانی نمی کردند همیخواست فرمان قتل وی را بدهد پس از آن خلیفه همان رؤیا را با خوابگزار دیگر در میان بنهاد

وی گفت امیرالمومنین را مژده باد که از همه ی نزدیکان بیشتر همی زید خلیفه از سخن او خوشحال شد وی را گرامی بداشت خلعت داد و جوایز و انعام بسیارش داد ...

... چهارم - ارباب زراعت و کشت و کار که قوت بر کار ایشان مترتب است و چونان خاک بین دیگر عناصراند

و همچنان که زیادتی یکی از عناصر از حد لازم خود اعتدال مزاج برهم زند و به فساد انجامد این اصناف نیز اگر از حد افزایش یابند چنان کنند

زمانی که تاتار به نیشابور رسیدند شمشیر به میان مردم نهادند و در آن میان عارف شیخ عطار را نیز ضربه ای به گردن فرود آمد که باعث مرگش شد

گفته اند زمانی که خون ازآن زخم هول همی آمد و به مردن نزدیک بود انگشت خویش به خون خودتر کرد و بر دیوار این شعر بنوشت

در کوی تو رسم سرفرازی این است ...

... با این همه رتبه هیچ نتوانم گفت

شاید که ترا بنده نوازی این است

حکیمی گفت کار انسان حقیری را که با او همی ستیزی اندک مدان چه اگر بر وی پیروز شوی مدحت نکنند و اگر از او عاجز مانی معذورت ندارند ...

... چو سعدی که بیرونش افروخته است

ورش بنگری اندرون سوخته است

همه شب در این گفتگو بود شمع ...

... از نهج البلاغه مردم این جهان دو دسته اند دسته ای در این دنیا کار دنیاکنند و این کار ایشان را از کار عقبی باز دارد اینان بیمناک بر این که میرند و تهیدستی باقی نهند خویش را از آن ایمن پنداشته عمر خویشتن در راه سود دیگری فنا کنند

دو دیگر دسته ای اند که در این دنیا بهر عقبی کوشند و آنچه از این دنیا بدون سعی نصیب ایشان است نیز عایدشان شود و دو سود توأم برند هر دو جهان را مالک شوند و نزد خداوند وجاهت یابند و هیچ آرزویی نکنند که برآورده نشود

نیز از نهج البلاغه کسی که زبانش بروی فرمانروا بود جانش کم ارز شود فقر زیرک را از بیان حجت خویش بازدارد ...

... زمانی که به بغداد آمد زبان عربی نمی دانست آن را در آن جا بیاموخت و نیک در آن چیره دست شد به دانش پیشینیان بپرداخت و از پرهیزگارترین مردمان بود و به سال سیصد و سی و نه در دمشق وفات یافت

یک - عزالدین رازی دو- قطب الدین مصری سه - افضل الدین محمد جوینی چهار- ربیع الدین عبدالعزیزبن عبدالجبار چلبی پنج - علاء الدین بن ابی حزم قریشی معروف به ابن نفیس

شش - یعقوب بن اسحاق سامری طبیب مصر هفت - یعقوب بن اسحاق طبیب مسیحی معروف به ابن قف هشت - هبة الله بن یهودی مصری نه - مولی الفاضل مولانا قطب الدین علامه ی شیرازی

طریق عشق به ناموس می رود شاهی ...

... قومی که می دهندشان از تو غافل اند

کاهل وقوف را در تقریر بسته اند

شب در آن کو بوده ام گرمست خاک از آتشم ...

شیخ بهایی
 
۷۴۴۸

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش سوم - قسمت اول

 

... از آن تخم خرما خورد گوسفند

که قفل است بر تنگ خرماوبند

سر گاو عصار از آن درکه است

که از کنجدش ریسمان کوته است

جوی ها بسته ام از دیده به دامان که مگر

در کنارم بنشانند سهی بالایی

قربان آن غارتگرم کان دل نه تنها می برد ...

... گر از دوست چشمت بر احسان اوست

تو در بند خویشی نه در بند دوست

ترا تا دهن هست از حرص باز ...

... از سخنان ارسطو سعادت سه قسم است قسمی درجان است یعنی حکمت عفت و شجاعت قسمی در جسم است یعنی صحت زیبایی و قدرت قسمی خارج از جان و تن یعنی مال جاه و نسب

از ابوعبدالله جعفربن محمدالصادقع روایت کرده اند که گفت رسول خداص گفت حواریون عیسیع را گفتند به چه کس همنشینی کنیم

پاسخ داد با آن کس که دیدنش شما را به یاد خدا اندازد سخنش شما را به کار نیکو وادارد وکارش شما را به عقبی راغب سازد ...

... علم چو آید به تو گوید چه کن

فرمود علیه السلام اگر بنده اجل و مسیرش را می شناخت آرزو و غرور ناشی از آن را مبغوض می داشت هر مرد را دو شریک المال است وارث وی و حوادث دنیاوی

حکیمی گفت کسی که در سخن گفتن کوتاهی کند قدرش بالا گیرد و کسی که در سرزنش و عتاب فزونی نکند سپاسگزاریش واجب بود از این رو باید سخت نرم و عتابت لطیف بود

وجیه ابوبکر معروف به ابن دهان نحوی ضریر واسطی از فقهای مذهب حنبلی بود بعدها حنفی شد و زمانی که تدریس در نظامیه را عهده دار شد چون واقف آن جا شرط کرده بود که در آن جا جز شافعی دیگر کس تدریس نکند شافعی شد

به سال سیصد و ده هجری قرمطیان - که خدا مطرودشان بدارد - به موسم حج به مکه درآمدند حجرالاسود را بگرفتند و خلقی کثیر را بکشتند و آن سنگ بیست سال نزد ایشان بود

از کسانی که از ایشان بکشتند علی بن بابویه است وی در حال طواف بود زمانی که طوافش رابه پایان رسانید با شمشیرش زدند بیفتاد

تو نام نیک حاصل کن در این بازار ای زاهد ...

... ابراهیم نخعی را پیرامن لعن حجاج پرسیدند گفت مگر نشنیده ای که خداوند فرمود الا لعنة الله علی الظالمین من شهادت میدهم که وی از آن ستمگران است

در کتاب استیحاب ابن عبدالبر از سفیان بن عیینه نقل است که گفت جعفر بن محمدالصادقع گفت علی بن ابیطالبع در پنجاه و هشت سالگی وفات یافت

حسین بن علی نیز در پنجاه و هشت سالگی شهادت یافت علی بن حسینعو محمد بن علی بن حسینع نیز در پنجاه و هشت سالگی وفات یافتند وی فرمود من نیز هم امسال به پنجاه و هشت سالگی همی میرم و چنان شد

غم روزی خورد هر کس به تقدیر

چو من غم روزی افتادم چه تدبیر

در تاریخ ابن جوزی از قول هشام بن حسام روایت شده است که گفت کسانی را که حجاج بکشته است بشمردیم به یکصد و بیست هزار تن رسیدند

در زندان وی نیز سه و سه هزار کس را یافته اند که بر هیچ یک از ایشان مجازات قطع و صلب و قتل روا نبود ...

... جوان اما گفت نه مادر مگر تن فلان زن دختر فلان کس نیستی و نام پدر من فلان نیست زن وی را که بشناخت فریادی کشید و جان بداد

حکومت حجاج بر عراق بیست سال طول کشید و آخرین کسی را که بکشت سعیدبن جبیر بود در آخر کار به خوره ی شکم مبتلا شد

طبیبی گوشتی را با نخی بربست و وی را گفت آن را ببلعد سپس آن را بیرون کشید و بدید که بدان گوشت کرم های بسیار چسبیده است و دانست که خلاصی نخواهد یافت

در کتاب کافی در باب کسانی که مسلمانان را آزار دهند و تحقیر کنند از امام صادق جعفر بن محمدع نقل شده است که فرمود رسول خداص فرمود خداوند تبارک و تعالی فرموده است که هر کس که به یکی از اولیا اهانت کند بهر جنگ با من کمین کرده است

و بنده ی من زمانی به من تقرب یابد که از بین آنچه بر او فرض کرده ام بانوافل به من تقرب کند تا دوستش بدارم

و کسی را که من دوست بدارم همان گوشم که او با آن بشنود و چشمی که با آن بیند و زبانی که با آن گوید و دستی که با آن کار کند و اگر مرا خواند اجابتش کنم و اگر از من چیزی خواهد به وی عطا کنم

روزی منصور خلیفه از یارانش پرسید آیا می دانید عین پسر عین پسر عین پسر عین پسر عین که میم پسر میم را بکشت کیست

گفتند بلی عموی تو عبدالله بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب است که مروان بن محمد بن مروان را بکشت

وی روزی پرسید آیا خلیفه ای را شناسید که اول نامش عین است و سه تن از ستمکاران را بکشته است یکی از ایشان گفت بلی امیر آن خلیفه تویی

چه عبدالله بن محمد را بکشتی و نیز ابومسلم مروزی را که نامش عبدالرحمن است و نیز خانه بر عمویت عبدالله فرود آمد منصور گفت و ای برتو اگر خانه بر وی فرود آمده است گناه من چیست

وی تهمت قتل عمویش را نفی می کرد درحالی که خانه ای بنا کرده بود که پایه هایش بر سنگ نمک نهاده شده بود و زمانی که عمویش بنزدش آمد دستور داد در آن خانه اندازندش و آب به اطراف آن خانه اندازند

خانه فرود آمد و وی را بکشت سفاح وی را وعده ی ولایت عهدی داده بود بدان شرط که مروان را به قتل رساند و منصور از وی ترسیده بود ...

... افلاطون را پرسیدند آدمی از حسود و دشمن خویش با چه انتقام کشد گفت به این که فضل خویش افزاید

اعرابیی بنزد امیری شد و وی را گفت من آبروی خویش از طلب از تو حفظ نکردم تو آبروی خویش از رد ساختن من حفظ کن و مرا با کرم خویش چنان دارد که من خود را با امید به تو داشته ام

حافظ بن عبدالبر در استیعاب ضمن ذکر عماربن عبدالرحمن بن ادی گفت من و هشتصد تن دیگر از بیعت کنندگان بیعت رضوان به همراه علی بن ابیطالب در جنگ صفین بودیم و از ما شصت تن شهید شدند که عمار بن یاسر بین ایشان بود

اولین کسی که در اسلام عبدالملک نامیده شد عبدالملک بن مروان بود و اول کسی که احمد نامیده شد ابوخلیل بن عمرو بود به زمان رسول خداص هیچ یک از صحابه جز ابوبکر ابی قحانه بنام ابوبکر نامیده نمی شد

از سخنان امیرمؤمنان علیع خداوند را به هر روزی سه لشگر است یک آن گروه که از پشت مردان به رحم زنان درآیند دو دیگر آن گروه که از شکم زنان بدنیا آیند و سه دیگر آن کسان که از این دنیا بدان دنیا رحلت کنند ...

شیخ بهایی
 
۷۴۴۹

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش سوم - قسمت دوم

 

عارفی گفت برای روزی که جز به حق قضاوت نشود به حق عمل کن

بنی امیه گاه ولایت پاره ای از سرزمین های بزرگ را به اعرابیی همی دادند که وی را نه خردی بود نه دانشی اوایل حکومت بنی عباس نیز چنین بود

یکی از بندگان سعید بن عاص بیمار شد و کسی را نداشت که خدمتش کند از این معنی دلتنگ شد و کس به نزد سعید بن عاص فرستاد

زمانی که آمد وی را گفت مرا وارثی جز تو نیست زیر بستر من سی هزار درهم دفن گشته است زمانی که از دست شدم دویست درهم آن مرا خرج کن و باقی را خود بردار

سعید که از نزد او می رفت گفت ما با بنده ی خویش بد کردیم و در تعهد وی کوتاهی روا داشتیم سپس کس به نزد وی فرستاد که خدمت وی به عهده گیرد

زمانی نیز که بمرد کفنی به سیصد درهم بهرش خرید خود به تشییع جنازه اش برفت سپس که به خانه بازگشت دستور داد جایی را که گفته بود حفر کردند در آن جا چیزی نیافتند ...

... وی بهر خرید خر برفت طراری درهم های وی بربود زمانی که بازمی گشت دوستش پرسید چنان کردی گفت درهم های من انشاء الله دزد بربود

مردی را که بایستی عقوبت می شد به نزد منصور آوردند وی گفت ای امیرالمؤمنین انتقال عدل است اما بخشش فضل امیر بالاتر از آن است که درجه ی بالا بنهد و خود را به کم ترین خشنود سازد منصور وی را ببخشید

دیوانه ای به اصفهان نزد امیر آن دیار شد امیر پرسیدش حالت چون است گفت خدا امیر را عزت دهد حال کسی که فضولات مردمان از او گرامی تر است چگونه تواند بود امیر گفت چگونه گفت این گونه که فضولات مردمان را بر بهترین خران حمل می کنند و من پیاده ام

ابودلامه نزد منصور خلیفه شد دو پسر وی مهدی و جعفر و نیز عیسی بن موسی نزد وی بود منصور گفت ابودلامه با خداوند عهد کرده ام که اگر یکی از مجلسیان را هجو نکنی زبانت را قطع کنم

ابودلامه گفت در دل گفتم عهد کرده است و ناچار اجرایش کند از این رو به مجلسیان نگریستم به مجلس خلیفه بود و دو پسر و پسر عموی وی و هر یکشان با دست اشاره همی کرد که اگر هجوش نکنم انعام خواهد داد ...

... که هیچش لطف در گوهر نباشد

ابوالعینا گفت قاصد پادشاه روم نزد متوکل آمده بود روزی با او بنشستم و شراب آوردند وی گفت چگونه است که در کتاب شما مسلمانان شراب و گوشت خوک حرام گشته است اما شما یکی از این دو را عملی می کنید و دیگری را نه گفتمش من شراب نمی خورم این معنی از کسی پرس که خورد

گفت علت آن است که شما بهر گوشت خوک جانشینی بهتر چون گوشت پرندگان و بره یافته اید اما چیزی مشابه شراب نیافته اید و از این رو نهیش را گردن ننهاده اید ابوالعینا گفت شرمسار شدم و ندانستم وی را چه گویم ...

... بی کشنده شیرکی گردد روان

محمد بن ابراهیم موصلی گفت در سفری به قبیله ای از قبایل اعراب رسیدیم در آن جا مردی سخت زشت لوچ با ریشی بلند و سپید زنش را همی زد که بس زیبا بود چونان ماه تابان

ما خواستیم که وی را از زدن او بازداریم گفت رهایش کنید وی کار نیکی کرده است و من گناهی خداوند مرا پاداش وی نهاده است و او را جزای من ...

... مولف کتاب الکامل پیرامن حوادث سال چهارصد و هشتاد و نه گفته است بدین سال شش ستاره در برج حوت گرد شده بود

منجمان گفتند طوفانی چون طوفان نوح در پیش است خلیفه المستظهر ابن عیسون منجم را خواند و نظر وی را جویا شد

وی گفت هنگام طوفان نوح هفت سیاره در برج حوت گرد شده بود اکنون اما شش ستاره گرد شده است و زحل همواره آن ها نیست

این نشانه ی آن است که شهری و بقعه ای غرقه شود و مردمان بسیار در آن جا باشند خلیفه بر بغداد بیمناک شد که مردمان بسیاری بدانجا بودند

فرمان داد آن دیار را دیواری در مقابل سیل کشند قضا را حجاج در وادی مناقبه فرود آمده بودند سیلی عظیم بدان جا آمد و ایشان را جز آنان که به کوه پناه بردند غرق کرد اموال و چهارپایانشان نیز ببرد مستظهربالله ابن عیسون را خلعت بسیار بخشید

در حدیث آمده است که مردی را نزد رسول خداص گذر افتاد گفتند که وی مجنون است رسول خداص فرمود مجنون کسی است که به نافرمانی خداوند مداوت کند وی را گویید که سبک مغز است ...

... سورچرانی را پرسیدند یاران پیامبرص به جنگ بدر چند تن بودند گفت سیصد تن و سیزده گرده ی نان

در باب بیست و پنج ربیع الابرار آمده است که مردی از بنی اسراییل هر گاه می خواست بگوید که جز خداوند خدایی نیست از زن خویش دوری همی کرد و چهل روز گوشت نمی خورد

مبرد هر گاه میهمان کسی میشد وی را سخن از سخاوت ابراهیم همی گفت و هر گاه کسی به مهمانی نزد وی همی آمد ز زهد عیسیع و قناعت وی بهرش همی گفت

ابن مقنع گفت هرگز حکیمی را ندیده ام جز آن که غفلتش از زیرکیش بیش بوده است

حکیمی گفت کسی را که سودای ریاست بود رستگاری نیست

خلیل بن احمد گفت شخص هرگز بدانچه نیازمند آن است نرسد مگر آن که بداند به چه چیزهایی نیازمند نیست

در ربیع الابرار آمده است که عیسی ع زناشویی و سفر هنگام محاق و قمر در عقرب را خوش نمی داشت ...

شیخ بهایی
 
۷۴۵۰

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش چهارم - قسمت اول

 

حجاج یحیی بن سعید را گفت تو سخت شبیه ابلیسی گفت امیر چرا ناخوش دارد که سرور آدمیان به سرور جنیان شبیه شود حجاج را جواب وی خوش آمد

اعرابیی فرزند را دشنام بداد که ای کنیزک زاده فرزند جواب داد مادرم از تو معذورتر است چه جز به آزاده ای رضایت نداد

اعرابیی معاویه را چنین تسلیت بگفت خداوند فانی را بر تو مبارک کند و باقی ترا مأجور دارد معاویه پنداشت غلط گفته است اما اعرابی افزود آنچه در دست شماست پایان پذیرد و آنچه نزد خداوند است باقی ماند

سقراط حکیم حفره ای به نزدیکی نهری را مقیم بود و زمانی که می خواست آب بنوشد با دو دستش آب همی خورد یکی از شاگردان وی او را کوزه ای بخشید که مدتی با آن همی نوشید

قضا را کوزه بشکست و سقراط دل تنگ شد زمانی که شاگردان به عادت همیشه بیامدند که درس وی بنویسند گفت بنویسید مال خانه ی اندوهان است و پایه ی غمان نیز همی گفت کسی که همی خواهد اندک اندوه بود باید مال را رها کند

فقیهی حدیثی را بگفت و اسنادش را ذکر نکرد وی را گفتند چرا اسناد حدیث ذکر نکردی گفت از آن رو که آن را بهر عمل کردن نوشتم نه به بازار عرضه کردن

محقق طوسی در شرح رساله العلم گفت دانشمندی از خاندان نبوت یعنی محمدبن علی الباقرع چه نیک گفته است مگر جز این است که خداوند را از آن را عالم و قادر خوانی که دانش را به دانشمندان و قدرت را به قدرتمندان ارزانی داشته است

در صورتی که تمامی ویژگی هایی که با مدد از اوهام خویش بدقیق ترین معنی برای خداوند برهمی شمرید ساخته و پرداخته ای چون شماست و به خود شما مردود است ...

... این معنی را بر او عیب کردند گفت زمانی که در حال فراخیم جامه ای همی پوشم که هیبت آرد و زمانی که تنگدستم به هیأت ظاهر خود را آرایم

ولید به مجلس هشام شد و بر سر خویش عمامه ای رنگارنگ بربسته بود هشام پرسید عمامه ات را چه بها داده ای گفت هزار دینار گفت اسراف کرده ای

پاسخ داد عمامه را بهر گرامی ترین اعضای خویش بدین بها خریده ام در صورتی که تو کنیزکی بهر پست ترین عضو خویش به همین بها همی خری ...

... حسن گفت بیاموزیم و دیگر مجریان نیز آزموده اند اما بودن چیزی را سودمندتر از شکیبایی و نبودن چیزی را زیانبارتر از نبودن شکیبایی نیافتیم چه با شکیبایی امور سامان یابد و با جز آن نیابد

در تاریخی دیده ام سفیان ثوری به محضر جعفر بن محمدالصادقع رسید و وی را در جبه ای از خز یافت گفت ای پسر رسول خدا این جامه ی پدرانت نیست

امام صادق دامن جبه کناری زد در زیرش جامه ای پشمینه بود فرمود آن بهر مردمان است و این بهر خدای سپس دامان جبه ی سفیان را که از پشم بود کنار زد در زیر آن جامه ای لطیف از پنبه بود فرمود اما تو این جامه بهر خدا پوشی و آن جامه بهر مردم ...

... آنرا که قد به خدمت همچون خود دو تاست

نفس ترا خرید حق از بهر بندگی

تصدیق این معامله ان الله اشتری است ...

... جوع است و عزلت و سهر و صحت چار رکن

زین چار رکن قصر ولایت قوی بناست

زین چار چاره نیست کسی را که هستش ...

... پهلو بس است لوح و نی بوریا قلم

در شرح رنج شب که زبی بستری تر است

دعوی کنی که پیر شدم زیر بار دل ...

... درویش را که تاج نمد تخت بوریاست

از احیاء پیامبر خداص برای شست و شوی بر سر چاهی بیرون شد خدیفه بن یمان جامه ای برگرفت و بایستاد و با آن وی را از دید مردمان پوشاند

زمانی که پیامبر شست و شو به انجام رساند خدیفه بهر شست وشوی بنشت و پیامبرص جامه را بگرفت و بایستاد تا خدیفه را از دید مردمان پوشاند

خدیفه اما امتناع کرد و گفت پدر و مادرم فدای تو باد چنین مکن پیامبراما امتناع کرد و وی را پوشاند تا شست وشوی به انجام رسید ...

... از آنچه بینی و شنوی عبرت گیر تا خود باعث عبرت بیننده و شنونده ات نگردی

عبدالله بن جعفر را بر اسرافی که روامی داشت توبیخ کردند گفت خداوند تعالی مرا عادت داده است که بر من تفضل کند و من نیز وی را عادت داده ام که وی را بر بندگان او تفضیل دهم از این رو بیم آن خواهد داشت که اگر ترک عادت کند ترک عادت کنم

ارسطو گفت هوس را نافرمانی کن و هر کس را که خواهی فرمان بر آنچه را که دوست همی داری از آن رو رها کن که از درمان خویش با آنچه ناخوش همی داری ناگزیر نشوی ...

... هر چند که این معنی سودش ندهد زیرا زمانی تواند از مسجد بیرون آید که امام سلام نماز گوید و او همراه دیگران بدر شود

حجاج را لقمه ای بدست بود که غضبان بن قیعثری را به نزدش آوردند گفت بخدا این لقمه را نخورم مگر ترا کشته باشم

غضبان گفت خداوند کارت را اصلاح سازد آیا بهتر این نیست که آن لقمه مرا خورانی و از کشتن معافم داری چه در آن صورت سوگندان خویش موجه ساخته باشی و بر من نیز منت نهاده ...

... از پاسخ هایی که مخاطب را به سکوت آرد در کتاب الحدایق یکی چنین آمده است به زمان مأمون مردی دعوی پیامبری کرد پرسیدندش که معجزه ات چیست

گفت این سنگریزه را که بدست دارم در آب اندازم آب شود آب آوردند چنان که گفته بود بکرد گفتندش در سنگریزه حیله ای بود سنگریزه ای دیگرت دهیم آن را در آب حل بنمای

گفت ای مردم نه شما از فرعون بالاتر هستید و نه از موسی در حالیکه به موسیع نگفتند که ما عصای ترا قبول نداریم و عصایی دیگرت دهیم مأمون بخندید و توبه اش بپذیرفت ...

شیخ بهایی
 
۷۴۵۱

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش پنجم - قسمت اول

 

از کتاب المعیشه از امام صادق جعفر بن محمد ع زهد بدنیا تباه ساختن مال وتحریم حلال نیست بل زهد آن است که بدانچه در دست تو است بیش از آنچه نزد خداوند است تکیه مکنی

ویرا پرسیدند سبب چه بود که یاران عیسیع بر آب گام می زدند و یاران محمدص چنین نبودند فرمود یاران عیسی از طلب روزی دست در داشته بودند اما اینان سرگرم تحصیل روزی بودند

زنی به نزد بزرگمهر آمد و از او چیزی پرسید بزرگمهر گفت پاسخ سؤالت را اکنون آماده ندارم زن گفت از پادشاه مالی چشمگیر همی گیری و پاسخ سؤال من ندانی

بزرگمهر گفت ای فلان پادشاه بر مبنای آنچه دانم بمن مال دهد چه اگر بر مبنای آنچه ندانم بمن مال دهد تمامی گنجینه اش کفایتم نکند

انوشیروان بزرگمهر را پرسید کدام کس را دوست داری که خردمند بود گفت دشمنم را پرسید زچه رو گفت از آن رو که اگر وی خردمند بود من از او در امان و عافیت مانم ...

... ابوالاسود معتزلی مذهب بود و از این رو همسایگانش همی آزردند و گاه شبانگاه بر خانه اش سنگ همی باریدند و صبح هنگام به مسجد همی آمدند و می گفتند ای ابوالاسود خداوند ترا هدف قرار داد وی پاسخ می داد دروغ می گویید اگر خداوند مرا هدف قرار می داد خطا نمی کرد شما خطا می کنید

ابن الهیثم حکیم مردی پرهیزگار و ورع بود و برخلاف روش پاره ای از حکیمان شریعت را گرامی می داشت تألیفات وی در ریاضیات ارزشمندتر از آن است که به وصف آید

وی مقام علم را نیز بس شامخ می دانست روزی یکی از امیران سمنان که سرخاب نام داشت نزد وی آمد تا بهره ای از او گیرد حکیم وی را گفت اگر هر ماه مرا یکصد دینار دهی ترا حکمت آموزم

امیر آن را بدو بخشید و هر ماهه بدستش رسید تا آن گاه که خواست باز گردد ابن الهیثم تمامی آن مال را که اندوخته بود به وی داد و از آن چیزی برنداشت و گفت مرا به چیزی از این مال نیازی نیست

خواست رغبت ترا به گرد کردن دانش بیازمایم و زمانی که دانستم مال را در مقام قیاس با دانش در چشم تو بهایی نیست به تعلیم تو رغبت کردم ...

... ما و درد بی نصیبی یا نصیب

روی خود بنمایت گفتی زدور

کاش بودی این سعادت عنقریب

ادهم مضحکه برده ای سیاه بود والی فرمان داده بود که مردم برای نماز استسقا بیرون روند و همگی سیاه به تن داشته باشند ادهم عریان به مصلی رفت

مردی حضی شده به زمان شریح با زنی زناشویی کرد زن فرزندی بیاورد حضی شده وی را انکار کرد دعوا بنزد شریح بردند و شریح کودک را از وی دانست

مرد کودک را بدوش گرفت و از نزد قاضی بدر شد براه حضی شده ی دیگری وی را دید و پرسید از کجا می آیی گفت مپرس و خویشتن را نجات ده چه قاضی زنازادگان را بین حضی شدگان قسمت همی کند و این کودک نصیب من شده است ...

... جوش نطق از دل نشان دوستی است

بستگی نطق از بی الفتی است

دل که دلبر دید کی ماند ترش ...

... طالبان را شود به تو به دلیل

بنماید به سوی زهد سبیل

بر سر راه خلق چاه کن است ...

... رو بدیوار عزلت آوردن

دل به یک باره در خدا بستن

خاطر از فکر خلق بگسستن ...

شیخ بهایی
 
۷۴۵۲

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت دوم » بخش اول - قسمت اول

 

... هاتفی از گوشه ی میخانه دوش

گفت ببخشند گنه می بنوش

عفو الهی بکند کار خویش ...

... مرد پاسخ داد این خلاف امر خداوند است چه امر داده است مردمان را زنند تا ایمان آوردند و تو خواهی مرا زنی تا به کفر اقرار آورم هارون وی را ببخشود

علی بن الحسین زین العابدینع فرمود هیچ یک از شما بر دیگری نباید فخر فروشد چه تمامی شما برده اید و مولای تان یکی است

حکیمی را پرسیدند کدام حرف خفی را نباید گفت پاسخ داد این که مرد از نکوکاری های خود گوید ...

... که دوست نیز بگوید به دوستان عزیز

یزید بن اسید از عباس برادر منصور خلیفه به وی شکایت برد منصور گفت نیکی های من و بدی های برادرم را یک جا گرد کن و بنگر که با یکدیگر برابری کنند وی پاسخ داد اگر نیکوکاری تان به ما در قبال بدیهای تان بود اطاعت ما از شما از فضل ماست

محمد بن عمران به محاذات کاخ مأمون قصری بساخت مأمون را گفتند که وی قصد هم چشمی تو داشته است

مأمون وی را بخواست و پرسید زچه رو قصر خویش در مقابل کاخ من بساختی گفت از آن رو که خواستم امیرالمومنین آثار نعمت های خویش بر من را شاهد بود

حکیمان گفته اند آدمیانی که زود خشنود شوند زود نیز به خشم آیند چنان که هیمه ای که زود برافروزد زود خاموش شود

انوشیروان گفت بنده ی صالح از فرزند آدمی نیکوتر است چه بنده هرگز مرگ سرور خویش را به مصلحت خویش نبیند اما فرزند مصلحت خویش را در مرگ پدر بیند

بوالعیناء را پرسیدند زچه رو برده ای حضی شده و سیاه را به خدمت گرفته ای گفت سیاه از آن رو که به وی متهم نکنند و حضی شده از آن رو که از وی اتهامم ندهند ...

... حکیمی گفت سکوت زینت عاقلان است و پوشش جاهلان

عمر بن عبدالعزیز مردی را که سخن بسیار و به آواز بلند همی گفت مخاطب کرد و گفت آهسته بانگ کن چه اگر بانگ بلند را خیری بود خر را خیر از همه بیش بودی

از سخنان بزرگان کسی را که بیم جواب نبود بگوید و آن را که آن بیم بود شکوت پیشه شود

فرزدق شاعر گفت گاه شود که گفتن یک بیت نزد من سخت تر از کشیدن دندانی بود

حجازی ابن شبرمه را گفت دانش از ما برخاست ابن شبرمه گفت بلی اما دیگرتان بازنگشت

علی بن رستم به بغداد شد و اسلام آورد سپس در نامه ای به خویشان خود نوشت من از مدینة السلام به سلامت و اسلام این نامه را بفرستاده ام والسلام

برادرش که آن نامه بخواند گفت بخدا تنها از آن رو که این نامه را با این واژه ها نویسد به بغداد شد و اسلام آورد ...

... نشسته پیرو صلایی به شیخ و شاب زده

سبوکشان همه در بندگیش بسته کمر

ولی ز ترک کله ضمه برسحاب زده ...

شیخ بهایی
 
۷۴۵۳

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت دوم » بخش اول - قسمت دوم

 

... به دوپا رهسپر به خانه و کوی

هرکه را بنگرند کاین سان است

می برندش گمان که انسان است

ابن مهلبی گفت نزد منتصر بودم جماز که پیر و فرتوت گشته بود بیامد منتصر مرا گفت از او پرس که آیا خاصیتی بهر زنان در او مانده است

پرسیدمش گفتبلی این خاصیت که بهرشان دلالی محبت کنم منتصر از شنیدن پاسخ وی آنقدر بخندید که به پشت بیفتاد ...

... بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم

شب رحلت هم از بستر روم تا قصر حورالعین

اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم

منصور خلیفه زیادبن عبدالله را مالی داد که بین قواعد و کوران و یتیمان بخش کند ابو زیاد تمیمی بنزدش آمد و گفت خدا کارت اصلاح سازد مرا نیز جزء قواعد بنویس

گفت وای بر تو مگر ندانی که قواعد زنان بیوه اند گفت پس مرا جزء کوران بنویس گفت باشد چه خداوند فرموده است و آنها لاتعمی الابصار و لکن تعمی القلوب التی فی الصدور وی را جزء کوران بنوشت

اما ابو زیاد گفت فرزند مرا نیز جزء یتیمان بنویس گفت باشد چه کسی که تو پدرش باشی یتیم است

مزید در اوج تهیدستی سخت بیمار شد یکی از یارانش به عیادتش آمد و بس تکرار کرد که باید پرهیز کند مزید گفت مرا توانایی دسترسی به خواسته هایم نیست تا لازم بود پرهیز کنم ...

... ای که مهجوری عشاق روا می داری

بندگان را زبر خویش جدا می داری

دل ربودی و به حل کردمت ای جان لیکن ...

... سلیمان در پاسخ نوشت بسم الله الرحمن الرحیم سلیمان کفران نعمت نورزید بل شیطان ها کفران کردند حجاج که پاسخ وی بخواند آن را نیک دید و فرمان داد که وی بماند اما ترکان یاد شده را بازگرداند

ریاشی گفت خواهی که ترا به زبانی رهنمون شوم که در آستین تو است و بستانی که در دامن تو جاگیرد و لالی که هرگاه خواهی به تو آموزد و هرگاه به تعب شوی به حال خود گزاردت گفتم بلی آن چیست کتابت هان برآن التزام کن

مشو دلگرم اگر بخشد سپهرت ...

... خاک دل آن روز که می بیختند

شبنمی از عشق بر او ریختند

دل که به آن رشحه غم اندود شد ...

... هیچ تر از هیچ به درگاه تو

راز تو بر بی خبران بسته در

باخبران نیز ز تو بی خبر ...

... در بدن اندر عذابی ای پسر

مرغ روحت بسته با جنس دگر

هرکه را با ضد وی بگذاشتند ...

شیخ بهایی
 
۷۴۵۴

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت دوم » بخش دوم - قسمت اول

 

... ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم

مردی را بنزد منصور خلیفه آوردند که بدگویی وی کرده بود منصور از او بازپرسید مرد به گفتن حجت خویش آغاز کرد

منصور گفت نزد من نیز چرات سخن گفتن همی کنی مرد گفت ای امیر خداوند عزوجل می فرماید یوم تأتی کل نفس تجادل عن نفسها ...

... سوادش تیره چون سودای خامان

بدامان قیامت بسته دامان

غنوده در عدم صبح شب افروز ...

... که امشب خاستن را وقت گم کرد

مگر شد بسته مرغ صبح در دام

که بانگی بر نمی آرد به هنگام ...

... که ای در هر دلی داننده ی راز

به بخشایش درت بربندگان باز

ز ناکامی دلم تنگ آمد از زیست ...

... در چنین روزگار معذورند

از کتاب صفوة الصفوه ی ابوالفرج بن جوزی از امام جعفر بن محمدالصادق ع نقل است که فرمود کار نیکو جز با سه چیز کامل نیابد تعجیلش کوچک شمردنش و پوشاندنش

نیز فرمود کسی از تندی و سخط کس نبرد سپاسگزاری نعمت نکند وی را از فضیلت علیع پرسیدند که کسی در آن شریک وی نیست ...

... خرمن سوخته ی ماست که با خاک یکی است

در کافی از امام صادق جعفر بن محمدع روایت شده است که گفت پیامبر خدا ص پیش از غذا بهر نماز بیرون شد تکه نانی را که در شیرزده بود در دست داشت همی خورد و همی رفت و بلال مردمان را به نماز همی خواند

نیز در همان کتاب از امیرمومنانع روایت است که فرمود اینکه شخص غذا خوران راه رود مانعی ندارد پیامبرص نیز چنین می کرد ...

... تهی بهتر این روده ی پیچ پیچ

شکم بند دست است و زنجیر پای

شکم بنده نادر پرستد خدای

برو اندرونی بدست آر پاک ...

... از گرمی خون دل من در جوش است

از ابن مسعود نقل است که گفت نماز پیمانه است آن کس که ایفایش کرد بهر خود ایفا کرده است و آن کس که آن را کم تر ایفا کرد شنیده اید که خداوند در مورد مطففین چه فرموده است

زاهدی را گفتند بهر چه دنیا را ترک گفتی گفت از آن که مرا از صافیش منع کردند و من خود از کدرش امتناع کردم ...

شیخ بهایی
 
۷۴۵۵

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت دوم » بخش دوم - قسمت دوم

 

... نه بم داند آشفته سامان نه زیر

به آواز مرغی بنالد فقیر

سراینده خود می نگردد خموش ...

... از سخنان بزرگان دوست تو آن است که با تو راست گوید نه آن که تصدیق دروغهایت کند و برادرت آن کس است که ملامتت کند نه آن کس که بهر تو عذر تراشد

شاعر چیره و زبان آور ابوسعید رستمی اصفهانی از شاعران مدح گوی صاحب بن عباد است وی در وصف نهر آبی سروده است

میاه علی الارض تجری کانها ...

... کأن بها من شره الجری جنه

لذا البستهن الریاح سلا سلا

و مولف گوید گمان می کنم سلطان ساوجی در توصیف خود او رود دجله بروزگار طغیانش از شعر ابوسعید تأثر گرفته باشد ...

... زنی شوی خویش را گفت به خدا سوگند موش هم در خانه ی تو تنها به سبب عشق به وطن طاقت همی آورد

اشعب فرزندش را که به زنی خیره گشته بود گفت پسرکم این گونه نگریستن تو وی را آبستن همی کند

خداوند را بندگانی است که به نعم وی مخصوص اند تا آن را در جهت منافع دیگر بندگان صرف و بذل ایشان کنند حال اگر ایشان چنان نکنند خداوند نعمتشان را واپس گیرد و بدیگری دهد

امیری فرزند را گفت ای فرزند کسی را که امیدی بدست تو دارد وامدار که مکرر مطالبه کند چه شیرینی یاری تو به تلخی خلف وعده نیرزد ...

... یکی از بزرگان گفت سه چیز را حیله ای نتوان تهیدستی که با تنبلی آمیخته بود عداوتی که با حسادت آمیخته بود و بیماری که آمیخته به پیری

حسن بن سهل گفت سه چیز بی سه چیز دیگر تباه بود دینی که بدانش متحلی نبود قدرتی که به فعلیت درنیاید و مالی که بذل نشود

در حدیث آمده است که چهار چیز از گنجینه های بهشتی محسوب است پوشاندن نیاز پوشاندن صدقه پوشاندن مصیبت و پوشاندن درد ...

... حکیمی گفت شایسته چنان است که زن در چهار چیز پس تر از مرد بود سن قد ثروت و نسب

احنف بن قیس گفت شتاب جز در چهار چیز ستوده نیست نکاح کردن دوشیزگان هنگامی که همتای مناسبی یافته شود رویاروی شدن با کاری سترگ که ناگزیر است و کار نیکو کردن

حکیمی گفت کسی که خویشتن را از چهار چیز نگاه دارد سعادتمند است شتاب ستیزه سستی و خودبینی ...

... حق کسی را که با بی نیازی ترا بزرگداشته باشد رعایت کن اگر دوست تو به ولایت رسد به ده یک دوستیش پیش از آن راضی شو

آنچه را رهبر قوم تو خواهد بگذار نه آنچه را خداوند خواهد دری را که بستنش را بر تو عیب دانند مگشای تیری را که ردش را نتوانی مینداز

از بخشش اندک شرم مدار چه امتناع از آن نیز اندک تر است از آن کسان مباش که شیطان را آشکارا لعن همی کنند و پنهانی دوست اویند هیچ کنیزکی را روز خریداریش مستای چون ملخ باش که هر چه یابد خورد و هر چه یابدش خوردش ...

شیخ بهایی
 
۷۴۵۶

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت دوم » بخش سوم - قسمت دوم

 

غزالی در یکی از رسایل خویش گوید برآن کس که خواهد تفسیر قرآن کند شایسته است که از هفت دیدگاه بدان بنگرد

اول - از دیدگاه واژه و جوهر لفظ ...

... ز تو هر که دور ماند چه کند چه چاره سازد

چه عمل بدست گیرد به چه پای بست باشد

ای ز تو قوت بیان نطق سخن سرای را ...

... تا نکند دل آرزو زهر شکرنمای را

نیک اگر برد کسی پی به طریق بندگی

سجده ی شکر کم بود تا به ابد خدای را ...

... گر تو مرد زاهدی شب زنده باش

بندگی کن تا بروز و بنده باش

ور تو مرد عاشقی رو شرم دار ...

... رسول خدا ص پس از شنیدن آن قصیده فرمود ای ابولیلی رو به کجا داری گفت به بهشت پیامبر فرمود بلی انشاء الله

حطییه ی شاعر به نود و پنج سالگی بمرد ابن جوزی پیرامن وی گفته است که ظاهرا وی پس از وفات پیامبرص اسلام آورده است چه از وی در زمره ی اصحاب یا فرستادگان نامی بمیان نیامده است

وی چنان به هجو گفتن علاقمند بود که مادر و عمو و دایی و شخص خویش را نیز هجو گفته بود

یکی از حکیمان گفت روزهای عمر کوتاه تر از آن است که آن را صرف کارهایی کنی که سودت ندهد

عدی بن حاتم طایی به سال شصت و هشت هجری در یکصد و بیست سالگی بمرد وی در رکاب علیع در جنگ صفین و جمل را شاهد بود و چنان بخشنده بود که بهر مردان نان خرد می کرد و همی گفت که اینان همسایگان ما هستند

پروانه که سوخت زآتش خنجر شمع ...

... حکیمی دیگر گفت دوری از خلق خدا جز در سه مورد شایسته نیست از سلطانی که قصد تدبیر مملکت کند و حکیمی که قاصد استنباط حکمت بود و دیگری زاهدی که قصدش مناجات خداوند باشد

از سفیان بن عیینه نقل است که زین العابدینع حج می گزارد زمانی که احرام پوشید رنگش به زردی گرایید و لرزه به اندامش افتاد تا آن حد که لبیک گفتن نتوانست گفتندش چرا لبیک نگویی گفت ترسم از آن است که گوید لالبیک و لاسعدیک

راه دور است ای پسر هشیار باش ...

... و همچنان که زمانی که تن بیمار بود از طعام نفعی نبرد بل از آن زیان برد مریض جان نیز چنین است و همچنان که خداوند تعالی فرمود فی قلوبهم مرض از شنیدن قرآن که موضوع شرعیات است سودی نبرد بل چونان غذا که بیمار را زیان دارد از آن زیان برد

و بر همین مبنی است که خداوند فرمود اذا ما انزلت سوره فمنهم من یقول ایکم زادته هذه ایمانا فاماالذین آمنو افزادتهم ایمانا و هم یستبشرون و اما الذین فی قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الی رجس و ماتواوهم کافرون

و نیز گفته اند دل به منزله ی کشتگان معتقدات است و اعتقاد در آن به منزله ی بذر بود چه خیر باشد و چه شر ...

... و نیز فرمود و البلد الطیب یخرج نباته باذن ربه و الذی خبث لایخرج الانکدا کذلک نصرف الاآیات لقوم یشکرون

صاحب منازل السایرین در مقدمه ی کتاب خویش گوید حمزه بن محمد بن عبدالله الحسنی ما را خبر داد از معنای دخول در غربت

و گفت ما را خبر داد ابوالقسم عبدالواحد بن احمد هاشمی صدفی گفت شنیدم ابوعبدالله علان بن زید دینوری صوفی در بصره گفت شنیدم جعفر بن خلدی صوفی گفت شنیدم جنید را که همی گفت از سری شنیدم که از معروف کرخی از جعفر بن محمد صادق از پدرش و جدش از علی بن ابیطالبع از رسول خداص نقل کرد که فرمود طلب حق غربت است

در کتاب کافی در باب حب دنیا و حرص بدان طی حدیثی طولانی آمده است عیسیع بر روستایی بگذشت که تمام مردمان و چهارپایان و مرغانش بمرده بودند ...

... در کشاف در تفسیر سوره ی انعام آمده است که ورود عیسی - بر پیامبر ما و وی درود بادا - به مصر چهارصد سال پس از ورود یوسفع بدانجا اتفاق افتاده است

در کتاب کافی از امام صادق جعفر بن محمدع نقل است که فرمود پاسخ نامه چون پاسخ سلام واجب است نیز در همان کتاب از وی نقل است که پیوستن یاران در حضر دیدار یکدیگر است و در سفر مکاتبه

شیخ بهایی
 
۷۴۵۷

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت دوم » بخش چهارم - قسمت دوم

 

... کسی که چیزی را طلب کند تمامش را بدست آرد یا پاره ای از آن را

فضل بن سهل گفت کسی که والی بودنش بیش از تواناییش بود بدان تکبر ورزد و کسی که ولایتش کم تر از قدرت وی بود بدان تواضع کند

یکی از بلیغان همین مضمون را بگرفته و چنین گفته است مردمان در قابل ولایت دو دسته اند یک دسته کسانی که با فضل و مروت از شغل خویش برترند ...

... عمری است که با عارض تو شمع به دعوی است

وقت است که او را پی کاری بنشانی

چون غنچه زخوناب جگر لب نگشادیم ...

... نیابی عکس خود با آن که بزدایی فراوانش

عارفی بیشتر شب را نماز همی خواند و سپس که بر بستر میخفت می گفت ای جایگاه هربدی به خدا سوگند چشم بهم زدنی از تو راضی نیم و سپس همی گریست

وی را پرسیدند چه چیز ترا به گریه همی اندازد می گفت این فرموده ی خداوند که انما یتقبل الله من المتقین

در اخبار آمده است که پروردگار تعالی جهنم را از فزونی رحمت خویش خلق کرده است تا چونان تازیانه ای بندگان را به سوی بهشت راند

نیز در خبر آمده است که خداوند تعالی همی گوید که من مردمان را از آن رو آفریدم که از من سود برند نه آن که ایشان را بهر آن آفریده ام که از آنان سود برم ...

... ناموری گفت فروتنی کمند والایی بود از ناموری پرسیدند سرور کیست گفت آن کس که در حضورش بیمناک باشند و در غیابش عیبش گویند

عارف ربانی مولانا عبدالرزاق کاشانی در تاویلات خویش از امام صادق جعفر بن محمدع نقل کرده است که فرمود خداوند تعالی در سخنان خویش بر بندگان تجلی کرده است ولکن لایبصرون

در همان کتاب نیز روایت شده است که وی یک بار هنگام نماز بیهوش بیفتاد زمانی که سببش را پرسیدند فرمود آن قدر این آیه را تکرار کردم تا آن را از گوینده اش بشنیدم ...

... آن بدی کان یار با ما گرم شد

ور بگفتی مه برآمد بنگرید

ور بگفتی سبز شد آن شاخ بید ...

شیخ بهایی
 
۷۴۵۸

رضی‌الدین آرتیمانی » ساقی‌نامه

 

... خدا را ز میخانه گر آگهی

به مخمور بیچاره بنما رهی

دلم خون شد از کلفت مدرسه ...

... جمال محالی که حاشا کنی

ببندی دو چشم و تماشا کنی

نیاری تو چون تاب دیدار او ...

... ازین دین به دنیا فروشان مباش

بجز بنده باده نوشان مباش

کدورت کشی از کف کوفیان ...

... مکن قصه زاهدان هیچ گوش

قدح تا توانی بنوشان و نوش

سحر چون نبردی به میخانه راه ...

... خراباتیان را به مسجد چکار

ردا کز ریا بر زنخ بسته ای

بینداز دورش که یخ بسته ای

فزون از دو عالم تو در عالمی ...

... نبردست گویا به میخانه راه

که مسجد بنا کرده و خانقاه

چه میخواهد از مسجد و خانقاه ...

رضی‌الدین آرتیمانی
 
۷۴۵۹

رضی‌الدین آرتیمانی » سوگندنامه

 

... علاجی کن از می دماغ مرا

بنه مرهم از باده داغ مرا

شد از آتش دهر جانم کباب ...

... ز کوی خرابات آواره ای

زبان بسته حیوان بیچاره ای

ندانم چه دیده است از زندگی ...

... نمیترسد از شحنه و از عسس

به عهدی که پیمانه با باده بست

که دور است از شیشه او شکست ...

... به روزی که بی گفتگو در می است

بشوری که در کوچه بند نی است

به صنعان فریبان ترسا لقب ...

... به مرغوله مویان گیسو کمند

به خورشید رویان زنار بند

به آهو نگاهان رعنا خرام ...

رضی‌الدین آرتیمانی
 
۷۴۶۰

رضی‌الدین آرتیمانی » ترجیع بند

 

... پیشت دو جهان بگو به چندی

بنگر که چه رستخیز برخاست

زین شور که در جهٰان فکندی

افکنده ای از دوال فتراک

بر گردن جان شکاربندی

یک وعده کرا خراب کرده است ...

... زان گشته خراب خانه دل

کورا نه دری بود نه بندی

افکنده بخاک راه پستیم ...

... بر دوش چنین نمی فکندی

خود گوی که در چه میتوان بست

آن دل که ز مهر دوست کندی ...

... منبعد بر آن سرم که چندی

بنشینم و خو کنم به هجران

ور جان برود فدای جانان ...

... هرچند که صبر کار ما نیست

بنشینم و خو کنم به هجران

ور جان برود فدای جانان ...

... گفتیم کنیم پای بوسش

چون دست نمی دهد بناکام

بنشینم و خو کنم به هجران

ور جان برود فدای جانان

نام که گذشت بر زبانم

کاتش بنهاده در دهانم

از پای در آردم بناچار

این غم که نهٰاده سر به جانم ...

... هرچند که زار و ناتوانم

بنشینم و خو کنم به هجران

ور جان برود فدای جانان ...

... کس نیست که دستشان بگیرد

بنگر که چه میکنند با من

شیرین لب من ز شور عشقت ...

... هرچند که نیست صبر با من

بنشینم و خو کنم به هجران

ور جان برود فدای جانان ...

... وین راز ز دل بدر نینداخت

ننهاد بناله ام شبی گوش

یکبار بمن نظر نینداخت ...

... یکبار دگر دگر نینداخت

بنشینم و خو کنم به هجران

ور جان برود فدای جانان ...

... راهی ز برون به اندرون نیست

بنشینم و خو کنم به هجران

ور جان برود فدای جانان

ای وای که آن سوار چالاک

از ننگ نبنددم به فتراک

مفشان به عبث سرشک کاینجا ...

... گاهی در خون و گاه در خاک

بنشینم و خو کنم به هجران

ور جان برود فدای جانان ...

... شستیم دو دست خود ز ایمان

بستیم میان خود به زنار

مطرب دستی بچنگ بر زن ...

... بردند هر آنچه بود یکبٰار

بنشینم و خو کنم به هجران

ور جان برود فدای جانان ...

... ما مرده و مهر او مسیحا

ما بنده و عشق او خداوند

این است اگر هوای لیلی ...

... سر خم نکنم به پادشاهی

دارد سر بنده چون خداوند

بنشینم و خو کنم به هجران

ور جان برود فدای جانان ...

... وین خانه خراب کرده اوست

بنشینم و خو کنم به هجران

ور جان برود فدای جانان

رضی‌الدین آرتیمانی
 
 
۱
۳۷۱
۳۷۲
۳۷۳
۳۷۴
۳۷۵
۵۵۱