گنجور

 
۷۴۲۱

شیخ بهایی » کشکول » دفتر دوم » بخش دوم - قسمت دوم

 

... هنگامی که سلمان - خدایش خشنود باد - را مرگ فرا رسید اندوهگین شد وی را پرسیدند از چه اندوهناکی ای ابوعبدالله گفت بر دنیا فسوسی ندارم

دریغ من از این است که پیامبر خدا ص از ما پیمان گرفت و فرمود توشه ی زندگانی شما بایستی همچون توشه ی رهگذر باشد و ترسم از آن است که از حدود دستور وی پا فرا نهاده باشم چرا که در اطرافم این چیزهاست و بدانچه در خانه بود اشارت کرد شمشیری و بستری و کاسه ای

هنگامی که بلال از سرزمین حبشه بخدمت پیامبرص رسید بزبان آن سامان چنین خواند ...

... هرگاه نیز پر گویی بر من چیره شود ساکتم کنید چرا که سخن بسیار بوقت ستم همی کند

عارفی هنگام تلاوت این آیه و جعلنا بن ایدیهم سدا گفت آن سد طول آرزو و طمع زندگانی است و هنگام تلاوت و من خلفهم سدا گفت این سد غفلت از گناهان گذشته و اندکی پشیمانی برآنها و استغفار از آنهاست

زاهدی شنید کسی می گوید کجایند آن کسان که از دنیا بپرهیزند و به آخرت رو کنند پاسخ داد ای فلان جمله ی خویش برگردان و برهر کس خواهی دست بگذار همان است

به حساب هر روز زندگانی بنده در این دنیا بروز قیامت بیست و چهار خزانه مطابق ساعات شبانه روز بهرش بگشایند پس پاره ای از آن خزانه ها را سرشار از نور و سرور یابد

و بمشاهده ی آن چنان خوشحالی فراهمش شود که اگرش بر مردمان جهنم بخش کنند رنج آتش از یادشان برد این خزانه ها ویژه ی ساعاتی است که در آن به طاعت خداوند مشغول بوده است ...

... سپس خزانه های دیگری بهرش بگشایند که آنها را از بد و خوب خالی یابد آنها ویژه ی ساعاتی است که در آن ها خفته یا بکاری از جمله ی مباحات دنیا مشغول بوده است

و با دیدن آنها به دریغ و افسوسی وصف نشدنی دچار شود که چرا با وجود توانایی از انباشتن آنها از حسنات غفلت کرده است و از این روست که خداوند فرموده است ذلک یوم التغابن

در سوره ی اعراف فرموده است انه یریکم هو و قبیله من حیث لاترونهم در تفسیر کشاف در این باره آمده است که در این آیه دلیلی است که جن دیده نمی شود و بر آدمی آشکارا نمی گردد چه آشکار شدن در تواناییشان نیست و از این رو هر کس مدعی دیدنشان شود یا تزویر کند یا خرافه گوید ...

... پس آنچه داند و تواند بجای آورد اکنون میسر نیست که هر جزء از اجزاء عالم در حد ذات خود براحسن اوضاع باشد و ملاحظه کل انسب است از ملاحظه جزء

بنابراین کل باحسن اوضاع مخلوق شده و نزد ایشان قضا و عنایت علم حق است باحسن اوضاع کل و اگر چنین نماید که وضع جزوی از اجزاء بهتر از آن که هست می تواند بود نه محل مناقشه است و خواجه نصیرالدین گوید

بر حق حکمی که ملک را شاید نیست ...

... آخر تو کجایی و کجایی که نیی

امام فخرالدین رازی در آغاز السرالمکتوم حکایت کرده گفت ثابت بن قره در زمینه ی سرمه گفت حکیمی سرمه ای را ذکر کرد که چشم را آن قدر قدرت دید می دهد که چیزهای بس دور را چنان می بیند که مقابل اوست وی افزود یکی از اهالی بابل آن را بکار برد و سپس حکایت کرد که تمام ثوابت و سیارات را بجای خویش در آسمان دیده است و حتی نگاهش از اجسام متراکم نیز عبور می کرده است و ماورای آنها را می دیده من و قسطابن لوقاوی را آزمودیم بدین شکل که بخانه ای شدیم و بنوشتن نامه ای پرداختیم و وی آن را بر ما میخواند و آغاز و انجام هر سطر را نیز چنان میگفت که گویی با ماست ما کاغذ همی گرفتیم و در حالی که بین ما و او دیواری محکم حایل بود مینوشتیم و او نیز کاغذ همی گرفت و نوشته ی ما را چنان همی نوشت که گویی بنوشته ی ما مینگرد

امام فخرالدین رازی در بعضی اعتقادات خود موافقت معتزله نموده چنانکه در کتاب معالم میگوید عندی ان الملک افضل من البشر و بر این مطلب وجهی ذکر می کند آنکه سماوات نسبت بملایک چون بدن اند و کواکب چون قلب ...

... اعراب ما نیز در پرستش بتان و غارت و کشتار باوج رسیده بودند و دنیا هنگام بعثت محمدص از این تباهی ها پر بود

هنگامی که خداوند محمدص را برانگیخت و وی بدعوت مردمان بدین حق برخاست دنیا از باطل بسوی حق و از دروغ بسوی راست و از ستم بسوی نور عدالت متمایل شد و آن تباهی ها از میان رفت و آن نادانی ها از بیشتر سرزمینهای دنیا رخت بربست

زبانها به گفتن توحید خداوند باز شد خردها به شناخت خداوند فروغ گرفت و مردمان تا حد توانایی از عشق دنیا به عشق مولی گراییدند ...

... از شرح لامیه العجم معتزله گروهی از مسلمانان که برآنند که افعال نیک آدمی از خداوند است و افعال زشت آدمی از خود اوست

نیز اینکه بایسته است که پروردگار متعال در حال بنده رعایت بصلاح ترین وضعیت کند نیز این که قرآن مخلوق و حادث است و قدیم نیست و خداوند نیز بروز رستخیز دیده نخواهد شد

و این که مومن اگر گناهانی چون زنا یا شرب خمر مرتکب شود منزلتی بین دو منزلت خواهد داشت یعنی در آن صورت نه مسلمان خواهد بود نه کافر ...

... صفدی گفته است گروهی در پاره ای امور سعادت پیشی و بیشی چنان یافتند که کسی پس از ایشان بدان درجات نرسید از ایشان میتوان این کسان را نام برد

علی بن ابی طالبع در قضاوت ابوعبیده در امانت داری ابوذر در راستگویی ابی بن کعب در یادگیری قرآن زیدبن ثابت در فرایض ابن عباس در تفسیر

حسن بصری در ذکر وهب بن منبه در قصص ابن سیرین در تعبیر نافع در قرایت ابوحنیفه در فقه قیاسی مقاتل در تاویل کلبی در قصص قرآن

ابن کلبی صغیر در نسب ابوالحسن مداینی در اخبار محمد بن جریر طبری در دانش آثار خلیل در عروض فضیل بن عیاض در عبادت مالک بن انس در علم

شافعی در فقه حدیث ابوعبیده در غریب علی بن مدینی در علل حدیث یحیی بن معین در رجال احمد بن حنبل در سنت بخاری در نقد حدیث جنید در تصوف محمد بن نصر مروزی در اختلاف

جبایی در اعتزال اشعری در کلام ابوالقاسم طبرانی در عوالی عبدالرزاق در دیدار مردمان از او ابن منده در وسعت سفر ابوبکر خطیب در سرعت خطابت سیبویه در نحو

ابوالحسن بکری در دروغ ایاس در فراست عبدالحمید در کتابت ابومسلم خراسانی در علو همت و دوراندیشی موصلی ندیم در غنا ابوالفرج اصفهانی صاحب اغانی در محاضرت

ابومعشر در نجوم رازی در طب فضل بن یحیی در بخشش جعفر بن یحیی در توقیع ابن زیدون در فراخی عبارت ابن قریه در بلاغت جاحظ در ادبیات و بیان

حریری در مقامات بدیع الزمان همدانی در حفظ ابونواس در مطایبه و هزل ابن حجاج در کاربرد واژه های سخیف متنبی در حکم و امثال شعر زمخشری در آموختن عربی نسفی در جدل جریر در هجو زشت

حماد راویه در شعر عربی معاویه در بردباری مامون در عشق به عفو عمروبن عاص در زیرکی ولید در شرابخواری ابوموسی اشعری در سلامت باطن عطاء سلمی در خوف خدا

ابن بواب در کتابت قاضی فاضل در نامه نگاری عماد کاتب در جناس ابن جوزی در وعظ اشعب در طمع ابونصر فارابی در نقل سخن پیشینیان و فهم و تفسیر آن

حنین بن اسحاق در ترجمه یونانی به عربی ثابت بن قره در پیرایش آنچه از ریاضیات بعربی نقل کرده است ابن سینا در فلسفه و علوم قدماء امام فخرالدین در اطلاع بر علوم سیف آمدی در تحقیق نصیر طوسی در مجسطی

ابن هیثم در ریاضی نجم الدین کاتبی در منطق ابوالعلاء معری در اطلاعات زبان عربی ابوالعیناء در پاسخ های قانع کننده زید در بخل

قاضی احمد بن ابی داود در مروت و حسن ترافع ابن معتز در تشبیه ابن رومی در نظیر صولی در شطرنج ابو محمد غزالی در جمع بین علوم منقول و معقول ابو ولیدبن رشید در تلخیص کتب طبی و فلسفی پیشینیان

محی الدین بن عربی در تصوف که خداوند از آن دسته از ایشان که براه راست رفته و پیروی از سرور آدمیان و نیک ترین ثقلینص را پیشه کرده اند خشنود بادا

از نوادر اندیشه حکایت شده است که کسی به زنی که وی را آرزومند بود نوشت خیالت را فرمان ده که در خواب برمن گذرد زن پاسخ نوشت دیناری بفرست تا خود به بیداری بنزدت آیم

قوه ی خیال در خواب دیدن به تنهایی عمل نمی کند بلکه این قوه برای خواب دیدن نیازمند قوه ی تفکر حافظه و دیگر قوای عقلی است ...

... اشک من چون یاقوتی بر طلا همی بارید و اشک وی اما چون قطرات دری بر یاقوتی همی چکید

می گویند اشعب روزی میگذشت و کودکان مسخره اش همی کردند ایشان را گفت وای بر شما سالم بن عبدالله بصدقه ی عمر خرما همی دهد کودکان بسوی خانه سالم دویدند اشعب نیز بدنبالشان افتاد که چه مرا آگاه کند شاید راست گفته باشم

گفتاری آهویی را بر پشت خری دید گفت مرا بر ترک خویش سوار نمی کنی ...

شیخ بهایی
 
۷۴۲۲

شیخ بهایی » کشکول » دفتر دوم » بخش سوم - قسمت دوم

 

... شاعر را دو دختر بود که پس از آن که آن مرد بدر خانه ی ایشان آن مصراع خواند مصراع دیگرش را خواندند که

بقتل رسیده از آنکس که آمده است خون بهایش بستانید

و در مرد آویختند و بنزد حاکمش بردند حاکم از او باز پرسید تا سرانجام اعتراف کرد و حاکم دستور داد بازای قتل آن مرد بکشتندش

معاویه جاریه بن قدامه را گفت قبیله ی تو چسان ترا خوار دانسته اند که جاریه کنیزک نامیده اندت گفت قبیله ی تو چسان خوارت داشته اند که معاویه ماده سگی که بسیار عوعو کند نامیده اندت

معاویه گفت ساکت شو ای بی مادر گفت مگر تو مرا زادی که بی مادرم خوانی بخدا سوگند دلهای بغض آلود ما نسبت به تو هنوز در سینه می تپد و شمشیرهایی که با تو به آن ها جنگیده ایم در دست هایمان است ...

... گفت مترس چه بدین گونه تسبیح همی کند گفت ترسم از این است که رقت قلبشان حاصل شود و به سجود روند

پادشاهی وزیرش را پرسید چه چیز بهتر از همه ی چیزهایی ست که خداوند روزی بنده می کند

گفت خردی که با آن بزید گفت اگرش نبود گفت مالی که عیوبش بپوشاند پرسید اگرش نبود گفت صاعقه ای که بسوزاندش و مردمان را از دستش برهاند ...

... در دستشان از بیضه بیرون همی آیی و غذایت میدهند تا بزرگ شوی آن گاه که اگر کسی نزدیکت آید پرواز می کنی و فریاد برمی آوری

یا اگر بر دیوار خانه ای که سالها در آن گذرانده ای بر شوی از آن بدیوار دیگری می پری در صورتی که مرا از کوهستان در میانسالی همی گیرند چشمم برمی بندند و خوراکی اندک می خورانندم

گاه نمیگذارند بخسبم و یک یا دو روز فراموشم میکنند سپس برای شکارم رها می کنند به تنهایی می پرم شکار را می گیرم و باز می گردم ...

... ابوایوب سپس گفت بر خشم دیگری نباید بردبار ماند شما اگر از منصور آن میدانستید که من میدانم اگر به محضراتان میخواند از من بدحال تر همی شدید

مفسران در مدت آبستنی مریم به عیسی ع اختلاف کرده اند ابن عباس گفته است همانند دیگر زنان حمل وی نه ماه بوده است عطاء وابوالعالیه و ضحاک آن مدت را هفت ماه دانسته اند

عده ای دیگر گفته اند که مدت حمل وی هشت ماه بوده است و هیچ نوزاد هشت ماهه ای جز عیسی ع زنده نمانده است پاره ای نیز آن را شش ماه گفته اند

اما برخی مدت حمل را سه ساعت دانسته اند یکساعت حمل برداشتنش ساعتی دیگر صورت گرفتنش و ساعت سوم بر زمین نهادنش روایتی از ابن عباس نیز هست که مدت حمل را یکساعت دانسته است

مسعودی در شرح مقامات آورده است که هنگامی که مهدی خلیفه ی عباسی به بصره وارد شد ایاس بن معاویه را که نوجوانی بود دید که پیشاپیش چهار صد تن از عالمان و رداپوشان پیش می آید

مهدی از کارگزار خویش پرسید پیرتر از این نوجوان نداشتند که پیشرو خود کنند سپس رو بدو کرد و گفت ای جوان چند سال داری گفت خداوند عمر امیر را دراز کند

من هم سن اسامه بن زیدبن حارثه ام هنگامی که رسول خداص ویرا فرماندهی سپاهی قرار داد که عمر و ابوبکر نیز در آن بودند مهدی گفت پیش آی خداوندت برکت دهاد

ایاس را روزی دیده بر سه زن افتاده و ایشان از او بیم کردند ایاس گفت یکی از ایشان حامله است دیگری شیرده و سومی دوشیزه است ...

... بر دامن جامه اش نیز سرخی گل و خاک واسط را دیدم نیز از کنار مردم که رد می شد به کودکان سلام می کرد صاحبان شکوه نیز نمی نگریست اما سیاهی اگر می دید نزدیکش می رفت و در او نیک می نگریست

روش های ترجمه صلاح صفدی گفت مترجمان را دو روش است یکی روش یوحنابن بطریق و ابن ناعمه ی حمصی و جز آنها و آن این است که به کلمات مفرد یونانی و معنایش می نگرند

سپس واژه ی مفرد عربی را که در دلالت بدان معنی مترادف آن واژه بود بجایش می نهند و سپس بسراغ کلمه ی بعدی روند تا سراسر جمله ای که خواهند ترجمه شود ...

... دیگر این که چگونگی ترکیب کلمات در هر زبان با زبان دیگر متفاوت است همچنین از حیث بکار بردن مجاز که در همه ی زبانها زیاد است نیز نقصی در ترجمه پدید می آید

روش دوم اما روش حنین بن اسحاق و جوهری و کسانی جز آنهاست و آن این که جمله ای تمام خوانده می شود و معنیش در ذهن مترجم پرورده می گردد

سپس آن معنی را بزبانی دیگر در جمله ای مناسب آن معنی همی ریزد و بدون آن که اعتنا کند که واژه های این دو جمله یکی است یا نه این روش درست تر است و بهمین سبب نیز هست که کتابهای حنین بن اسحاق جز در زمینه ریاضی نیازمند پیرایش نیست

چه کتابهایی که وی در طب منطق طبیعی و الهی ترجمه کرده است نیازی به اصلاح ندارد اما ریاضی وی ارزشمند نیست بهمین سبب کتاب اقلیدس و مجسطی و فاصله ی آن دو را ثابت بن قره حرانی پیراسته است

خطیب در تاریخ بغداد ذکر کرده است که یحیی بن اکثم را هنگامی که بیست ساله یا در همان حدود بود بقضاوت بصره منصوب کردند پاره ای وی را بهر این امر جوان شمردند

وی گفت من از عتاب بن اسید روزی که رسول خدا ص وی را به قضاوت یمن گسیل داشت بزرگترم نیز از کعب بن سوید که عمربن خطاب وی را بقضاوت ببصره فرستادهم مردمان جواب او را دلیل وی برشمردند

یکی گفت هرگاه نحوی در توجیه حکم اعراب کلمه ای درمی ماند گوید این جا عامل معنوی عمل همی کند ...

... نیابی خار و خاشاکی در این ره چون به فراشی

کمر بست و به فرق استاد در حرف شهادت لا

عروس حضرت قرآن نقاب آن گه براندازد ...

... روی حرفی که به نوک قلمت گشته سیاه

عزم من بنده چنان است که تا آخر عمر

دارم از بهر شرف خط شریف تو نگاه ...

... لیله القدر این حزم در مراتب اجماع گوید این که لیله القدر حق است و به هر سالی یک شب است اجماعی است پاره ای از فقها لیله القدر را از شبهای رمضان شمرده اند

پاره ای آن را از ده شب آخر آن ماه خوانده اند ابن عباس آن را بیست و هفتمین شب رمضان دانسته است به آن سبب که خود بیست و هفتمین واژه ی سوره است

نیز این که لیله القدر نه حرف دارد و سه بار تکرار شده است که جمعش بیست و هفت می شود پاره ای گفته اند این شب یکی از شب های سال است و ویژه ی رمضان یا ماه دیگری نیست

از ابن مسعود حکایت شده است که کسی که تمام شب های سال را زنده بدارد آن شب را نیز زنده داشته است پاره ای گفته اند که پس از پیامبرص شب موصوف برداشته شده است

و فضل آن بر دیگر شب ها نزول قرآن در آن است اما آن کسان که برآنند که لیله القدر در رمضان است در تعیین آن هشت گونه نظر داده اند ابن رزین گفته است که شب اول رمضان است

حسن بصری گفته است هفدهمین شب رمضان است انس گفته است نوزدهمین است محمد بن اسحاق بیست و یکمین را معتقد است

ابن عباس بیست و هفتمین را باور دارد و پدرم پدر مولف بیست و سه را میداند و ابن مسعود بیست و چهار را ابوذر غفاری بیست و پنجمین شب را معتقد است

کسی که معتقد است لیله القدر ویژه ی رمضان نیست اگر بزن خویش گوید توبه لیله القدر مطلقه ای آن زن تا زمانی که یک سال بگذرد مطلقه نیست زیرا در این صورت فقط یقینا آن شب گذشته است ...

... در زمینه ی نامگزاری این شب به لیله القدر نیز وجوه مختلفی ذکر شده است یکی آن که این شب شب ارزیابی امور و احکام است

عطا از ابن عباس روایت کرده است که خداوند در این شب رزق و احیاء و اموات هر سال را تقدیر همی فرماید نیز گفته اند که قدر بمعنی تنگی است یعنی در آن شب زمین بر فرشتگانی که طی آن فرود میآیند تنگ می شود

نیز گویند که قدر در این جا ویژه ی کسی است که به اطاعت پرداخته است و به قدر و شرف رسیده است نیز گفته اند که آن شب را از آن رو شب قدر گفته اند که در آن کتابی با شرف و قدر بسیار نزول یافته است جز این ها نیز گفته شده است ...

... راستی را تمام کوششم وصال شما بود و آنچه مرا در آن بینید تنها کار روزگار است

هر گاه که بسویتان می آیم مرا واپس میراند از این رو سیرم بستارگان می ماند

چه ستاره را مقصد اگر مشرق دور بود چشم آدمیانش رو به مغرب همی بیند ...

... و او خود گویی به بهشت شده و آن مصلوب را در اعلی علیین بیند ناگاه منادیی ندا سرداد که بردباری من بر ستمکاران ستمدیدگان را به اعلی علیین همی رساند

پیش از آن که احمد بن طولون دادگری پیشه کند ستم بسیار می کرد مردم از ستم وی به سیده نفیسه شکایت بردند بانو پرسید کی برخواهد نشست گفتند فردا وی کاغذی بنوشت و بر سر راه احمد بایستاد و فریاد برآورد هان احمد بن طولون

هنگامی که احمد او را دید بشناخت از اسب فرود آمد و آن رقعه بگرفت و بخواند دید در آن نوشته است پادشاهی یافتید مردگان را اسیر ساختید قدرت یافتید زورمندی بکار بردید ...

شیخ بهایی
 
۷۴۲۳

شیخ بهایی » کشکول » دفتر دوم » بخش چهارم

 

... جمعی هر شبانه روزی یک بار و عده ای بهر شب و روز دو ختم داشته اند پاره ای نیز به شب و روزی هشت بار قرآن ختم کرده اند چهار بار به شب و چهار بار به روز

اما آن کسان که قرآن را دو رکعت نماز ختم همی کرده اند از زیادی قابل شمارش نیستند از ایشان عثمان بن عفان و تمیم داری و سعید بن جبیر را میتوان برشمرد

حکیمی گفت بیداد از طبع آدمی برخیزد و یکی از دو سبب آن را مانع تواند شد یکی سببی دینی چون بیم معاد و دیگری سیاسی چون بیم شمشیر ابوطبیب همین معنی را چنین سروده است ...

... حرف یاء پانصد و دو

حکایت کرده اند که طبیبی به جنگی همراه پادشاهی بود هنگامی که پیروزی حاصل شد شاه را نویسنده ای همراه نبود تا خبر بنویسد

از این رو طبیب را گفتند که نامه ای نویسد و وزیر را خبر پیروزی دهد وی بنوشت اما بعد با دشمن در حلقه ای چون دایره ای بیمارستان آن سان نزدیک بودیم که اگر آب دهانی می انداختم به رگ فصد دستشان فرو می افتاد

به اندازه ی جنبش یکی دو نبض که بگذشت دشمن به بحرانی سخت دچار شد و تمامشان به سعادت تو ای معتدل المزاج هلاک شدند ...

... به مناسب آغاز هر دولت یا آغاز عمر هر شخص نیز میتوان دنیا را دخترک دانست و واضع شطرنج بسیاری از مردم بغلط پندارند که صولی واضع شطرنج است

یعنی ابوبکر محمد بن یحیی بن صول تکین کاتب و این از آن روست که وی در شطرنج ضرب المثل بوده است در صورتی که واضع شطرنج صصه بن داهر هندی است

پیرامن نرد گفته اند صفدی گفت اردشیر پسر بابک اولین پادشاه سلسله ی شاهان اخیر ایران واضع نرد است از آن رو روی را گاه نردشیر گویند ...

... گدایی به گروهی رسید که طعام می خوردند گفت سلام بر شما ای بخیلان گفتند ما را بخیل چرا گفتی گفت با پاره ای نان سخنم تکذیب کنید

ابوالفرج معافی در کتاب جلیس و انیس حکایت کرده است روزی ابواسحاق مزید بنشسته بود یارانش بنزدش آمدند و گفتند ای ابواسحاق آیا شود که امروز ما را به عقیق قبا و قبور شهدای احد بری بینی که امروز روزی نیک است

گفت امروز چهارشنبه است و من عزلتکده ام را ترک نخواهم گفت گفتند چرا روز چهارشنبه را ناخوش داری در صورتی که باین روز یونس بن متی ولادت یافت گفت پدر و مادرم فدایش باد

وی که بدهان ماهی رفت گفتند اما به همین روز رسول خداص بروز جنگ احزاب پیروزی یافت گفت اما پس از آن که چشم ها حیران شد و جان ها به گلو رسید ...

... هارون الرشید خود به مخلوقیت قرآن اعتقاد نداشت و کار بین گرفتن و باز پس زدن بود تا این که مامون به خلافت رسید و هر چند گاه یک بار کسی را برای فراخواندن مردم بدین مساله پیشی میداد یا در پی می فرستاد

تا این که بسالی که هم در آن سال بمرد نیت جزم کرد و بدنبال احمد بن حنبل فرستاد اما همان هنگام که احمد به راه بود شنید که مامون از میان رفته است و احمد در رقه محبوس بماند تا معتصم بیعت ستاند

و وی را به بغداد به مجلس مناظره ی آوردند که عبدالرحمن بن اسحاق و قاضی احمد بن داود و جز آندو در آن مجلس بودند و با وی سه روز مناظره کردند

سرانجام خلیفه فرمان داد که وی را تازیانه زنند و آن قدرش بزدند که بیهوش افتاد و سپس به منزلش فرستادند و با این همه به مخلوقیت قرآن اذعان نکرد زندان وی بیست و هشت ماه بطول انجامید

پس از آن وی به نماز جمعه و جماعت همی رفت و فتوا همی داد و سخن همی گفت تا معتصم نیز بمرد و واثق بجای وی بنشست و چنان محنت پیش آورد که آورد احمد را گفت با هیچ کس جمع مشو و به شهری که من در آنم مسکن مگزین و این شد که احمد پنهان شد و برای نماز و جز آن هم بیرون نمی شد

تا سرانجام واثق نیز بمرد و متوکل بجای وی نشست وی اما به احضار احمد فرمان داد وی را احترام کرد و مالی بسیار بخشید که وی آن را نپذیرفت و انفاقش کرد نیز برای اهل و اولاد او چهار هزار ماهانه قرار داد که تا زمان مرگ متوکل داده می شد

در روزگار متوکل اما سنت آشکارا شد و به رفع محنت از مردم به تمام آفاق نامه بنوشتند که محنت بردارند و سنت آشکار کنند و اهل سنت را فراخی دهند

از آن هنگام احمد در مجلس خویش از سنت سخن همی گفت و معتزله تا آخر عمر متوکل رو به قدرت و افزونی بودند تا پس از آن رکود گرفتند و در ملت اسلام هیچ گروهی بیش از ایشان بدعت ننهاده اند

مشاهیر معتزله از ناموران معتزله می توان این کسان را برشمرد جاحظ ابوهذیل علاف ابراهیم نظام واصل بن عطا احمد بن حابط بشربن معتمر معمر بن عباد سلمی ابو موسی ملقب به مزداد و راهب معتزله

ثمامه بن اشرس هشام بن عمر فوطی ابوالحسن بن ابی عمر خیاط استاد کعبی ابوعلی جبایی استاد شیخ ابوالحسن اشعری و پسرش ابوهاشم عبدالسلام

این کسان سران مذهب اعتزال اند و بسیاری از شافعی ها اشعری بوده اند و بسیاری از حنفی ها اعتزالی در مالکی ها غلبه با قدری ها بوده است و در حنبلی ها با حشوی ها از معتزله ابوالقاسم صاحب اسماعیل بن عباد زمخشری فراء نحوی و سیرافی را میتوان برشمرد

حکایت شده است که مغنیی نزد یکی از پادشاهان غیرعرب همی خواند هنگامی که امیر مسرور شد غلامش را گفت قبایی برای این مغنی آور ...

... شنوندگان غنای وی را ناخوشایند خواندند و وی گفت آن روز که بخت به من رو کرده بود ادرار کردم و از دستم بشد دیگران قصه به امیر گفتند وی را خوش آمد و دستور داد خلعتش بدهند

صفدی گفت از جمله ی متاخرانی که مشهور گشته اند میتوان این کسان را بر شمرد غسیل الملایکه حنظله بن ابی عامر انصاری که به جنگ احد بیرون شد و مقتول گشت و رسول خداص فرمود این دوست شماست که فرشتگانش غسل داده اند

نیز قتیل الجن سعد بن عباده ذوشهادتین خزیمه بن ثابت انصاری در ترافع یهودیی بر دین رسول خداص شهادت داد ذوعینین قتاده بن نعمان که به جنگ احد چشمانش را از دست داد و رسول خداص چشمانش را بوی بازگرداند

ذویدین عبیدبن عمرو خزاعی که با دو دوستش کار همی کرد و ذوثدیه که بزرگ خوارج بود و بین کشتگان جنگ نهروانش یافتند و یکی از دوستانش ناقص گشته چون پستان به نظر می آید

نیز ذوثفنات که لقب علی بن حسینع و ابن عبدالله بن عباس است به سبب پینه ای که بر سجده گاههایشان - از کثرت سجده - چون پینه های تن شتران دیده می شد و ذوسیفین ابوهیثم بن تیهان که به جنگ دو شمشیر می بست

نیز ذات نطاقین اسماء دختر ابوبکر صدیق - که خدا از ایشان راضی باد - که نطاق خویش را به جهت دستمال توشه ی پیامبر ص و پدرش شب هجرتشان به مدینه بردرید

همچنین سیف الله خالدبن ولید مصافح الملایکه عمران بن حصین ذوعمامه ابو احیحه سعید بن عاص بنی امیه

دید وقتی یکی پراکنده ...

شیخ بهایی
 
۷۴۲۴

شیخ بهایی » کشکول » دفتر سوم » بخش اول - قسمت اول

 

... در حدیث از پیامبرص آمده است که خداوند فرمود اگر آن کس که مرا شناسد عصیانم کند کسی را بروی قدرت دهم که مرا نشناسد

ابوحمزه ثمالی گفت علی بن حسینع را دیدم که نماز میگزارد و ردایش از شانه اش بیفتاده بود و اصلاحش نمی کرد نمازش را که تمام کرد بوی گفتم

پاسخ داد وای بر تو ندانی در مقابل چه مقام ایستاده بودم نماز بنده زمانی پذیرفته افتد که خود با تمام وجود در آن رو به پروردگار کند

گفتم فدایت شوم بدین ترتیب ما هلاک خواهیم شد فرمود نه چه خداوند کسری های نماز را با نوافل اتمام همی دارد

به خط از عنوان بصری که پیری نود و چهار ساله بود حکایت شده است که گفت چند سالی به محضر مالک بن انس آمد و شد همی کردم و هنگامی که جعفر بن محمد صادقع بیامد به محضر ایشان می رفتم و دوست می داشتم همچنان که از مالک چیزهایی آموخته بودم از ایشان نیز بیاموزم

روزی اما مرا گفت من مردی ام که در جستجوی من اند شب و روز نیزم دعاهایی است که بایدم خواند از این رو مرا از دعاهایم بازمدار و همچنان که پیش از این از مالک همی آموختی و نزدش می رفتی بنزدش رو

من اندوهگین گشتم و از محضرش بیرون آمدم و بخود گفت اگر نشانه ی صلاحی در من همی دید مرا از رفتن به نزد خود و آموختن از او منع نمی کرد

سپس به مسجد رسول ص شدم و بر او درود فرستادم فردای آن روز نیز بدان روضه رفتم و در آن جای دو رکعت نماز بگزاردم و گفتم الهی از تو همی خواهم که دل جعفر ع بر من مایل کنی و مرا از دانش او آن قدر نصیب دهی که با آن به راه راست توافتم

سپس اندوهگین به خانه بازگشتم و از آن جا که دل مرا شیفتگی جعفر بود از آمد و شد بنزد مالک نیز خویشتن داری کردم و روزها جز برای انجام نماز واجب از خانه بدر نمی شدم

تا سرانجام روزی بردباریم به انتها رسید لباس بر تن و موزه به پا کردم و پس از نمازعصر بعزم خانه ی جعفرع از خانه بدر شدم بدر خانه که رسیدم اذن خواستم

خادمی بیرون آمد و از کارم پرسید گفتمش میخواهم بدان بزرگوار سلام کنم گفت اکنون به نمازگاه خویش است برابر در خانه بنشستم

اندکی بعد خادم بیرون آمد که خداوند برکتت دهد برخیز و بدرون آی بدرون رفتم و سلامش گفتم پاسخ داد و گفت خداوند بیامرزادتت بنشین بنشستم

وی مدتی سرزیر بینداخته بود سرانجام سر برکرد و گفت کنیه ات چیست گفتم ابو عبدالله گفت خداوند این کنیه بهر تو حفظ کناد بگو چه میخواهی ...

... فرمود ای ابوعبدالله دانش به آموختن نیست بل دانش نوری است که بدل کسانی افتد که خداوند متعال

همی خواهد هدایتشان فرماید از این رو اگر در جستجوی دانشی در آغاز در درون خود حقیقت بندگی را جستجو کن و دانش را از عمل بطلب و از خداوند پرس تا ترا بفهماند

گفتم بزرگوارا گفت بر گوی ای ابوعبدالله گفت ای ابوعبدالله حقیقت بندگی چیست

گفت سه چیز است این که آنچه خداوند به وی بخشیده است مملوک خود نداند چرا که بنده را نرسد که مالک بود

و ایشان اموال را اموال خدا همی دانند و آنرا آن گونه که خداوند فرمان داده است بکار همی برند دیگر این که بنده به تدبیر جهت خویش نپردازد نیز این که بدان چه خداوند بدآنها امر و نهی فرموده است پردازد

حال اگر بنده آنچه خداوند به وی بخشیده مملوک خود نداند انفاقش در راههایی که ایزد فرموده است بر وی آسان شود

و اگر تدبیر خویش به دست مدبر خویش نهد مصیبت های دنیا بر وی سهل و کوچک گردد و اگر بدانچه خداوند بدآنها امر و نهی فرموده است پردازد به جدل و فخر با مردمان نپردازد

و اگر خداوند این سه نعمت نصیب بنده ای سازد دنیا و ابلیس و مردمان بر وی کوچک شوند در این صورت نه در دنیا زیادتی و فخر طلبد و نه عزت و علو مردمان را خواهد و نه روزگار خویش باطل گذارد

و این ها اول مرتبه ی پرهیزگاری است چه خداوند فرمود تلک الدار الآخره نجعلها للذین لایریدون علوا فی الارض و لافسادا و العاقبه للمتقین ...

... در حدیث است که آدمی چیزی از امور دینش را برای راست کردن کار دنیایش رها نمی کند مگر آن که خداوند چیزی بدتر بر او همی گشاید

از کمیل بن زیاد نقل است که گفت از امیر مومنانع پرسیدم ای امیر مومنان میخواهم نفس مرا به من بازشناسانی فرمود کدام نفست را خواهی بتو بشناسانم

گفتم سرورا مگر آدمی را بیش از یک نفس است فرمود کمیل نفس آدمی چهار است نامی نباتی حسی حیوانی ناطق قدسی و کلی الهی و هر یک از این چهار را پنج قوه و دو خاصیت است ...

... گفت این چیست زبان بگشودند

صورت حال بر او بنمودند

خاست نیزه به کف و بدره بدوش ...

... نه چو بیع از پی دینار و درم

داده خویش ز من بستانید

پس رواحل به ره خود رانید ...

... ناله ام بشناسی و گوشی به فریادم کنی

در عیون الاخبار مذکور است که سه بیت زیر از جمله اشعاری است که علی بن موسی الرضاع بر مامون فروخواند

اگر آن کس که به نادانیش دچار شوم از من فرودتر بود از مقابله با نادانیش خودداری کنم ...

شیخ بهایی
 
۷۴۲۵

شیخ بهایی » کشکول » دفتر سوم » بخش اول - قسمت دوم

 

... این که گویند فلان هراز بر تمیز نمی دهد بدان معنی است که کسی را که بوی نیکی می کند از کسی که بوی بدی روا می دارد تشخیص نمی دهد

در کتاب مستظهری آمده است هارون الرشید شبی همراه با عباس عزم دیدار فضیل بن عیاض کرد هنگامی که به در خانه ی وی رسیدند شنیدندش که می خواند ام حسب الذین اجترحوا السییات ان نجعلهم کالذین آمنوا و عملوا الصالحات سواء محیاهم و مماتهم ساء مایعملون

رشید عباس را گفت اگر چیزی سودمان رساند همین بود آن گاه عباس فضیل را خواند که امیرالمومنین را اجابت کن فضیل گفت امیرالمومنین نزد من به چه کار است آن گاه در بگشود و چراغ بکشت ...

... سپس به وی گفت این هزار دینار مهریه ی مادرم است دلم می خواهد آن را از من بپذیری گفت نه امید که خدا جزایی که به مادرت داد ترا نیز نصیب کند آن را از هر آن کس که ستانده ای به وی باز پس ده پس رشید برخاست و بیرون شد

از سخنان امیر مومنان علی ع هرگاه شکم انباشته از مباح شود دل از شناخت صلاح کور گردد اگر محنتی ترا روی کرد آرام بنشین چه برخاستن تو بهر تدارک آن بر آن فزون است

اگر بینی که خداوند سبحانه پی در پی بر تو بلا فرو بارد بدان که بیدارت ساخته است اگر خواهی که فرمانت برند آن خواه که در توانایی بود

اگر آنچه خواهی نبود آن خواه که هست اگر زاهدی از مردمان گریخت در طلبش برخیز از دشمنانت رایزنی کن تا میزان دشمنیشان و نیز مقصدشان را از رای ایشان بتوانی دانست

پادشاهی گفت آن کسان که ما را ولایت دادند مالشان بستانیم و آن کسان که با ما دشمنی ورزند سرشان برگیریم پیرامن شاهان گفته اند که ایشان جماعتی اند که پاسخ سلام را در سخن بسیار می شمارند و بریدن گردن ها را به مجازات کوچک می دانند

حکیمی فرزند را گفت ای پسرکم دانش را از گفتار مردمان بیاموز چه ایشان بهترین شنیده ها را نویسند و بهترین نوشته ها را حفظ کنند و بهترین حفظ شده ها را گویند ...

... ما را دوستی است که ریش بلند بی فایده ای دارد ریشش چونان شب های زمستانی دراز و سرد و غم آور است

معشوق بدیدارآمد دل من نیز بدو مایل بود گفتمش بوسه ای بخش گفت بی واهمه بستان

امیرمؤمنان علی بن ابیطالب ع مردی را شنید که پیرامن چیزی که وی را سودی نمیداد سخن همی گفت فرمود ای فلان با این کار خویش به فرشته ی کاتب اعمالت نوشته ای املا همی کنی

افلاطون گفت اگر خواهی زندگیت گوارا باد از این که مردم بجای آن که گویند بخرد است بگویندت دیوانه است خشنود شو

ابو حازم به محضر عمر بن عبدالعزیز شد عمر وی را گفت مرا پندی ده گفت بخسب و پندار مرگ تو بس نزدیک است

آن گاه بنگر در آن دم چه چیزی را دوست همی داری آن را هم اکنون به اجرا درآور و نیز در آن دم چه چیزی را ناخوش داری هم اکنونش رها کن بسا که زمان مرگ سخت نزدیک بود

صالح بن بشر زاهد بنزد مهدی شد مهدی ویرا گفت مرا پندی ده گفت آیا پدر و عموی تو پیش از تو در این مجلس ننشسته اند گفت بلی

گفت آیا ایشان را کرداری نبود که بدان ها امید نجاتشان داری و کرداری که از آنها بدیشان همی ترسی گفت بلی

گفت پس آن کردار که امید نجات ایشان را بدان داری دست یاز و از آن کردار که از آنها بدیشان بیمناکی بپرهیز

عبدالله بن مسلم را به محضر هارون الرشید آوردند هارون را قصد کشتن وی بود عبدالله وی را گفت بدان کس سوگند که خواری تو در پیشگاهش از خواری من در مقابل تو بیش است و قدرت او بر کیفر تو از توانایی تو بر کیفر من نیز افزون است مرا نخواهی بخشید هارون وی را ببخشایید

همتم بدرقه ی راه کن ای طایر قدس ...

... آیه ی دیگر نیز و جعلناها رجوما للشیاطین اقتضا ندارد که ستاره خود منهدم شود چه از این اقتضا کسر شدن ستارگان طی روزگاران لازم می آید

بلکه مراد آن است که شهاب ها چنان که نور از چراغ گرفته می شود از ستارگان جدا می گردد نیز هیچ برهانی برابن که عموم ستارگان در فلک هشتم برنشانده شده است اقامه نشده است

و فلک قمر جز قمر را در خود ندارد و شود که بیشتر ستارگان رصد نشده در آن برنشانده باشد و شهاب ها در آن منهدم می گردد

در کتاب اعلام الدین تألیف ابو محمد حسن بن ابوالحسن دیلمی از مقداد بن شریح برهانی نقل است از قول پدرش که گفت به روز جنگ جمل مردی علی امیر مؤمنانع را گفت ای امیر مؤمنان آیا همیگویی که خداوند یکی است

مردم به وی حمله بردند و گفتند مگر نمی بینی که امیر مؤمنان چگونه دل مشغول است اما امیرع فرمود بگذاریدش چه آنچه این اعرابی می خواهد همان را ما از این مردم همی خواهیم ...

... اما آن دو گونه که جایز است همانند آن که کسی گوید خداوند یکی است و از این عبارت مراد کند که یگانه است و شبیهی ندارد نیز آن که کسی گوید او یکی است و مرادش آن بود که به معنی یگانه است یعنی در وجود و عقل و وهم متجسم نخواهد گردید

از نوف بکایی نقل است که گفت شبی امیرمؤمنان را دیدم که از بستر بیرون آمده به ستاره ها می نگرد مرا گفت ای نوف خفته ای یا بیداری گفتمش بیدارم ای امیر مومنان

گفت ای نوف خوشا بحال پرهیزکاران دنیا که به عقبی نظر دارند اینان کسانی هستند که زمین را فرش خود و خاکش را بستر خود و آبش را بوی خوش خود و قرآن را شعار خویش و دعا را دثار خویش نهاده اند

و دنیا را چونان مسیحع به قرض الحسنه داده اند ای نوف داود پیامبر به همین ساعت از شبی برخاست و گفت در چنین ساعتی بنده هر دعا که کند مستجاب افتد مگر آن که مأمور باج و تعقیب و شحنه بود یا به آلات لهو مشغول

از امیرمومنان ع هلاکت خرد بیشتر زیر برق طمع پدید آید چهار چیز از صفات نادان است این که برکسی خشمناک شود که خشنودش نساخته است ...

... در احیاء از پیامبرص روایت شده است که ابلیس هیچ روزی رانده شده تر کوچک تر و خشمناک تر از روز عرفه نیست

نیز گویند گناهانی است که جز ایستان در عرفه موجب بخشایششان نشود این معنی را جعفر بن محمد الصادقع از پیامبر خداص نقل کرده است

حکیمی گفت بردباری دو گونه است بردباری بر آنچه ناخوش است و بردباری از آنچه خوشایند است و این یک بر آدمی سخت تر بود ...

... پنجم - توقف و تردی که از جالینوس منقول است از وی نقل شده است که هنگام بیماری به مرضی که بدان مرد گفت ندانستم که نفس همان مزاج است که در این صورت هنگام مرگ معدود می شود و باز گرداندنش ممکن نیست با این که جوهری است که پس از فساد بدن باقی می ماند و معادش ممکن است

امید چنان داشتم که مرا به وصال بنوازید اما زهجرتان آن کشیدم که کسی نکشیده و نیک میدانستم که دوری شما خون از چشمان من سرازیر خواهد کرد و دریغا چنین شد

فلسفه واژه ای یونانی است به معنای حکمت دوستی و فیلسوف در اصل فیلا بمعنی دوستدار و سوفی بمعنی حکمت است ...

... جامهایی خالی پیشمان آوردند که بدستمان سنگینی می کرد اما زمانی که از شرابشان پرساختیم سبکی باده چنانشان سبک ساخت که ترسیدیم مبادا با یکدیگر به سبکی به هوا شوند

امام فخرالدین رازی به مجلس درس بود که ناگاه کبوتری که بازی تعقیبش می کرد به مجلس درآمد گویی به پناه آمده است ابن عنین در این زمینه شعری سرود که ابیات زیر از آنهاست

کبوتری به نزد سلیمان زمان آمد که پرتو مرگ از بالهای شکارچیش می تابید راستی کدام کس این کبوتر را آموخته بود که خانه ی تو پناه هر ترسانی است ...

... روایت شده است که پیامبر خداص نزد جوانی شد که به حال نزع بود و او را پرسید خود را چون بینی گفت به خداوند امیدوارم و از گناهان خویش ترسان

پیامبر فرمود این بیم و امید به چنین وقتی در دل هر بنده گرد شود خداوندش امید برآورد و از بیم امنیت خاطر دهد

دانش موسیقی دانشی است که نغمه و ایقاع و احوال آنها و چگونگی تالیف لحن ها و بگرفتن ادوات موسیقی را بدان شناسند و موضوعش صوت از آن دیدگاه است که به انتظام خویش در روح اثر می نهد ...

شیخ بهایی
 
۷۴۲۶

شیخ بهایی » کشکول » دفتر سوم » بخش دوم - قسمت اول

 

از نهج البلاغه بندگان خدا پرهیز پیشه کنید و با کارهای خویش برمرگتان پیشی گیرید و آنچه باقی است به بهای آنچه فانی است خریداری کنید

بار بر بارگی نهید چه سفرتان ناگزیر بود و مرگ بر سرتان سایه انداخته از آن کسان باشید که چون بانگشان زدند هشیار گشتند و دانستند که دنیا خانه ی ایشان نشود و آن را تعویض کردند ...

... بی شک آن غایب که هر روز و شبی تازه گامش را تیز کند بسرعت باز خواهد آمد و آن رهرو که کامیابی یا ناکامی پیش آرد شایسته ساز و برگ بود

از این رو آنچه فردایتان حفظ کند امروز از دنیا برگیرید آن بنده را توان پرهیزگار شمرد که خدای خویش پرستد نفس خویش پند دهد و توبه پیش آرد و بر شهواتش پیروز شود

چه اجلش پنهان است و آرزویش حیله گر و شیطانش برگماشته است تا مرکب معصیت را چنان آراید که وی بر آن برنشیند ...

... ابو سعید اصفهانی شاعری ظریف طبع بود و گوشی سنگین داشت و هر گاه کسی او را مخاطب می ساخت می گفت بلندتر بگوی گوش من نیز مانند دل تست

وی از جمله ی شاعران صاحب بن عباد است و ثعالبی در یتیمه الدهر از او ذکر بمیان آورده است شعرش در نهایت زیبایی بود

از ظرایف اعراب اصمعی گفت شنیدم اعرابیی میگفت خداوندا مادرم را ببخشای ...

... حکیمی را گفتند زچه رو ترک دنیا بگفتی گفت از آن رو که از نعمت های گوارایش محرومم و داده های تیره و مکدرش را نیز نخواهم

عارفی را گفتند نصیب خویش از دنیا بستان چرا که تو ناپایداری گفت اینک که ناپایدارم بایسته است که نصیب خویش نستانم

پندار که به هر چه خواهی رسیدی و بر زمانه حکومت یافتی مگر نه این است که زندگی را مرگ در انتهاست و هر چه بدست آید سرانجام از آدمی همی گیرند

از سخنان اسکندر فرمانروایی خرد بر خردمند نیرومندتر از سلطه ی شمشیر بر احمق است

برمیان بند قابوس وشمگیر پاره ی کاغذی یافند که به خط خود برآن نوشته بود اگر مکر ورزی طبیعی آدمیان است اطمینان کردن بدیگری عجز است اگر مرگ ناگزیر فرا خواهد رسید تکیه کردن بر دنیا حمق است و اگر فضا حق بود دوراندیشی بیهوده است

حکیمی گفت اگر عزت جویی به طاعت جوی و اگر بی نیازی خواهی در قناعت خواه چه هرکس طاعت خدا کند پیروزیش بسیار شود و کسی که در شرح شهاب راوندی آمده است که ...

... از وصایای امیرمومنانع به فرزندان ای فرزندان با مردمان چنان معاشرت کنید که اگر از ایشان غایب شدید مشتاقتان شوند و اگرتان از دست دادند بر شما بگریند

ای فرزندان دلهای آدمیان چونان سپاهیانی اند پیوسته که بدوستی یکدیگر را بنگرند و بدان با هم نجوا کنند و به بغض نیز هنگام نفرت

از این رو اگر کسی رابی آن که خیری از او به شما رسیده باشد دوست داشتید بدو امیدوار باشید و اگر کسی را پی آنکه شری از او به شما رسیده باشد دشمن داشتید از ان بر حذر باشید ...

... ابروی تو گر راست بدی کج بودی

از کتاب عده الداعی و نجاح الساعی ابوعبدالله جعفر بن محمد الصادق ع مفضل بن صالح را گفت ای مفضل خداوند را بندگانی است که به سر خالص وی بوی پردازند

و او نیز سبحانه با نیکویی خالص خویش بدیشان پردازد اینان همان کسانی اند که روز جزا نامه کردارشان از کار زشت خالی است و هنگامی که در قبال حضرت حق ایستند ایشان را مملو از رازهایی همی کند که ایشان بر او داشته اند ...

... میان دو کاری که لذت یکی از آن دو بگذرد و پی آمدهایش ماند و کاری که مصارفش بگذرد و اجرش بماند تفاوت بسیار است

یحیی بن معاذ در مناجاتش گفت خداوندا دور نیست که امید من به تو با همه گناهکاری بر امید من به اعمال نیک خویش غالب شود

چه من در کارهای خویش به خلوص خود معتمد بوده ام و با این همه بایستی از آن بترس اندر باشم چه به تباهی معروفم و همی بینم که در گناهانم به عفو تو معتمدم و تو که به جود موصوفی چگونه ام نبخشایی ...

... نیز زنی را دید که آراسته روز عید بیرون گشته است گفت این زن برون آمده تا بینندش نه آن که بیند دخترکی را دید که کتاب می آموخت گفت زهری است که زهر می نوشاند

یکی از یاران اسکندر گفت شبی وی یاران را خواند تا ستارگان را به ایشان نشان دهد و خواص و مسیرشان بنمایاند همگی را به باغی برد و قدم زنان با دست ستارگان را می نمود تا این که به چاهی اندر افتاد گفت کسی که به دانش فوقانی پردازد به بلای تحتانی گرفتار شود

حسن بصری را گفتند دنیا را چگونه بینی گفت توقع بلایش مرا از شادمانی به فراخیش بازداشته است ...

... چرا که هنگامی که چشم باز همی کنم بر بسیاری همی افتد اما براستی برآدمیی نیفتد

عمر بن عبدالعزیز بدعا همی گفت خداوندا مرا به نیازمندی به خودت بی نیازی ده و به بی نیازی از خودت فقیرم مگردان

عمر بن عبدالعزیز به عدی بن ارطاه نوشت از میان بکربن عبدالله و ایاس بن معاویه یک تن را به قضاوت بصره برگمار هنگامی که عدی نامه بدیشان نمود آن دو از قبول منصب امتناع کردند

وی اما آن دو را احضار کرد و اصرار فراوان نمود بکر گفت بخدایی که جز او پروردگاری نیست من قضاوت نیک ندانم و ایاس از من بدان سزاوارتر است ...

... ایاس به کودکی به شام آمد خصمی پیر از وی به قاضی شکایت برد ایاس در محضر قاضی با سخن به وی حمله برد قاضی گفت آرام گیر که او شیخی کبیر است ایاس گفت حق از او کبیرتر است

قاضی گفت ساکت شو گفت اگر ساکت شوم چه کس حجت من بنماید قاضی گفت نمی بینمت که بر حق سخن گویی گفت لاالله الا الله

قاضی بنزد عبدالملک شد و آنچه بگذشته بود بوی گفت وی گفت حاجتش بر آور و از شام بیرونش کن که مردم این سامان فاسد نکند

برای آسان ساختن مصیبت و تخفیف سختی ها راههای گوناگونی است اگر قرین دوراندیشی شوی و عزم کنی مصیبت و سختی را ناچیز یابی و تاثیر و زیانشان اندک سازی ...

... نیز این که احساس کنی که به هر روز از دنیا پاره ای همی گذرد و لختی تا آن که سرانجام تمام بگذرد و تو بر گذشتن غافل باشی شاعر گفت

غمان خویش را فراموش کن چرا که هیچ چیز در دنیا ماندنی نیست که غمان تو ماندو شاید که خداوند پس از این با نظر بخشایش نیز بر تو بنگرد

نیز این که دانی بسا در چیزی که از مصیبت مانع شود یا حوادث را کافی بود چیزی عظیم تر از مصیبت و شدیدتر از بلا بود ...

... درشتیهای دور چرخ را کان هست سوهانش

حسن بن علی ع را پرسیدند قدر کدام کس بیش از دیگران است گفت آن کس که اعتنا نکند دنیا با کیست

کسی گفت مرگ بر صاحبان نعمت نعمتشان مکدر کند از این رو نعمتی را جستجو کن که با وی مرگی نبود

روایت است که هنگامی که ابراهیم ع را در منجنیق نهادند تا به آتش اندر فکنند جبرییل بنزد وی آمد و پرسیدش حاجتی داری گفت آری اما به تو نه

یکی گفت تفاوت میان هوی و شهوت با وجود مشارکتشان در علت و معلول و دلالت و مدلول آن است که هوی ویژه ی آراء و اعتقادات است و شهوت ویژه ی جذب لذایذ از این رو شهوت از نتایج هوی است و اخص از آن است و هوی گمراه کننده تر و اعم است ...

شیخ بهایی
 
۷۴۲۷

شیخ بهایی » کشکول » دفتر سوم » بخش سوم - قسمت اول

 

وفات جوهری بسال سیصد و نود و دو ابونصرفارابی به سال سیصد و سی و نه ابن عمید وزیر به سال سیصد و شصت و شش صاحب بن عباد به سال سیصد و هشتاد و پنج

ابن سینا به سال چهارصد و بیست و هشت سید مرتضی به سال چهارصد و سی و شش سید رضی به سال چهارصد و شش ابوالعلاء معری به سال چهارصد و چهل و نه

امام الحرمین به سال چهارصد و هفتاد و هفت شیخ ابوحامد غزالی به سال پانصد و پنج برادرش ابوالفتوح به سال پانصد و بیست جارالله زمخشری به سال پانصد و سی و هشت

محمد شهرستانی به سال پاتصد و چهل و هشت شیخ مقتول به سال پانصد و هشتاد و هفت امام رازی به سال ششصد و شش شیخ ابن فارض به سال ششصد و سی و دو

شیخ محیی الدین عربی به سال ششصد و سی و هشت ابن حاجب به سال ششصد و چهل و شش ابن بیطار به سال ششصد و چهل و شش قاضی بیضاوی به سال ششصد و هشتاد و پنج

محقق طوسی به سال ششصد و هفتاد و دو علامه ی شیرازی به سال هفتصد و ده شیخ عبدالرزاق کاشی به سال هفتصد و سی و پنج جاربردی به سال ششصد و چهل و شش

محقق تفتازانی به سال هفتصد و نود و دو علامه ی حلی به سال هفتصد و بیست و شش میثم بحرانی به سال ششصد و هفتاد و نه شاطبی به سال پانصد و نود ابن جوزی به سال پانصد و نود و هفت

ابوالبقا به سال ششصد و شانزده جلال الدین قزوینی به سال هفتصد و سی و نه نواوی به سال ششصد و هفتاد و شش بدیع همدانی به سال سیصد و نود و هشت آمدی به سال ششصد و سی و یک جعدی به سال ششصد و هشتاد و هفت بوده است ...

... در سخاوت به کودکان ماند

بدهد زود و زود بستاند

در یکی از کتب آسمانی آمده است کار کسی که خیری را که در او نیست بدو نسبت می دهند شادمان می شود و شری را که در او نیست به وی نسبت می دهند خشمناک می شود شگفت آور است ...

... اشعب طماع را گفتند پیر گشتی و حدیثی حتی حفظ نکردی گفت چرا بخدا کسی همانند من حدیث از عکرمه نشنیده است گفتندش بهر ما بگویش

گفت از عکرمه شنیدم که روایت کرد که از ابن عباس و او از رسول خدا ص که فرمود دو صفت است که جز در مؤمن دیده نشود یکی از آن دو را عکرمه فراموش کرد به من بگوید دومی را نیز من فراموش کرده ام

بزرگی گفت از نشانه های اعراض خداوند تعالی از بنده ای آن است که وی را به چیزی که دین و دنیایش را سود نرساند مشغول کند

در حدیث آمده است که آن گاه که دنیا به کسی رو کند محاسن دیگران را نیز بدو بخشد و آن گاه که روی گرداند محاسن وی را بزداید ...

... از جمله در تفسیر ان کنتم تحبون الله گوید اگر بینی کسی ذکر محبت خدا کند و هنگام ذکر دست زند به طرب آید نعره کشد و مدهوش افتد تردید مکن که وی نه خدا همی شناسد و نه می داند محبت خدا چیست

و دست زدن و نعره و مدهوشیش از آن است که در نفس خبیث خویش تصوری یافته و آن را بنادانی خداوند نامیده است و در پی آن تصور به دست زدن و شادی و نعره کشیدن و مدهوش شدن پرداخته است

و بسا که چنین کس را هنگام بیهشی مرگ به سراغ آمده است و نادانان مردم نیز گرد ایشان جمع گردند و بر حال ایشان گریند ...

... حتی اگر پندارید به شما سودی نتوانند رساند چرا که آگاه نیستید کی از دشمنی دشمن باید ترسید و به دوستی دوست باید امیدوار بود

عباس بن احنف با شنیدن شعر نیک به طرف همی آمد و از وجد تلوتلو همی خورد

اسحاق بن ابراهیم موصلی گفت وی روزی به نزد ما آمد و منش از ابن دمنته این شعر بخواندم ای نسیم نجد کی از نجد بگذشتی پنج بیت شعر را که خواندم وی به طرب آمد بچپ و راست متمایل شد و تلوتلوخوران خود را به ستونی رساند و گفت از زیبای این شعر بایستی سر بدین ستون فرو کوبم و ما منعش کردیم

هارون الرشید که بمرد شاعران به شادباش و دلداری هر دو بنزد امین شدند اولین کس که بین ایشان لب به سخن گشود ابو نواس بود که چنین سرود

امروز سعد و نحس را توام بینم مردمان نیز به وحشت و انس با هم اند چشمانمان همی گرید و دهانمان همی خندد گویی در سوگواری و عروسی هستیم دهانمان را بر نشستن امین همی خنداند و چشمانمان را در گذشت رشید ...

... دگری اما کشت نکند و حتی یک روز نکوشد و سالی را به غفلت و خواب گذراند سپس که هنگام خرمن رسد گوید امیدوارم که یکصد خروار حاصلم شود و وی را گویند این آرزوی بی اساس از کجا آورده ای

همین گونه بنده نیز اگر در عبادت حق تعالی کوشد و از نافرمانی وی دوری کند و گوید امید که خداوند این اندک از من پذیرد و این قلیل تمام کند و ثواب بسیار دهد وی را امیدوار گوییم

اما اگر غفلت کند و طاعت ترک گوید و معصیت پیشه کند و رضا یا نارضایی خداوند و وعد و وعید او مبالات نکند و سپس گوید از خداوند خواهم که از آتش نجات یابم و به بهشت روم این خواهش او را آرزو و خوش بینی از روی خطا و جهل گوییم ...

... وی خشمناک شد و گفت مگر در من چیزی دیدی که نشانه ی یأس از رحمت او باشد ان رحمه الله قریب من المحسنین و بخدا کلام وی مرا بگریه انداخت

عاقل راست که به حال پیمبران و ابدال و اولیاء بنگرد و کوشش ایشان در طاعت و صرف عمرشان به عبادت بیند که شبان و روزان بدان مشغول اند

آیا ایشان را به خداوند گمان نیکو نیست چرا بخدا قسم اینان بیش از دیگران به وسعت رحمت خداوندی واقفند و به جود وی گمان نیک برند ...

... در کتاب شهاب از پیامبرص نقل است که فرمود سازگاری و میانه روی و خاموشی جزیی از بیست و شش جزء پیامبری است

قطب راوندی در شرح شهاب گوید اگر پرسند که چرا نبوت را بیست و شش جزء فرمود گوییم ابن بابویه در کتاب نبوت روایت کرده است که هنگامی که جبرییل نزد پیامبر ص آمد و وی را گفت که به مردمان بگوی که من رسول خدا بر شمایم وی چهل سال داشت و پس از آن نیز بیست و سه سال زیست

پیش از آن نیز سه سال به خود وی خصوصا وحی همی گردید پیش از آن نیز احکامی از شریعت را همی گفت که به نکته دانی و تیزگوشی و الهام نیازمند بود ...

... جمله از خورشید و این دیوارها

در نهج البلاغه آمده است که علی بن ابیطالب ع هنگامی که به شام می رفت جمعی از روستاییان انبار را دید که با دیدن وی پیاده شدند و به خدمتش شتاب کردند

وی پرسید این کار چه بود گفتند عادت ما برای احترام کردن به امیرانمان است فرمود به خدا امیران شما از این عادت بهره مند نشوند و شما خود از آن در دنیا به رنج افتید و در آخرت نیز بدبخت شوید چه زیان بار است رنجی که در پی آن کیفر بود و چه سودآور است آسایشی که با آن ایمنی از آتش بود ...

... عاقل آن است که پیش از آن که کار از دست شود امروز بهر فردا بکوشد

مالک بن دینار کلاغی را دید که همراه با کبوتری همی پرند گفتا شگفت است که از جنس هم نیستند و با هم اتفاق کرده اند کمی بعد آن دو بزمین افتادند و مالک نیک نگریست و هر دو را لنگ یافت و گفت آن از این رو است

حجت الاسلام ابوحامد محمد غزالی مدتی در نیشابور شاگری امام الحرمین کرد و در دانش به جایی رسید که انگشت شماری رسند ...

... زمانی بعد این همه بگذاشت و پرهیز و گوشه گیری و عبادت پیشه کرد مدتی را در دمشق بماند و در آن جا احیاء العلوم را برشته ی تحریر آورد

پس از آن به قدس رفت و بعد از آن در اسکندریه مقام کرد تا سرانجام به زادگاه اصلی خویش طوس رفت و عزلت گزید و به تصنیف بنشست

وی منسوب به غزاله از روستاهای طوس است صالحی حکایت کرده است که غزالی را به صحرا دیدم خرقه ای بر دوش و مشکی و چوبدستی به دستی

گفتمش ای امام دانش آموختن به بغداد نیک تر از این نبود نگاهی به تحقیر به من افکند و گفت آن هنگام که ماهتاب نیکبختی از فلک مشیت درخشید و آفتاب اصول به مغرب وصل بال بگشود شعر

من اشتیاق لیلی و سعدی را به گوشه ای افکندم و بنزد همنشین منزلگه آغازین بازگشتم هر چند که شوقهای بسیار مرا خواندند که اینجا منزلگه دلارام است درنگی کن و فرود آی

پس از آن که غزالی عزلت پیشه کرد نظام الملک وزیر نامه ای بدو نوشت و وی را به بغداد خواند امام غزالی نپذیرفت و در پاسخ وی نامه ای قانع کننده نوشت

در یکی از کتب تاریخ آمده است که کسری بر بزرگمهر خشم گرفت و وی را در خانه ای تاریک به زندان کرد و فرمود تا به زنجیرش بستند

چند روزی چنان بماند تا این که کسری کس فرستاد تا حال او جویا شود فرستاده وی را آرام و قویدل یافت وی را گفت تو به این تنگی اندری و چنین فارغت همی بینیم ...

... سقراط را کسی سرزنش کرد که به نسبت پست است و بر او به شرف و ریاست نازیدن گرفت سقراط وی را گفت بزرگی قوم تو به تو ختم شود اما بزرگی قوم من از من آغاز گردد بدین ترتیب من فخر قوم خویشم و تو عار قوم خود

منصور خلیفه سفیان ثوری را دیدار کرد و وی را گفت ای ابوعبدالله چه باعث است که بنزد ما نیایی گفت خداوند تعالی ما را از شما نهی فرموده است آنجا که فرموده است ولاترکنوا الی الذین ظلموا فتمسکم النار روزی دیگر

منصور کس به دنبالش فرستاده بود هنگامی که بنزدش رفت گفت حاجتی نداری گفت برخواهیش آورد گفت بلی

گفت تا نزدت نیایم کس به سراغم مفرست و تا چیزی نخواهم مرا مده سپس بازگشت منصور گفت ما دانشمندان بسیار را دانه بیفکندیم برچیدند جز سفیان ثوری ...

... خویشاوندی به دوستی بیشتر محتاج است تا دوستی به خویشاوندی گوهر مردان در دگرگونی های روزگار شناخته آید

محمد بن علی باقرع از پدر خویش از پدرش از نیایش از امیرمومنانع روایت کرد بر روی زمین دو امان از عذاب خداوند سبحانه بود

که یکی از آنها برداشته شد و دیگری از آن شماست بدان چنگ زنید اما امانی که بود و برداشته شد رسول خداص بود و امان باقی استغفار است ...

شیخ بهایی
 
۷۴۲۸

شیخ بهایی » کشکول » دفتر سوم » بخش سوم - قسمت دوم

 

عمر بن خطاب به نزد پیامبرص آمد وی را بر حصیری خفته دید چنان که نقش آن بر پهلوی وی پدید بود عمر در این باره با رسول خداص سخن بگفت پیامبر فرمود آهسته تر ای عمر پنداری پیغمبری نیز چون پادشاهی است

در حدیث آمده است که آن گاه که مرد به چهل سالگی رسد و توبه نکند شیطان بر صورتش دست کشد و گوید پدرم فدای این صورت باد که رستگاریش نیست ...

... چنانکه اگر نوشته ای را از کاغذی بر کاغذ دیگر منتقل کنیم معکوس شود و نیز اگر با مهر چیزی مهر شود تصویر معکوس بود در صورتی که اگر تصویر چیزی در آینه به انعکاس بود همانگونه دیده می شد

زیرا بنا به اعتقاد کسانی که انعکاس را باور دارند دیده شد در آینه خود شی ء است جز آن که بیننده آن را به وهم مقابل خویش بیند

شبلی صوفیی را دید که به حجامتگری می گفت در راه خدا سر من بتراش هنگامی که سرش بتراشید شبلی چهل دینار وی را داد که این دینارها اجرت خدمت خویش بدین درویش بستان

حجامتگر گفت من سر وی در راه خدا تراشیدم و پیمان خویش با خدا با چهل دینار همی نشکنم شبلی دست بر سر خویش زد و گفت همه ی بندگان خداوند از تو بهترند حتی این حجامتگر

بویایی آدمی از دیگر حیوانات ضعیف تر است و برای شنیدن بو محتاج گرم شدن جسم یا خراشیدن آن یا ریز شدن پاره ای از ذرات آن است

در بالای بینی دو منفذ باریک است که از گوشه چشم بدان پیوندد و بوهای تند از آن دو منفذ به چشم رسد و این است که چشم از بوی بد زیر بغل یا هنگام بوییدن پیاز رنج برد

نیز باقیمانده های غلیظ چشم از همین راه با اشک به داخل بینی رود و اگر این دو منفذ به سببی بربسته شود اخلاط در چشم زیادت کند و از این رو بیماری های مختلفی چشم را حادث شود

بطلمیوس گفت بیماری تن زندان جسم است و غم زندان روح

ابن ابی صادق طبیب زیبا روی و پیراسته خلق بود و بخش های حکمت نیک می دانست سلطان وی را بخدمت خود خواند

وی پاسخ داد که بدانچه دارد قانع است و شایسته ی خدمت سلطان نیست و کسی که برخدمت اکراه شود خدمتش نفعی نیارد ...

... شاعری سرود خداوند مرگ را خیر دهاد که با ما از هر مهربانی مهربانتر است همی کوشد که ما را از رنج برهاند و نیز ما را به عالمی همی برد که شریف تر از این جهان است

واعظی گفت کوشش بندگان خداوند و صفای حال عارفان زندگانی بر ابلیس تلخ همی کند چرا که وی ایشان را در همان خلعت بیند که روزی از آن او بود و نیازش همان ولایت بیند که زمانی وی داشت آشکار است که کسی را که از ولایتی بردارند با جانشین خویش به حسادت دشمنی کند

عارفی گفت تاخیر عطای خداوندی با همه ی الحاحت در دعا مبادا دلزده ات کند چرا که خداوند بر عهده دارد آن چه را که خود خواهد به هر وقت که پسندد به تو ارزانی دارد نه آن که هر چه تو خواهی و هر زمان که خواهی ...

... در عبادت خویش به درگاه حضرت حق بی نیازی حق سبحانه را منگر چرا که حق اگر بدان می نگریست از تو عبادت نمی خواست بل وی به نیاز تو به عبادت نگریسته است و کمال تو بدان

از این رو تو نیز آنگونه به عبادت خویش بنگر و با تکیه بر بی نیازی خداوند از آن به تصحیح عبادت کوش و اگر چنین نکنی مقام دیگر کرده باشی و نظام تباه ساخته

عارفی گفت هر آنکه به دیده ی خرد بیند ناگزیر است که تحقق پیشی وجود بر عدم را باور دارد چه همه ی موجودات بر این شاهد است ...

... با این همه شگفت است که خداوند تعالی در مقابل طاعتش و آنچه بهر نزدیکی او کنند پاداش نهاده است چه آن کس که آدمیان را بر هدایت دلیل بود و نیز ایشان را بر عمل به هدایتی که یافته اند توفیق دهد خود شایسته ی پاداش است اما وسعت کرم وی و گشادگی بخشایش وی این هر دو را با یکدیگر مقتضی است

خداوند تعالی فرموده است هل جزاء الاحسان الا الاحسان بنگر تا چگونه نکویی کند و جزایش نام دهد و حق آن دقایق بگذار و آن که ترا بدین راهها داند سپاسگزاری کن

زهد مردمان عموما پرهیز ظاهری از دنیاست زهد خواص اما آن است که دنیا را چیزی ندانند که در خور پرهیز بود در این صورت بی نیازی و نیاز نزد تو یکی خواهد بود و نیز حال تو در دو گونه تن پوش یا طعام یکسان شود ...

... مومن را زیادتی مصیبت و پی در پی آمدن ناگواریها از تسلیم به خداوند و خشنودی او باز ندارد وی چونان کبوتری است که از لانه اش بردارند و باز به لانه ی خویش باز گردد

عمر کوتاه تر از آن است که آدمی آن را به فرمان کینه گذراند آن کس که انس به خداوند کند از بندگان بگریزد

هارون الرشید ابن سماک را گفت مرا پندی ده گفت بپرهیز از آن که به فردوسی گام نهی که پهنایش به اندازه ی آسمان ها و زمین بود و ترا در آن جای پایی نبود

ابو سلیمان دارانی گفت اگر خردمند باقی عمر خویش را برآنچه بدون طاعت خدا ازعمرش بگذرانده نگرید روا بود که اندوه از آن رو وی را کشد با این همه حال آن کس که باقی عمر را نیز چنان که به نادانی گذرانده است بگذراند چون است ...

... حسن را گفتن ای ابوسعید فلان غیبت تو گفت وی طبقی رطب بهرش فرستاد و گفت شنیدم که حسناتت را به من هدیه کرده ای خواستم تلافی کنم

بنزد عبدالله بن مبارک سخن از غیبت رفت گفت اگر غیبت کنم غیبت مادر خویش کنم چه وی به حسنات من شایسته تر از دیگری است

در حدیث آمده است که رسول خداص فرمود به کار سخت کوشید و اگر ناتوانی بر شما چیره شد از نافرمانی خدا دست بردارید

محمد بن یعقوب به سند خویش از جعفر بن محمد صادقع از پیامبر ص نقل کرد که فرمود برترین مردم کسی است که عاشق عبادت بود آن را در صمیم دل دوست بدارد و به جسم خویش بدان پردازد و جزع کند و اعتنا نکند که دنیا بر وی آسان بود یا سخت

عارفی گفت برادر تو آن کس است که با دیدنت بیش از کلام پندت دهد ...

... عارفی مراد خویش را بگفت مرا وصیتی تمام فرمای گفت سفارش خداوند رب العالمین را بر تمام پیشینیان و مردم واپسین به تو گویم

آنجا که فرمود و لقد وصینا الذین اوتواالکتاب من قبلکم و ایاکم ان اتقوا الله چه بی شک خداوند از همه کس به مصلحت بندگان داناتر است و نیز بخشایش و مهر او به بندگان بیش از هر کس دیگر است

از این رو اگر به دنیا خصلتی به صلاح نزدیک تر و جامع تر خیر و گرانبهاتر از این خصلت بودی روا بود که خداوند آنرا ذکر همی فرمود و مردمان را بدان سفارش می کرد ...

... بیدار شوی زاضطراب دل من

ابن مسعود گفت دو چیز هلاک آورد یاس و خودبینی

عارفی گفت این دو با هم جمع است چه نیکبختی جز به سعی و طلب نبود و مایوس از فرط یاس نکوشد و خودبین نیز از خودبینی نکوشد

شیخ بهایی
 
۷۴۲۹

شیخ بهایی » کشکول » دفتر سوم » بخش چهارم - قسمت اول

 

بشربن منصور از عابدان بود روزی نمازش به درازا کشید و چون به پایان رسید مردی را دید که به خشنودی وی را همی نگرد

گفت آنچه دیدی خرسندت مکند چرا که ابلیس نیز مدتی دراز با دیگر فرشتگان پرستش پروردگار همی کرد و سپس چنان شد که شد

یکی از صوفیان را پرسیدند مومن کی بدکار شود گفت آن گاه که پندارد از نیکوکاران است

شارح نهایه گفت علی بن ابیطالب که درود خدا بر او بادا را از مخرج مشترک کسرهای نه گانه پرسیدند فرمود روزهای هفته را در روزهای سال ضرب کن

حاصل ضرب هفت در سیصد و شصت دو هزار و پانصد و بیست شود که مخرج مشترک است چه نصفش هزار و دویست و شصت ثلثش هشتصد و چهل ربعش ششصد و سه خمسش پانصد و چهار سدسش چهارصد و بیست سبعش سیصد و شصت ثمنش سیصد و پانزده تسعش دویست و هشتاد و عشرش دویست و پنجاه و دو است ...

... شرمی زخدا بدار این وسوسه چند

بهلول و علیان مجنون بنزد هارون الرشید شدند وی با آنان سخن گفت و آن دو در پاسخ به غلط اندر بودند هارون دستور داد شمشیر و نطع بیاوردند علیان گفت ما دو دیوانه بودیم اکنون سه تن گشتیم

اگر با دوستی خلف وعده کردی و ترا بر آن سرزنش مکرد دیگرش هم نشینی مکن چرا که دوستیش جز ظاهری نیست ...

... ابراهیم خواص در هیچ شهر بیش از چهل روز نمی ماند

روزی شبلی به رمضان پشت سر امام نماز همی خواند امام جماعت چنین برخواند ولوشینالنذهبن بالذی اوصینا الیک شبلی چنان صیحه زد که مردمان پنداشتند جان بداده است و شروع به لرزیدن کرد و همی گفت یاران را چنین خطاب کنید

از کتاب احیاء کتاب عزلت سرور پیامبران متاعی که همی خرید به دست خویش حملش می فرمود یکی از یاران روزی گفت ای پیامبر خدا بمنش ده تا بیاورم فرمود صاحب مال به حملش شایسته تر است

علی بن ابیطالبع خرما و نمک در جامه ی خویش همی برد و همی گفت بردن چیزی را که خانواده را نافع بود از کمال آدمی نکاهد

حسن بن علیع روزی بر تهیدستانی چند بگذشت که پاره های نان پیش رو داشتند و همی خوردند یکی از ایشان گفت ای پسر پیامبر خدا با ما هم غذا نمی شوی

وی فرود آمد و با ایشان برکنار راه بنشست و هم غذایشان شد و سپس برنشست و گفت خداوند خود پسندان را دوست ندارد

یکی بنزد عابدی شد و وی را گفت از این که تنهایی دلتنگ نگردی گفت این زمان که تو وارد شدی تنها گشتم

حکیمی را گفتند آیا چیزی ارزنده تر از طلا دیده ای گفت بلی قناعت ...

... - افلاطون دوم گفت ای پادشاه سخت کوش آنچه گرد کردی خوارت کرد و آنچه دوست داشتی از تو روی گرداند گناهانشان با تو بماند و ثمره ی آن دیگری را رسید

- نسطور گفت دیروز می توانستیم شنید و نمی توانستیم گفت امروز اما توانیم گفت بنگر آیا توانیم نیز شنید

- ثاون گفت بنگرید که رویای خفته چسان بگذشت و سایه ی ابر چگونه شد

- دیگری گفت اسکندر هیچ سفری را جز این بی یاران و رهتوشه براه نیفتاد ...

... - دیگری گفت دیروز سیمای وی نزد ما چون زندگانی بود و امروز دیدارش دردی است

حکیمی گفت شرف فقر و تهیدستی همین بس که کسی برای آن که تهیدست شود به نافرمانی خداوند نپردازد برعکس بیشترین نافرمانی بندگان خدا در راه توانگر شدن است محمد وراق همین معنی را نیک سروده است

ای ملامت گوی تهیدستی دیگرت ملامت کافی نیست مگر نبینی که توانگری را عیب بیش است چرا که تو در راه توانگری نافرمانی خداوند کنی اما در راه تهیدستی وی را نافرمانی نکنی ...

... از گفتار تمکین اعراب اعرابیی همراه پیامبر ص به غزوه رفت وی را پرسیدند از این غزوه چه سودی بردی گفت نیمه ی نماز از ما برگرفتند امیدوارم که اگر بار دیگر به جنگ رویم نیمه ی دیگر نیز برگیرند

از گفتار ابوالفتح بستی کسی که خلق نار است خویش راست کند حسودان خویش را سرکوب سازد خوی بزرگان بزرگتر خوی هاست

از جمله ی سعادت تو آن است که حد خویشتن نگهداری رشوه ریسمان حاجت است از لذایذ خود به ساختن خویش پرداز ...

... آن کس را که در وسط دریا کشتی شکسته است و به تخته ای آویخته خطر بیش از تو نیست چه تو بر گناهان خویش یقین داری و در معرض خطر اعمال خویشی

احنف بن قیس گفت شب تا به صبح نخفتم بل کلمه ای یابم که بدان پادشاه از خود خشنود کنم بی آن که خداوند از خود ناخشنود کنم اما نیافتمش

حکیمی گفت خداوند منافع دنیا و عقبی در یک سرزمین جمع نفرموده است بل آن ها را متفرق ساخته است ...

... سقراط گفت تمامی محبت خویش را به دوست منمایان زیرا اگر تغییری در آن بیند با تو دشمن شود

در مثل سایر آمده است که ابن خشاب در غالب علوم امام زمانه ی خویش بود و در حلقه ی داستان گویان و شعبده بازان بس می ایستاد

و گاه که خواستاران علم به سراغش می آمدند وی را نمی یافتند بر این اوصاف وی را ملامت گفتند که تو با همه پیشوایی در علوم در این گونه حلقه ها زچه رو همی ایستی ...

... بزرگی گفت پدر ارباب است و برادر دام عمو چون غم است و دایی وبال فرزند اندوه است و خویشاوندان چون عقرب و از این رو مرد به دوستش ماند

در یکی از تاریخ های مورد اعتماد دیده ام که عبدالله بن طاهر برای واثق خلیفه مقداری خربزه از مرو به بغداد فرستاد به ری اما آن ها را پاکیزه ساختند و تباه شده هایشان را به دور انداختند

مردم ری دانه های آن تباه شده ها بگرفتند و کشت کردند اصل خربزه ی لذیذ ایشان از آن جاست و هر سال پانصد هزار درهم خرج کشت آن کنند ...

شیخ بهایی
 
۷۴۳۰

شیخ بهایی » کشکول » دفتر سوم » بخش چهارم - قسمت دوم

 

عارفی فریاد و ضجه ی دعای مردمان در موقف حج بشنید گفت برآن شدم که سوگند خورم که خداوند ایشان را آمرزیده است اما بخاطر آوردم که خود نیز بین ایشانم و نیارستم گفت

مسیحیان اتفاق دارند که خداوند تعالی در ذات خویش یگانه است و مرادشان از اقانیم اتحاد صفات و ذات است که از آن ها به اب و ابن و روح القدس تعبیر همی کنند

و مرادشان از اب ذات همراه با وجود است و از ابن ذات همراه باعلم که بدان کلمه نیز گویند و مرادشان از روح القدس ذات همراه با حیات است

ایشان متفق اند که مسیح فرزند مریم است و مصلوب افتاد و انجیل که در دست ایشان است سیرت عیسیع است که چهار کس از یارانش متی لوقا ماریوس و یوحنا - آن را گرد کرده اند معنای واژه ی انجیل مژده است

ایشان را کتابهایی است که بزرگانشان بنوشته اند و در زمینه ی احکام عبادات و معاملات به آن رجوع همی کنند و نماز به آهنگ مزامیر کنند

از بین ایشان سه گروه نیک مشهود است اول ملکانیان - که گویند جزیی از عالم لاهوت در عالم ناسوت فرود آمد و در جسم مسیح یگانه گشت

و علم را پیش از این آمیختن ابن نام نهند ایشان به صراحت به تثلیت معتقداند و مراد آیه ی شریفه ی لقد کفرالذین قالوا ان الله ثالث ثلثه هم ایشان است

ایشان همی گویند که قتل و صلب بر جزء ناسوتی مسیح واقع گشته نه جزء لاهوتیش

دوم - یعقوبیان گفته اند که کلمه به صورت خون و گوشت درآمده صورت مسیح را یافته است که هم او خداست و مراد آیه ی شریفه ی لقد کفرالذین قالوا ان الله هو المسیح بن مریم هم ایشان است

سوم - نسطوریان که گفته اند عالم لاهوت بر علم ناسوت چنان که آفتاب بر بلوری تابد تافته است و قتل و صلب مسیح بر جزء ناسوتی او واقع شده نه جزء لاهوتیش و مرادشان از ناسوت جسد است و از لاهوت روح

بایزید بسطامی گفت تمامی اسباب دنیاوی جمع کردم به ریسمان قناعتشان بر بستم و در کفه ی منجنیق صدق نهادم و همه را به بحر یأس فکندم و رامش یافتم

بسا که حسن خلق و کرم به سبب عوارض و پیشامدها به بدخویی و بی شرمی بدل شود چنان که آن پیشامدها نرمی را خشونت و آسان گیری را سختی و گشادگی را عبوسی کند این عوارض و پیشامدها را از روی استقرار می توان در هفت چیز خلاصه کرد ...

... ترسم از آن است که پس از من اما قصد سرزمین من کنند و قوم من را ایذا روا دارند از این رو بر آن شدم که تمام فرزندان باقی مانده ی پادشاهان بقتل رسانم و ایشان را به پدران خویش ملحق دارم تامردم را سرمایه ای از این رهگذر نماند که بر او گرد شوند

ارسطو در پاسخ نوشت اگر شاهزادگان را بکشی کار مملکت به دست فرومایگان افتد و ایشان اگر حکومت یابند سرکشی کنند و ستم روا دارند

نظرم آن است که هر یک از شاهزادگان را حکومت ناحیه ای بخشی تا هر یک در مقابل دیگری ایستد و به یکدیگر مشغول شوند و فراغت نیابند اسکندر سرزمین های مفتوح بدین سبب بین سرکردگان طوایف بخش کرد

پاسخگو راست که هنگام پاسخ هر سؤال تنها دنبال مصلحت پرسشگر بود و چیزی که وی را مناسب تر است و نیز این که وی را به کاری رهنمایی کند که رستگاری وی در آن بود ...

... چنان که اگر کسی که وی را سودا غالب است از طبیب خواهد که اجازت دهد پنیر خورد وی را گوید که آب پنیر خور یا اگر کسی که صفرایش غالب است میل عسل کند گویدش با اندکی سرکه تناول کند

های و هویی کن در این بستان که برخواهد پرید

مرغ روح از شاخسار عمر تا هی میکنی ...

... اعرابیی به پرده ی کعبه درآویخته بود که خداوندا گروهی که با زبانشان به تو ایمان آوردند تا خونشان محفوظ ماند آنچه خواستند به دست آوردند و ما اما با دلهامان به تو ایمان آورده ایم که ما را از عذاب خویش پناه دهی پس ما را نیز به آرزویمان برسان

زاهدی گفت اگر به روز رستاخیز بین بهشت و دوزخ مخیرم کنند از شرم دخول به فردوس دوزخ را بگزینم این سخن به گوش جنید رسید بگفت بنده را کجا اختیار رسد

حکیمی گفت مال از آن رو مال گویند که مردمان را از طاعت خداوند عز و جل به دیگر سو میل دهد ...

... گفت اگر بول کردن نتوانی توانستن آن را به چند خریداری گفت به نیم دیگر ملکم گفت پس حکومتی که به بهای جرعه آبی و بولی ارزد مفریبدت

از سخنان بزرگان دنیا به تو چیزی ندهد که مسرورت سازد بل از آن دهد که بفریبدت یحیی بن معاذ گفت دنیا باده ی شیطانهاست هر کس از آن نوشد زمانی بخود آید که پشیمان و ناکام و زیان دیده بین مردگان بود

هنگامی که هارون الرشید در راه سفر حج به کوفه رسید مردمان برای دیدن وی که بر هودجی بلند نشسته بود بیرون شدند

بهلول از آن میان فریاد زد هارون خلیفه پرسید کیست که باما گستاخی همی کند گفتند بهلول است هارون پرده ی هودج به یکسو زد

بهلول گفت ای امیرالمومنین به اسناد ما را از قدامه بن عبدالله عامری روایت کرده اند که گفت رسول خداص را دیدم که رمی جمره می کرد و وی را حاشیه ای نبود که کسی را بزنند و برانند و دور کنند از این رو فروتنی تو در این سفر نیک تر از تکبرت بود

هارون چنان گریست که آب دیده اش بر زمین ریخت و گفت ای بهلول همچنین برگوی گفت آن مرد که خداوندش مال و جمال و قدرت دهد و وی آن مال انفاق کند و آن جمال را به عفت نگاه دارد و در آن قدرت داد ورزد در دیوان خداوندی نامش جزء ابرار نوشته آید

رشید گفت نیکو گفتی و فرمان داد وی را جایزه ای دهند بهلول گفت مرا بدان نیازی نیست آن را بدان کس ده که از او ستانده ای

هارون گفت پس برایت مقرری بنهم که کارت راست دارد بهلول به آسمان نگاه کرد و گفت ای امیرالمومنین من وتو هر دو نانخوار خداوندیم محال است که ترا به یاد آرد و مرا نیارد

روایت شده است که اعرابیی را دیدند که حلقه ی در کعبه بگرفته و گوید بنده ی تو بر درگاه تو ایستاده است روزگارش بگذشته گناهانش مانده شهواتش بگسسته و پیامدهای آن شهوات باقی مانده از او خشنود شو یا عفوش کن چه گاه شود که سروری بی آن که از برده اش راضی بود وی را عفو کند

در کتاب ارشاد القاصد الی اسنی المقاصد آمده است در حرمت جادوگری جای سخنی نیست اما سخن بر سر حرمت مجرد علم جادوست ظاهر آن است که مباح است ...

... همان زمان بر دلم گذشت که اگر خداوند تعالی مرا پرسد که یا ایهاالانسان ماغرک بربک الکریم پاسخ چه گویم سپس خداوند در همان رؤیا الهامم کرد که گویم خداوندا کرم تو مغرورم ساخت بعدها همین معنی را در تفسیری دیدم

شیخ طبرسی در تفسیرش بنام مجمع البیان پس از نقل قول ابوبکر وراق در این باره که اگر پرسندت که ماغرک بربک الکریم بایستی گویی مرا کرم تو مغرور ساخت گوید خداوند از این رو صفت کریم را در این جا مذکور فرموده است و دیگر اوصاف را جانشین آن نساخته که پاسخ هنگام پرسش تلقین مخاطب شود

آشکار است که مراد فاضل محقق نظام الدین از تفسیری که اشاره کرد همین تفسیر است چه تفسیر اخیر پیش از زمان وی تصنیف گشته است و او چنان که اهل تتبع آگاهند از این تفسیر بسیاری را نقل کرده است و خدا بهتر داند

از کتاب تحصین و صفات العارفین ابن مسعود گفت رسول خدا که بروی و تبارش درود بادا فرمود زمانی رسد که دین آدمی را در اختیارش ننهند مگر آن که چون روباه و بچگانش از کوهی به دیگر کوه و از لانه ای به دیگر لانه بگریزد

پرسیدند کی چنین شود فرمود زمانی که روزی را جز به معصیت خداوندی نتوان بدست آورد آن گاه بی همسری رواج یابد ...

... عارفی گفت خداوند تعالی گنجینه های همت خویش را در دسترس آرزومندانش نهاده است اما کلید آن گنجینه ها صدق نیت خواستار آن است

ابن درید به خط خویش در دفترش نوشته است گنجینه های آن کس که خزاینش در دسترس آرزومندان است و کلید آن را صحت خواست ایشان نهاده است مرا کافی است

حکیمی گفت کسی که به پست ترین چیز راضی شود از دنیا راضی گردد کسی که خصومتی را رها کند بر آن افسوس نخورد ...

شیخ بهایی
 
۷۴۳۱

شیخ بهایی » کشکول » دفتر سوم » بخش پنجم - قسمت اول

 

... حتی اگر فاعل نیز بزبان گوید که عمل به سنت همی کنم و به قصد قربت اراده ی تولید مثل دارم و این واژه ها در خاطر وی حاضر نیز گردد

می افزایم که از همین جا راز فرموده ی پیامبرص آشکار می شود که فرمود نیه المومن خیر من عمله عاقل را اشارتی کافی است پس بنگر و خداوند توفیق را قرین همی کند

حکیمی گفت آسان ترین کار آغاز دشمنی است و سخت ترین کار پایان بخشیدن بدان هر گاه همنشین تو از کسی نزد تو به بدی یاد کند بدان که تو دومین آن کس خواهی بود

از کسی که ترا بیش از مرتبه ات بالا برد برحذر باش هر گاه وکیل خویش را مظنون گشتی زبان درکش و برآنچه در دست او داری وثیقه گیر هم نشینی آن کس که دعوی سروری نکند و در خور سروری باشد گرامی ترین همنشینی هاست

محمد بن مکی گفت و هم نشینی آن کس که دعوی سروری کند و در خور سروری نباشد بدترین همنشینی هاست ترک مدارا گوشه ای از جنون است

آن کس را که پیش از آن که ترا شناسد در حقت کوتاهی کند سرزنش مکن آن که گفتارش را نپذیرند سوگندش را باور مکن کسی را که بسیار سوگند خورد تصدیق مکن ...

... محقق گرامی سید شریف در شرح مواقف پیرامن علم گوید جفر و جامعه نام دو کتاب از علی - که خدایش گرامی دارد - است و آن بزرگوار در آن دو کتاب حوادث دنیا را تا انقراض عالم به روش دانش حروف برنوشته است

و فرزندان نامور وی آن دو کتاب را می شناختند و بر مبنای آنها حکم همی کردند و در نامه ی قبول ولایت عهدی علی بن موسی الرضاع به مأمون نوشته است

تو آن حقوق از ما بشناختی که پدرانت نشناختند و من ولایت عهدی تو را پذیرفتم هر چند جفر و جامعه نشان همی دهند که فرجامی ندارد ...

... زاهدی مردی را دید که بر در سلطانی ایستاده است و بر پیشانیش جای سجده ای هویدا است گفت درهمی بر پیشانی داری و این جا ایستاده ای زاهدی دیگر که بشنید گفت ای فلان این نقش به جای خویش نیست

تورات را پنج سفر است سفر اول آغاز خلقت و تاریخ را از زمان آدم تا یوسفع در خود دارد سفر دوم ویژه ی بخدمت گرفتن بنی اسراییل از سوی مصریان است و ظهور موسیع تا هلاک فرعون و پیشوایی هارون و فرود آمدن ده فرمان و شنیدن کلام خدا از سوی آن مردم

سفر سوم ویژه ی آموزش مراسم قربانی است در سفر چهارم شمار اقوام و تقسیم زمین بین ایشان و احوال رسولانی که موسیع به شام فرستاد و نیز خبر من و سلوی آمده است در سفر پنجم نیز احکام و وفات هارون و جانشینی یوشعع آمده است

ربانی ها و قرایان از بین یهودیان نبوت دیگر پیغمبران غیر از موسیع و هارون و یوشع را باور دارند و نوزده کتاب از ایشان نقل کرده و بدان پنج سفر تورات افزوده اند و کتاب ایشان با آن زیادت به چهار بخش است

بخش اول تورات است چنان که گفتیم بخش دوم چهار سفر است که آن را اول گویند و آغازش از یوشع است ع پیرامن زوال من و جنگ وی بادیگر سرزمینها و فتح آنها و تقسیم آن ها به قرعه دومش موسوم به سفر حکام است که در آن اخباری از قضات بنی اسراییل است

سومش به سموییل و نبوت او و پادشاهی طالوت و کشته شدن جالوت بدست داود اختصاص دارد چهارمش سفر پادشاهان است که اخبار سلطنت داود و سلیمان و جز آن ها را در بر دارد و حماسه هایی چند و آمدن بخت النصر و ویرانی بیت المقدس

بخش سوم را که اخیر نامند و خود چهار سفر است اولش از آن شعیاست و در آن سرزنش بنی اسراییل و بیم دادن به حوادث آینده و مژده به بردباران آمده است

دومش از آن ارمیاع ست که در آن خرابی بیت المقدس و فرود مردمان به مصر آمده است سومش از آن حزقیال است که در آن احکام طبیعت و افلاک برمز و نیز از اخبار یأجوج و مأجوج آمده است ...

... نهمش درباره ی پادشاهی اردشیر است و دهمش از آن دانیال است شامل بر تفسیر خواب و چگونگی بعث و نشور

یازدهمین از آن عزیزع است که شامل اوصاف بازگشت قوم بنی اسراییل از بابل به بیت المقدس و بنای آن است

خسروی عاقبت اندیشی کرد ...

... بر سر اهل صفا سرور بود

نوبتی چند به هم بنشستند

عقد پیری و مریدی بستند

برد صد تحفه ی خدمت بر پیر ...

... جانب پیر جنیبت انگیخت

بندگی کرد که ای خاص خدای

پاک لقمه است بر این روزه گشای ...

... بر سر سر و کله گوشه شکست

بر گل از سنبل تر سلسله بست

داد هنگامه ی معشوقی ساز ...

... او چو خورشید فلک من ماهم

من کمین بنده ی او او شاهم

عشقبازان چو جمالش نگرند ...

... حال اگر دیده ی عاشق بر صفات عز و استغنا و بی التفاتی مقصور بود و نیز بر خطر امکان زوال و بعد دل از این دانایی بدرد آید و آن حال را خوف گویند و این حالت خود تابع آن ملاحظات است

در نهج البلاغه آمده است که علی بن ابیطالبع به کسی که در محضرش استغفار کرد گفت مادرت به عزایت نشیند آیا دانی که معنی استغفار چیست

استغفار را مرتبه ی علیین است و بر شش معنی واقع همی گردد اول آن پشیمانی است بر بگذشته و دوم تصمیم بر این که آدمی بگذشته باز نیاورد ...

... و ششم آن که جسم خویش را چنان که شیرینی گناه چشانده است مزه ی درد طاعت چشاند در آن صورت توان گفت استغفرالله

عبدالله بن مبارک راهبی را گفت عید شما کدامین روز است گفت روزی که در آن معصیت خداوندی نکنیم عید ماست

زاهدی به روز عید با ظاهری ژنده بیرون آمد گفتندش که چنین روز عیدی با چنین حالی بیرون آیی در حالی که مردمان بدین روز جامه ی نو پوشند گفت هیچ چیز به اندازه ی طاعت خداوندی بهر وی زینت به حساب نیاید ...

... در تفسیری پیرامن آیه ی انه کان للاء و ابین غفورا آمده است که اواب کسی است که پس از توبه بار دگر گناه کند و بعد توبه آرد

ابن مسعود گفت بهشت را هشت در است که همگی باز و بسته شود الا در توبه که فرشته ای بر آن ایستاده است که هرگز بسته نشود

سفیان بن عیینه گفت ابراهیم بن ادهم در کوه های شام دیدم گفتمش ابراهیم خراسان را چرا ترک گفته ای گفت از آن رو که زندگی تنها در این جا گواراست که دین خویش بردارم و از کوهی بدیگر کوه با آن بگریزم

شیخ بهایی
 
۷۴۳۲

شیخ بهایی » کشکول » دفتر سوم » بخش پنجم - قسمت دوم

 

مردی به نزد مالک دینار آمد و وی را دید که بنشسته و سگی سر بر زانوی وی نهاده است مرد خواست سگ را براند مالک گفت بگذارش که ترا زیان و رنجی نرساند و از هم نشین بد نیز نیک تر بود

کسی را گفتند چه باعث شد که از مردمان عزلت کنی گفت بیم داشتم که پنهان از من دین من بستانند و من ندانم این اشاره به آن است که طبع آدمی پنهان از وی صفات بد را از همنشینان بد همی گیرد

اگر دو مرد را به صناعتی واحد دیدی و خواستی بدانی کدامشان را مهارت بیش است جز به روزی ایشان که بر آن ها گشاده همی گردد منگر ...

... اسطرخس صامت را پرسیدند چرا سکوت پیشه کرده ای گفت از آن رو که هرگز بر سکوت پشیمان نگشتم و بسا که از سخن گفتن پشیمان گشته ام

حارث بن عبدالله سخت گشاده دست بود وی را گفتند که در فکر فرزند خود باش گفت از خدا شرمم آید که بر فرزند خود به جز او تکیه کنم

بزرگمهر گفت مهم ترین عیب دنیا آن است که آنچه آدمی در خور آن است به اندازه به وی ندهد یا کم تر دهد یا بیشتر سروده ی خاقانی قریب همین مضمون است ...

... راه حل آن است که بدانیم هر سه فواره در یک روز چند برابر حوض را پر کنند که رویهم هفده حوض را پر کنند فاضلاب نیز در یک روز هشت برابر حوض را خالی می کند

بنا بر این با کسر کردن این از آن حاصل نه می ماند یعنی در یک روز حوض نه بار پر می شود پس در یک نهم روز پر خواهد شد

از سولون حکیم پرسیدند چه چیز بر آدمی سخت تر از دیگر چیزهاست گفت معرفت عیب خویش و سخن نگفتن در چیزهایی که وی را سودی نداشته باشد ...

... یکی گفت عشیره ی تو کسی است که با تو نیک معاشرت کند و عمویت کسی است که ترا در عموم خویش نهد و خویشاوندت کسی است که سود خویش به تو رساند

ابن سکین گفت بلندی و بزرگی مرتبت آدمی از اجداد اوست و زمانی گویند فلان شریف و بزرگوار است که نیاکانش از صاحبان مجد و شأن باشند

اما حسب و کرم ویژه ی خود شخص است و بسا که شخصی با حسب و کرم بود و نیاکانی شریف را واجد نبود

عارفی گفت معصیتی که توان ناخوش داری نیک تر از حسنه ای است که ترا تکبر دهد

از سخنان امیرمومنانع کسی که بی نیازی را به غیر مال و کثرت را به غیر طایفه خواهد از خواری معصیت به عزت طاعت خداوند بازگشته است کسی که مابین خود و خداوند را اصلاح سازد خداوند بین او بندگان را به اصلاح آورد

ابواسحاق صابی ابراهیم بن هلال یگانه ی زمان خویش در بلاغت و وحید عصر خود در نگارش است که در خدمت خلفاء و کارهای بزرگ و دیوان رسایل نود سال عمر بکرد

وی تلخ و شیرین روزگار بس چشید و خیر و شرش بسیار دید شاعران عراق بسیارش مدح بگفتند و نامش به آفاق مشهور شد ...

... وی بر آن بود که ارواح انسانی قبل از وجود بدن ایشان موجود است و برای تکامل بدن بدان می پیوندد و زمانی که جسم تباهی می پذیرد دوباره روح به کلیت خویش باز می گردد

از علی بن ابی رافع روایت شده است که گفت بر بیت المال نزد علی بن ابیطالبع کارگزار و نویسنده بودم و آن گاه به بیت المال گردن بند مرواریدی بود که در جنگ بصره عاید گشته بود

دختر وی کس به نزد من فرستاد و گفت مرا خبر رسید که در بیت المال امیرمؤمنانع گردن بند مرواریدی است که در اختیار توست

و من دوست همی دارم که آن را عاریه ام دهی تا بروز عید قربان بدان زینت یابم من کس بنزدش فرستادم که ای دختر امیرمؤمنان مشروط بدان که عاریتت بدان شرط بود که عین گردنبند پس از سه روز پس آوری و ضامن فقدانش باشی

پاسخ داد بلی عاریه ای که پس از سه روز عین پس داده شود و ضامن فقدان عینش باشم من آن را بدون دادم امیرمؤمنانع آن گردنبند را برگردن وی بدید و بشناخت و پرسید این گردنبند از کجاآوردی

پاسخ داد آن را از ابن ابی رافع گنجینه بان امیرمؤمنان عاریه کرده ام که روز عید بدان زینت گیرم و باز پس دهم امیرمؤمنان کس به دنبال من فرستاد

هنگامی که رفتم فرمود ای پسر ابی رافع ایا به مسلمانان خیانت همی کنی گفتم از خیانت به مسلمانان به خداوند پناه همی برم فرمود پس چگونه گردن بند موجود در بیت المال را بدون اذن من و رضایت مسلمانان به دختر من عاریه داده ای

گفتم ای امیرمومنان او دختر تو است و از من خواست آن را به وی عاریه دهم تا خود را با آن بیاراید و من آن را بدان شرط که عین را باز پس دهد و ضامن فقدانش نیز بود بوی داده ام

فرمود هم امروز آن را بازپس گیر و از تکرار چنین کار بپرهیز که مجازاتت خواهم کرد سپس فرمود وای بر دختر من اگر گردن بند را جز به همان شروط فرستاده بود

در غیر آن صورت اولین زن هاشمی بود که به سرقت دستش همی بریدند سخن وی به گوش دختر رسید گفت ای امیر من دختر توام و پاره ای از تن تو چه کسی سزاوارتر از من به استفاده از آن است فرمود ای دختر ابن ابیطالب از حق پا فرا مبر

مگر تمام زنان مهاجر و انصار در این عید به چنین گردنبندی خویشتن را آراسته اند من آن گاه گردنبند بستدم و به جای خویش نهادم

ای عزیز مصر در پیمان درست ...

... پیامبر ص فرمود ای مردم بدانید که این دنیا سرایی ناراست است نه خانه ای به استواء خانه ی اندوه است نه شادی کسی که آن را بشناخت از نعمتی شادمان نشود و به مصیبتی اندوهگین نگردد

هان بدانید که خداوند دنیا را منزلگه آزمون و آخرت را منزلگه فرجامین نهاد و آزمون دنیا را سبب ثواب عقبی نهاد و ثواب عقبی را پاداش بلایای دنیا پس بستاند تا عطا کند و بیازماید تا پاداش دهد

دنیا زود بگذرد و زو دیگرگون شدنی است شیرینی شیرخوارگیش را بسبب تلخی از شیر گرفتنش پرهیز کنید از لذایذ حالش به سبب غمان آینده اش دوری کنید

مکوشید خانه ای را که خداوند خواهد خراب کند آبادان شود و چون از شما خواسته است که از آن ببرید مپیوندیدش که در معرض عقوبت وی قرار گیرید

ابن عباس گفت پیامبر را ص شنیدم که می فرمود ای مردم گسترش آرزوها بر فرود آمدن اجل مقدم بود و روز بازگشت جای عرضه ی کردارهاست

در آن روز آن کس که به کارهای نیک اندوخته ی خود شاد است غنیمت کرده و آن کس که بر کارهای نیک از دست شده مأیوس است پشیمانی برد ...

شیخ بهایی
 
۷۴۳۳

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش اول - قسمت اول

 

... خوشا حال آن کس نفس خوار خلق خوش و سریرت نیک کند و بدی خویش از مردمان به دور دارد خوشا آن که زیادت مال خویش بخش کند و زیادت سخن نگهدارد و سنت ویرا کافی بود و بدعت وی را نفریبد

اعرابیی از خالدبن عبیدالله مالی خواست و بس اصرار کرد خالد سرانجام گفت وی را بدره ای دهید که بر شرمگاه مادرش آویزد اعرابی گفت دیگری نیز دهید که بر سست وی آویزم تا عور نبود خالد بخندید و فرمود بدره ی دیگرش نیز دادند

یکی از خلفا گفت من فلان کس را مبغوض همی دارم او را اما گناهی نیست یکی از مجلسیان گفت آیا در او خیری هست که خلیفه آن را دوست بدارد گفت بلی گفت به وی انعام فرمای بزودی از خواص خواهد شد ...

... یکی زاهدی را ثنا گفت زاهد گفت ای فلان اگر از من آن میدانستی که خود از خویش دانم مرا ناخوش همی داشتی

حاجب بن زراره به نزد انوشیروان گسیل شد و اجازه ی ورود خواست انوشیروان پرده دار را گفت بپرسش که کیست بپرسید گفت بگو مردی از اعرابم

هنگامی که به محضر انوشیروان رسید وی از او پرسید کیستی گفت من سرور اعرابم گفت مگر تو نگفتی که یکی از آنانی گفت بلی چنان بودم اما هنگامی که پادشاه مرا با خطاب خویش اکرام داشت سرور ایشان گشتم ...

... یهودیی مسلمانی را دید که به ماه رمضان بریان همی خورد و با او به خوردن پرداخت مسلمان گفت ای فلان گوشتی که مسلمانش ذبح کرده باشد بهر یهودی حلال نبود گفت من بین یهودیان همچون توام بین مسلمانان

سالم بن قتیبه اجازت خواست که دست مهدی خلیفه را بوسد خلیفه گفت من دست خویش از مردمان حفظ همی کنم و ترا از دست خویش

مردی دیگری را به خانه خواند که بیا و نان و نمکی خوریم مرد پنداشت که نان و نمک کنایه از طعامی گواراست که وی بدو وعده همی دهد ...

... صاحب خانه جوابش کرد نرفت سرانجام صاحب خانه گفت برو وگرنه بیایم و سرت برشکنم میهمان گفت ای فلان براه خویش رو چه اگر تو راستگویی وی را در وعده اش در وعید نیز همی دانستی متعرض وی نمیگشتی

فرزدق سلیمان بن عبدالملک را قصیده ای به مدح بگفت و در آن سرود و آن زنان شب را در کنار من به روز آوردند و من مهر از در بسته بگرفتم

سلیمان گفت فرزدق وای بر تو نزد من به زنا اقرار کردی و باید حدت زنم گفت کتاب آسمانی حد از من برداشته است گفت چسان ...

... چنان شده است که فرمان حاکم معزول

هشام یکی از زاهدان شام را گفت مرا پندی ده وی خواند ویل للمطففین تا آخر آیات سپس گفت این از آن کسی بود که پیمانه وکیل کم تر دهد بنگر که حال آن کس که تمام پیمانه وکیل برد چون است هشام بسیار گریست

محمد بن شبیب غلام نظام گفت روزی به بصره به خانه ی امیری شدم افسار از خر خویش باز کردم کودکی وی را بگرفت و به بازی مشغول شد

گفتمش رهایش کن گفت من برای تو نگاهش می دارم گفتم نمی خواهم نگاهش داری گفت از دستت می رود گفتم برود اهمیتی ندارد گفت اگر از دست رفتنش ترا مهم نیست آن را به من ببخش و مرا دیگر پاسخی نبود ...

... زنی بادیه نشین در موقف بایستاد و گفت خداوندا راه بر آن کس که تواش راهنما نیستی چه تنگ است و نیز بر آن کس تو مونسش نیستی چه ترسناک

ابن عباس از پیامبرخداص روایت کرد که فرمود آن کس که عاشق بود و عشق کتمان کند و عفاف ورزد خدایش آمرزد و به فردوس فرستد

یک چشمی را سنگی به چشم سالم برآمد دست بر چشم نهاد و گفت شکر یکباره شب کردیم ...

شیخ بهایی
 
۷۴۳۴

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش اول - قسمت دوم

 

... که کند دودیت خانه سیاه

ابوالعینا گفت پسر کوچک عبدالرحمن بن خاقان مرا سخت شرمسار کرد چه به وی گفتم دوست می داشتم که فرزندی چون تو داشته باشم

گفت این امر به دست خود تو است گفتم چگونه گفت پدر من نزد زن خویش بر تا پسری چون من بهرت بزاید

در یکی از تاریخ های مورد اعتماد دیدم که معن بن زایده به شکار بود و تشنه شد غلامانش را آب همراه نبود در آن اثنا دو دوشیزه که هر یک مشکی آب به گردن آویخته بود بر او گذشتند

وی از آن دو آب بستد و بنوشید سپس غلامان را گفت آیا وجهی با شما هست گفتند نه چیزی همراه نداریم معن به هر یک از آن دو ده تیر بداد که پیکانشان از زر بود

یکی از آن دو به دیگری گفت وای بر تو این رفتار جز از معن بن زایده نبود بگذار هر یک از ما در وصف او شعری گوییم یکی چنین سرود

بر تیر خویش پیکان طلا برنشانده است و از فرط کرم آن را به دشمن همی اندازد ...

... گفت بلی بدان شرط که بین همسایگانش مرد بیست و پنج ساله ای بود

کسی کو آدمی را کرد بنیاد

کجا گنجد به وهم آدمی زاد ...

... اندر طلب مقام اصلی

دل در ازل و ابد نبستند

خانی زخود و به دوست باقی ...

... حسن بصری به مردی که در تشییع جنازه ای بود گفت چه بینی آیا این بگذشته را اگر به دنیا بازگشت بودی به کار نیک دست زدی گفت بلی گفت او اگر چنان نباشد تو چنان باش

راغب در محاضرات گفت امام علی بن موسی الرضاع با مأمون بود هنگامی که وقت نماز شد خادمان آب و لگن بهر مأمون آوردند

امامع فرمود کاش این کار را خود انجام همی دادی چه خداوند تعالی فرموده است کسی که آرزوی لقای خداوند دارد باید کار نیک کند و در عبادت پروردگار دیگری را شریک خویش نگیرد ...

... که از آب افکنی آتش به جانم

شیخ محی الدین عربی در باب هشتم فتوحات مکیه گوید از جمله ی جهان ها عالمی است که اگر عارف بنگرد آن را چون صورت های ما بیند و خود را در آن یابد

عبدالله بن عباس نیز در آنچه از او از حدیث کعبه نقل گشته است به همین معنی اشاره کرده است که آن خانه یکی از چهارده گانه است ودر هر یک از زمین های هفتگانه خلقی همانند ما چنان باشند که بین ایشان ابن عباسی چون من نیز بود

این روایت را اهل کشف راست شمارند و هر چه در آن جا زنده و گویا بود باقی بود و تبدیل نپذیرد و آن گاه که عارفان بدانجا پای نهند با جسمشان وارد نشوند بل با روح خویش آنجا شوند ...

... تفتازانی در شرح مقاصد گوید امر معاد جسمانی بر این گفته استوار است چه جسم مثالی که نفس در آن متصرف است حکم بدن حسی را دارد یعنی تمام حواس ظاهر و باطن را داراست و از لذایذ و آلام جسمانی لذت همی برد و متألم همی گردد

مصنف گوید آنچه با همین مساله مناسب است روایت شیخ ابوجعفر طوسی در اواخر جلد اول تهذیب الاحکام از امام صادق جعفر بن محمد استص که به یونس بن ظبیان فرمود ای یونس مردم پیرامن ارواح مؤمنان چه گویند

پاسخ داد مردم می گویند ارواح مؤمنان در چینه دان مرغی سبز رنگ در قندیل های زیر عرش است ابوعبدالله فرمود سبحان الله خداوند مؤمنان را گرامی تر از آن دارد که ارواحشان را در چینه دان مرغی سبز رنگ نهد

ای یونس زمانی که خداوند ارواح مؤمنان را ستاند آن ها را در قالبی چون قالب این دنیایشان چنان نهد که بخورند و بنوشند و اگر کسی بنزدشان آید ایشان را با همان صورتی که به دنیا داشته اند بازشناسد

پس از این حدیث از ابوبصیر روایت شده است که گفت از ابوعبدالله پیرامن ارواح مؤمنان پرسیدم فرمود ایشان در فردوس چنان به صورت جسمانی خویش باشند که اگرشان بینی بشناسی

فریاد که هر طایر فرخنده که دیدم

صیاد زمرغان دگر بسته ترش داشت

دارد ز خدا خواهش جنات نعیم ...

... تا زین دو کدام خوش کند طبع سلیم

در یکی از تاریخ ها دیده ام زمانی که فضل بن سهل - چنان که در کتابها آمده است - در حمام سرخس کشته شد مأمون کس به نزد مادرش فرستاد تا از ماترک وی آنچه همانند جواهر گرانبها و اموال نفیس در خور خلیفه است بهر او بفرستد

آن زن ویرا سبدی دربسته و مهر گشته به مهر فضل بفرستاد مأمون آن را بگشود و دید در آن نامه ای به خط فضل است که بر آن بنوشته

بسم الله الرحمن الرحیم این حکمی است که خداوند بر فضل بن سهل کرده است حکم این که چهل و هشت سال بزید و سپس میان آب و آتشی کشته آید

زمانی که ابراهیبم بن مهدی خلافت یافت معتصم فرزند خویش واثق را بنزدش آورد و گفت این بنده ی تو هارون است

زمانی نیز که معتصم به خلافت رسید ابراهیم دست فرزند خویش گرفت و بنزد وی رفت و گفت این بنده ی تو هبه الله است تاریخ نویسان گفته اند که این هر دو واقعه در خانه ی واحدی اتفاق افتاد

از محمد بن عبدالعزیز روایت است که گفت ابو عبدالله جعفر بن محمد صادقع فرمود ای عبدالعزیز ایمان را چنان نردبامی ده پله است که یکی یکی از آن فراز شوند

از این رو آن کس که بر مرتبه ی اول است مبادا که به دومی گوید که ترا چیزی حاصل نیست و همین گونه تامرتبه ی دهم ...

شیخ بهایی
 
۷۴۳۵

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش سوم - قسمت دوم

 

... چون جوانی آید او را درنظر

جای تو خواهد که او بندد کمر

بود همچون بوم زاغی روز کور ...

... عاقبت الامر به بادت دهند

گر بود اندر بن غاریت جای

حلقه ی مارت شده زنجیر پای ...

... به که دورنگان منافق سیر

پیش تو بندند به خدمت کمر

اول فطرت که پدید آمدی ...

... از همه شک نیست که تنها روی

این همه بند و گره از بهر کیست

وین همه آمیزش و پیوند چیست ...

... چو طفلان زود خشم و دیر خشنود

بود از پوست رگ چون چنگ بسته

دهن بی آب و دندان زنگ بسته

ز پر گفتن لعاب از لب روانش ...

... آن گاه که کودک بودم هوای نفس را اطاعت نکردم اما زمانی که شبان و روزان پیرم کرد برعکس پیرو هوی گشتم گویی که پیر دنیا آمده ام و اندک اندک به کودکی باز می گردم

در مروج الذهب آمده است که زمانی از ابوالحسن علی بن محمد الهادی ع نزد متوکل سخن چینی کردند و گفتند در منزل خویش سلاح و نامه ها و چیزهای دیگری از مردمان شیعه ی قم دارد و وی را قصد فرمانروایی است

وی جمعی از غلامان ترک را گسیل داشت ایشان شب هنگام هجوم بردند اما در خانه ی وی چیزی نیافتند و وی را دیدند در اطاقی تنهاست و قرآن همی خواند

پشمینه ای برتن داشت بر سنگ و شن نشسته بود بر سر نیز سربندی پشمینه داشت و به درگاه خداوند آیاتی در بیم و امید همی خواند ویرا همانگونه به نزد متوکل بردند که در مجلس شرب بنشسته بود و جام باده به دست داشت

متوکل وی را تعظیم بسیار کرد و در کنار خویش بنشاند و جام خویش بدو داد امام گفت به خداوند سوگند هرگز گوشت وخون من بدان نیامیخته است از این رو مرا از آن معذور دار

متوکل چنان کرد سپس گفت مرا چیزی برخوان امام تلاوت کرد کم ترکوا من جنات و عیون متوکل گفت مرا شعری بر خوان که تحسین کنم فرمود من شعر چندان به یاد ندارم متوکل گفت ناگزیر باید چنین کرد امام برخواند

بر قله های کوه شدند تا ایشان را حراست کند اما مردان برآنان پیروزی یافتند و قله ها سودشان نبخشید از ستیغ کوهها فرود آمدند و به حفره ها مقام کردند چه بدفرجام فرودی پس از مرگشان منادیی ندا در داد که آن تاج ها و دستبندها و حله ها چه شد تا آخر اشعار

تمام حاضران بر امام بیمناک شدند که مبادا از متوکل بر او آزاری رسد اما متوکل زمانی سخت بگریست چنان که محاسنش را آب دیده تر کرد حضار نیز بگریستند ...

... ابو حرث را یابویی ضعیف بود وی را پرسیدند که آیا پیش آمده است که یابویت بر دیگر چهارپایان پیش افتد گفت بلی یک بار با قافله ای بودیم و به رهگذری تنگ رسیدیم من در آخر هم رفتم و زمانی که بازگشتیم پیش از همه بودم

در تعبیر خواب کلینی آمده است که مردی بنزد امام صادقع آمد و گفت به خواب دیدم در بوستانم درخت انگوری است که بار خربزه بگرفته است فرمود زن خویش حفظ کن تا از جز تو بار برندارد

مردی دگر بنزد ایشان آمد و گفت به سفر بودم به خواب دیدم که دو قوچ به شرمگاهی همسرم شاخ همی زنند عزم کرده ام طلاقش دهم چه فرمایی فرمود نگاهش دار چه زمانی که شنیده است همی آیی موی شرمگاهی خویش با مقراض سترده

در ربیع الابرار آمده است که ابلیس گفت خداوندا بندگان تو ترا دوست همی دارند و عصیانیت همی کنند اما مرا دشمن همی دارند ولی اطاعتم همی کنند

جوابش آمد که ما اطاعت ایشان از تو را به دشمنیشان با تو بخشیدیم و هر چند که با همه ی عشق اطاعتمان نکنند ایمانشان را پذیرفتیم

یحیی بن خالد غالبا در خانه ای کوچک و تنگ همی نشست عیبش کردند گفت این خانه خرد را بیش جمعیت دهد و اندیشه را بیش ضبط بخشد

ابوالفرج اصفهانی علی بن حسین صاحب کتاب اغانی روزی بر در شاهزاده ای با تحفه ای برفت اما حاجبش اذن ورود نداد وی سرود

زمانی در در بارگاهتان بایستادم و تحفه ایم در آستین بود حاجب اما اذنم نداد اگر روزی که هدیه تان دهند چنین هستید روزی که باید عطا کنید چونید

ابوالفرج به سال سیصد و پنجاه و شش در روزگار خلاف المطیع بالله از میان رفت وی کتاب اغانی را در پنجاه سال گرد کرده است

در کتاب جلاء القلوب آمده است که حسن بن علی بن ابیطالبع حسن بصری را دید که نزدیک حجرالاسود بهر مردم سخن همی گفت فرمود ای حسن از مرگ بر خود خشنودی گفت نه

فرمود از اعمال خویش بروز جزا گفت نه فرمود آیا جز این جهان جایی برای کار نیک و بد هست گفت نه ...

... اعرابیی مادر خویش با مردی دید مادر را بکشت وی را گفتند چرا مادر را ننهادی و مرد را نکشتی گفت از آن که در آن صورت هر روز بایدم مردی را کشت

گروهی نزد ابن شبرمه بر درختانی چند خرما گواهی دادند از ایشان پرسید تعدادشان چند است گفتند ندانیم شهادت ایشان نپذیرفت

یکی از ایشان گفت چه زمان در این مسجد بگذرانده ای گفت سی سال پرسید مسجد را چند ستون است این شبرمه شرمسار شد و شهادت ایشان پذیرفت

مرد دیگر نزدش شهادتی بداد و او نپذیرفت مرد گفت شنیده ام کنیزکی بهر تو آواز خوانده است و تو گفته ای احسنت

حال برگو بدانم هنگامی که آغاز خواندن کرد چنان گفتی یا در پایانش گفت در پایانش گفت پس سکوتش را تحسین کرده ای ابن شبرمه شهادتش بپذیرفت

مردی دیگری را پرسید آیا مومنی گفت اگر غرضت این آیه است که امنا بالله و ما انزل علینا بلی اما اگر این آیه را مراد داری انما المؤمنون الذین اذا ذکرالله و جلت قلوبهم نیک ندانم

متوکل خلیفه گنجشکی را هدف تیر نهاد و خطا کرد ابن حمدون وزیر وی گفت نیک کردی سرور من گفتمرا ریشخند همی کنی چگونه نیکی کردم گفت به گنجشک نیکی کردی

شیخ بهایی
 
۷۴۳۶

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش چهارم - قسمت اول

 

... کنیزکی وی را گفت انگشتری خویش به من ده تا هماره به خاطرت آرم گفت مرا بهر این که آن را به تو ندادم به خاطر دار

ای در اسباب جهان پای تو بند

مانده از راه بدین سلسله چند ...

... مرده دلی بود مرا پیش از این

بسته ی هر چون و چرا پیش از این

زنده شدم از نظر پاکشان ...

... گر تأمل کنی در این کلمه

بنگری حال حرفهاش همه

بی گمان دایمت بآن گروی ...

... زاهد دستان خود به آسمان برد و گفت خداوندا هدایتش فرما

طغرل بن ارسلان بن طغرل بن سلطان ملکشاه زیبا صورت و لطیف سیما خوش عمل بود و به فارسی و عربی شعر نیک همی سرود شعر زیر از اوست

دیروز چنان وصال جان افروزی ...

... قصر شرع نبی و حکم نبی

جز به آن خشتها نکرده بنی

زان به مجلس زبان چه بگشاید ...

شیخ بهایی
 
۷۴۳۷

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش چهارم - قسمت دوم

 

ابو محمد بن یحیی معلم مامون گفت روزی ناگزیر از بیماریی که دچارش بودم نشسته نماز خواندم قضا را مامون خطایی کرد برخاستم تا تنبیهش کنم وی گفت شیخا خداوند را نشسته اطاعت همی کنی اما برخاسته عصیان روا می داری

پاره ای از اهل کلام با شنیدن این سخن گفته اند این سخن مناسب حدیث مشهور است که روزی برسد که در قعر جهنم هم شاهی سبز شود

شیخ مقتول سهروردی در تلویحات گوید انسان تا زمانی که ملکه ی خلع بدن حاصلش نشود حکیم به حساب نیاید و در این معنی نباید به فیلسوف نمایان خطاکار مادی التفات کرد چه کار سترگ تر از آن است که آن ها گویند

صاحب مفاحص گوید تعبیر از مبداء فیاض تعالی شانه به وحدت رواست چه در برگیرنده تر از وجود است پاره ای از عارفان از آن به نقطه تعبیر می کنند و شیخ ابن عربی از آن به عشق تعبیر می کند و مردم را در عشق به وی مذاهبی گوناگون است خدایش خیردهاد که چه نیک سرود

حسن تو واحد اما کلام ما گوناگون است هر چند این هم زیبایی ترا اشاره همی کند ...

... یک ذره از آنچه هستی افزون نشوی

یک لمعه زروی لیلیت بنمایم

عاقل باشم اگر تو مجنون نشوی ...

... اعرابیی را پرسیدند که خورش را چه می نامید گفت داغ گفتند اگر سرد شود چه گویید گفت مهلت نمی دهیم سرد شود

کسری انوشیروان به دادگری بنشسته بود مردی کوتاه قد پیش آمد و گفت مرا ستم کرده اند انوشیروان به وی التفات نکرد

بزرگمهر گفت انصاف وی نیز بده کسری گفت به کوتاه قد کسی نتواند ستم کند مرد گفت خداوند کار پادشاه اصلاح بدارد آنکس که به من ستم کرد از من کوتاه قدتر است ...

... در کتاب روضه از حضرت صادقع نقل گشته است خداوند کسی را که دوست پدر خویش حفظ کند حفظ همی سازد نیز از آن حضرت روایت شده است که هر گاه دعا کنی پندار که خواسته ات بردر سرای حاضر است

در تاریخی چنین خوانده ام از سخنان امیرمومنانع پیرامن زوال حکومت بنی عباس حکومت بنی عباس آسانیی خالی از سختی است

از این رو اگر ترک و دیلم و هند گرد شوند تا ملک از ایشان زایل سازند نتوانند تا آن که غلامانشان از میانشان برخیزند و سلطانی از شاهان ترک با صدایی پرهیبت برایشان مستولی شود ...

... وی همواره چنین کند تا پیروزی یابد و سپس به حق پیروزی خویش به یکی از عترت من واگذارد که حق گوید و به حق عمل کند

صاحب آن تاریخ گوید وی از آن سلطان هولاکوخان را مراد داشت که از خراسان آمد چه آغاز حکومت بنی عباس از خراسان است زیرا اول بار به کوشش ابومسلم در خراسان با ایشان بیعت شد

و حکایت کشته شدن المعتصم بالله عباسی بدست هولاکوخان سخت مشهور است و منظور از این که پیروزی را به یکی از عترت من واگذارد مراد مهدی موعودع است که خروجش چنان است که در خبر آمده است

در بهجه الحدایق آمده است که کوفه حله و مشهد از قتل و غارت زمان هولاکوخان در امان اند چه زمانی که هولاکو وارد بغداد شد

پدر من و سیدبن طاوس و ابن عزفقیه پیش تر بدو نامه نوشته بودند و امان خواسته بودند وی پس از فتح ایشان را طلب کرد همگی جز پدر من ترسیدند پدر اما بنزد وی رفت

وی از او پرسید چگونه پیش از پیروزی مرا نامه بنوشتی گفت از آن رو که امیر مومنانع خبر آمدن ترا بگفته بود و خبر بهر وی خواند

افغان برآمد از هر طرف ...

... کآو از بلبل خوش بود

چون گل به بستان در رسد

امروز میرم پیش تو ...

... رقاص ز بهر نظارگیان

دستش بگرفت و گفت بالا بنمای

این قضا را گونه گون تصریف هاست

چشم بندش یفعل الله مایشا است

گر شود ذرات عالم پیچ پیچ ...

شیخ بهایی
 
۷۴۳۸

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش پنجم - قسمت دوم

 

... ور گبر شی از بهر بتی عار نبو

آن را که میان بسته به زنار نبو

او را به میان عاشقان کار نبو

من بودم دوش و آن بت بنده نواز

از من همه لابه بود و از وی همه ناز ...

... خوش باش که عاقبت نکو خواهد بود

عارفی گفت اگر دل شربت عشق دنیا بنوشید فزونی موعظت ویرا سودی نبخشد چنان که جسد نیز اگر بیماری در آن استوار شد بیش دارویش مفید نیفتد

در کافی از امام صادقع نقل گشته است که هر قدر که ایمان بنده افزایش یابد تنگی روزیش بیش شود

در همین زمینه نیز فرموده است اگر الحال مؤمنان بر طلب روزی از خداوند نمی برد ایشان را به تنگی بیشتری از حال کنونشان درهمی انداخت

نیز فرموده است از اولاد آدم مؤمنی نبود جز آن که تهیدست بود و کافری نبود مگر آن که توانگر بود تا آن که ابراهیم بیامد و بگفت ربنا لا تحملنا فتنه للذین کفروا خداوند بین هر دو دسته اموال و نیاز را یکسان نهاد

بزرگی عارفی را عیادت کرد و وی را به بیماریهایی بسیار و دردهای سخت دچار دید برای آرامش وی گفت ای فلان کسی که بر بلا بردباری نکند در دعوی محبت راستگو نیست ...

... زین بدن اندر عذابی سر بسر

مرغ روحت بسته با جنس دگر

روح باز است و طبایع زاغها ...

... ای ابوذر بر عمر خویش حریص تر از درهم و دینار باش کسی که دانش را از آن جوید که مردمانش روی آورند نسیم فردوس را درنیابد

ای ابوذر به خردی گناه منگر بل بنگر که نافرمانی چه کس همی کنی آنچه را که به تو مربوط نمی شود رها کن و از سخن گفتن پیرامن آنچه سودت ندهد دوری کن

زبان خویش همچون مال خویش نگاه دار ای ابوذر اگر اجل و مسیرش بینی آرزو و غرورش را دشمن خواهی داشت ...

شیخ بهایی
 
۷۴۳۹

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش اول - قسمت اول

 

... درون سینه دشمن می پرستم

هنگامی که ام علقمه خارجیه را اسیر کردند بنزد حجاجش آوردند پیش از آن بین او و حجاج جنگ هایی شدید رخ داده بود

حجاج وی را گفت ای دشمن خدای مردمان را با شمشیر خویش به رنج اندر انداختی وی که سرپایین افکنده بود

گفت وای بر تو آیا بر چون منی همی غری ترس من از خداوند ترا در چشمان من از مگسی ناچیزتر بداشته است

حجاج گفت سر بالا کن و مرا بنگر گفت خوش نمی دارم کسی را بنگرم که خدایش نمی نگرد حجاج گفت ای مردم شام در ریختن خونش چه گویید

همگی گفتند حلال است ای امیر ویرا بکش وی گفت وای بر تو هم نشینان برادرت فرعون نیک تر از هم نشینان تو بودند

چه فرعون درباره ی موسی و هارون از ایشان نظر خواست و آنان گفتند کار آن رو به تأخیر انداز اما این فاسقان به قتل من اشارت کردند حجاج فرمان داد وی را بکشتند

شفیق بلخی مردی را پرسید تهیدستانتان چه می کنند گفت اگر یابند خورند و اگر نیابند بردباری کنند شفیق گفت همه ی سگان بلخ نیز چنین کنند مرد گفت شما چگونه اید شفیق گفت اگر یابیم ایثار کنیم و اگر نیابیم شکر بگزاریم

عربی با معاویه هم غذا بود معاویه مویی در لقمه ی وی دید و گفت آن مو را از لقمه ات برگیر مرد گفت چنان در من همی نگریستی که مویی بینی بخدا سوگند از این پس با تو هم غذا نشوم ...

... سوی آسمان از تجرد شتافت

تعلق به زن دست و پا بستن است

تجرد از آن بند وارستن است

کسی را که بند است بر دست و پای

چه امکان که آسان بجنبد ز جای ...

... ز رسم و ره عقل بیگانه نیست

چرا بند بر دست و پا می نهد

دل و دین به باد هوا می دهد ...

... چو در گرانمایه روشن گهر

صدف وار بر تیرگان بسته در

جمال وی از چشم بیگانه دور ...

... گر سوی عدم راهبری یافتمی

کسی به عیادت بیماری رفت و بسیار بنشست از بیمار پرسید از چه شکایت داری گفت از بسیار نشستن تو

مردی را شتری اجرب بود پرسیدندش که مداوایش نکنی گفت ما را پیری صالح در خانه است که به دعایش اتکال کنیم گفتند چنین باد اما با دعای وی اندکی قطران همراه کن

به اصفهان مردی سردرد گرفته بود فلفل و قرنفل ضماد سرخویش کرد طبیبی چون شنید بگفت سری را که خواهند در تنور نهند چنین کنند

در یکی از تواریخ آمده است که اعرابیی به یکی از روزهای گرم تابستان به تب دچار شد ظهر هنگام به وادی اندر آمد عریان شد و بدن را اندکی روغن مالید و سپس زیر نور خورشید خود را به ریگهای سوزان مالیدن گرفت و همی گفت

ای تب خواهی دانست که چه بلایی بر سرت آمده و به دست چه کسی افتاده ای شاهزادگان و توانگران را بگذشته ای و بسراغ من آمده ای

وی آن قدر بدان حالت بر آن ریگهای سوزان غلت خورد که عرق کرد و تبش برفت وی بروز دیگر کسی را شنید که می گفت امیر دیروز به تب دچار شده است اعرابیی گفت بخدا سوگند آن تب را من بسراغ وی فرستاده ام این بگفت و پا به فرار نهاد

حکیمی گفت زمانی که خداوند خواهد که نعمتش را از بنده ای گیرد اول چیزی که از او زایل سازد خرد اوست

مأمون احمد بن ابوخالد را گفت میخواهم ترا وزارت دهم گفت اگر امیر مصلحت بیند مرا معاف دارد و میان من و مقام مرتبه ای نهد که دوست بدان امیدوار بود که من بدان رسم و دشمن از آن ترسان بود چه پس از بالاترین جایگاهها آفت ها یکایک در رسد

در یکی از ادعیه آمده است از همسایه ی بد به خداوند پناه برم که چشمش نگران ماست و دلش مراقب ما اگر نکوییی در اعمال ما بیند کتمان کند و اگر زشتی بیند اشتهار دهد ...

... وسری بزرگ داشت و چون دو ساله شد وفات یافت و پدرم علیه الرحمه او را دیده بود و دور نیست که حدیث قدسی اشاره باشد به آنچه در کتب طبی مستور است که از قرار نطفه در رحم تا استعداد روح حیوانی چهل روز است به تقریب و از سی روز کمتر و از چهل و پنج روز که عدد آدم است زیاده نمی باشد

و مراد ازیدین اسماء متقابله است مثل حنار و نافع و خافض و رافع بنا بر این حق تعالی با ابلیس بر سبیل تعبیر فرموده که ما منعک ان تسجد لما خلقت به یدی چه ابلیس را جامعیت نیست و اعلا بودن او کنایه از این معنی است

شیخ بهایی
 
۷۴۴۰

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش اول - قسمت دوم

 

... در طینت آدمی خدا حرص نهاد

زآن است کفش بسته در آن وقت که زاد

وآنگاه که مرد پنجه اش یافت گشاد ...

... سقراط تهیدست بود پادشاهی وی را گفت چقدر تهیدستی گفت شاها اگر راحت فقر بدانی دلسوزیت بر خویش مانع شود که دل بر من سوزانی

تمامی مال علی بن جهیم را بستده بودند کسی در این معنی وی را پرسید گفت دوستر دارم که نعمتم از دست رود و خود مانم و خود از دست نروم و مالم بماند

حکیمی گفت با توانگرتر از خویش هم نشینی مکن چه اگر در خرج با وی همگامی کنی زیان بینی و اگر وی بیش از تو خرج کند خوارت کند این معنی از یکی از گفته های امام صادقع به یکی از یارانش مأخوذ است ...

... گفت هر بار که من او را شیر می خواستم داد شیر نمی خورد تا شیرخواره ی دیگری آرم تا با وی شریک شود و از پستان دیگرم شیر خورد اما زمانی که ترا شیر همی دادم اگر شیرخواره ای همی آمد آن قدر می گریستی تا برود

منصور گفت مردمان همی گویند من بخیلم ولی بخیل نیستم اما از آن جا که دیده ام مردمان بنده ی مال اند مال گرد همی کنم تا بنده ی من باشند

والیی دست شستن خویش را پس از صرف غذا طول همی داد و می گفت باید مدت دست شستن نصف مدت غذا خوردن بود ...

... از سخنان بزرگان فرصت را غنیمت شمرید چه چون ابر همی گذرد

راغب در محاضرات گفت امام علی بن موسی الرضاع بدان هنگام که به خراسان شد تمامی اموال خویش به روز عرفه به این و آن بخشیدفضل بن سهل گفت این چه زیانی است فرمود زیان نه غنیمت است

نیز در محاضرات آمده است که جعفر بن محمدالصادقع را گفتند منصور از زمانی که به خلافت رسید جز جامه ی خشن نپوشید و از فرط بخل جز خوراک ساده نخورد فرمود خدای را سپاس که وی را از چیزی که به سبب آن دینش را رها کرده است محروم داشته است

حکیمان برآنند که وجود عالم بر این نظام که هست خیر محض است و ایجادش کمال تمام و واجب الوجود عزوجل مبداء فیض بخش و بخشنده ی مطلق است  ...

... در محاضرات از امام جعفر صادقع نقل است که می فرمود مردمان را سرزنش مکن چه بی دوست خواهی ماند

ابن رومی گوید

دشمنان از دوستان حاصل آیند از این رو بسیار دوست مگیر چه بیشتر بیماری ها که بینی از کثرت خوردن و نوشیدن بود

یکی از صوفیه را پرسیدند تصوف چیست گفت اعراض از اغراض

یحیی بن معاذ را پرسیدند کدام محبت حقیقی است گفت آن که با احسان افزون نشود و با جفا اندک نگردد

اعرابیی ابن عباس را پرسید به روز رستاخیز چه کس به حساب ها رسد گفت خداوند تعالی اعرابی گفت بدین گونه به خدا سوگند که نجات یابیم پرسیدند چگونه گفت از آن رو که بخشنده هرگز در محاسبه دقت نورزد

عارفی را پرسیدند فرق میان عشق و هوس چیست گفت هوس در دل حلول کند اما دل در عشق حلول همی کند ...

... مردی زاهدی را پرسید تقوی را بهر من وصف کن گفت اگر به سرزمینی پرخار گام نهی چگونه رفتار کنی گفت پرهیز و حذر کنم گفت در دنیا نیز چنین کن تقوی همین است

مالک بن دینار راهبی را گفت پندم ده گفت اگر توانی بین خود و مردمان دیواری سازی چنان کن

یکی از بزرگان می گفت خداوندا مرا از دوستان محفوظ بدار پرسیدنش که سبب چیست ...

شیخ بهایی
 
 
۱
۳۷۰
۳۷۱
۳۷۲
۳۷۳
۳۷۴
۵۵۱